قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر مسئولیت  قراردادی (با تأکید بر معاهده ۱۹۸۰ رم)

 

 مقدمه

امروزه اصل حاکمیت اراده در مفهومی اجتما عی و نه فردگرایانه مورد نظر و بحث و بررسی قرار می گیرد.در واقع اصل مزبور که در آغاز چهره ای فلسفی داشت و به حرمت انسان و حقوق طبیعی او مربوط می شد اکنون به عنوان وسیله مفید اجتماعی احترام دارد وهر جا با مصلحت والاتری برخورد پیدا کند محدود می شود.

بر همین اساس است که در بیان مفاد این اصل به خوبی گفته شده است:«اشخاص آزادند به هر شکل معقول که می خواهند با هم پیمان ببندد و آثار آنرا معین سازند ، مگر اینکه مفاد تراضی آنان ،به دلیل مخالفت با قانون یا نظم عمومی و اخلاق ،نا مشروع باشد». ماده 10 قانون مدنی نیز همین مضمون را با اندک تفاوت بدین صورت بیان میکند :«قرارداد ها ی خصوصی نسبت به کسانی که آن را منعقد نموده اند ، در صورتی که مخالف صریح قانون نباشد ، نافذ است ». با توجه به همین ماده قانونی و موادی چون ماده 975 قانون مذکور است که می توان گفت اصل آزادی قراردادی دیگر یک اصل مطلق نبوده و بلکه همراه با محدودیت ها و موانعی چون قانون ، نظم عمومی و اخلاق حسنه می باشد.

 از سوی دیگر ، آزادی طرفین در انتخاب قانون قابل اعمال بر قرارداد از قواعد تعارض قوانین در باره قراردادها به شمار می رود. ولی در این عرصه پرسش های جدی مطرح می باشد. ازجمله :آیا قاعده آزادی طرفین در انتخاب قانون قابل اعمال بر قرارداد با اصل حاکمیت قراردادی رابطه ای دارد ؟ آیا این آزادی مطلق می باشد ؟و اگر محدود است حدود آن کدامند ؟

در این نوشتار در پی آنیم که برای یافتن پاسخ پرسش های مذکور نه به طور عام ، بلکه به طور خاص و راجع به یکی از معاهده های بین المللی (معاهده 1980 رم راجع به قانون قابل اعمال بر تعهدات قراردادي) که می توان گفت در پذیرش قاعده مزبور با گشاده دستی تمام بر خورد نموده ودر حوزه و قلمرو اعمال خود وشاید فراتر از آن ، بسیار تا ثیر گذار بوده است ، کنکاش وکاوش نماییم ، گر چه در این راه مانند هر پژوهش فرا مرزی دیگری با مشکلاتی مواجه باشیم.

از آنجا که کمیسیون اروپا در پایان سال 2005 پیشنهادی برای تبدیل معاهده رم به یک مقرره شورا یا پارلمان اروپا ارائه نموده است ، در بررسی های خود سعی می نماییم تحولات مورد نظر آن کمیسیون را که پس از فراخون عمومی در سطح جامعه اروپا وبا در نظر گرفتن آخرین دست آورد های بیش از 14 سال اجرای رسمی این معاهده در رویه قضایی کشورهای عضو و دکترین ارائه شده است ، نیز مورد توجه قرار دهیم.

مباحث این تحقیق را در 3 گفتار تقدیم خواهیم کرد: در گفتار نخست به بررسی اجمالی قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر قرارداد می پردازیم تا با دست مایه قراردادن مباحث مطرح شده ، در گفتار دوم با وضعیت و گستره این قاعده در معاهده رم آشنا شویم و در گفتار سوم از  محدودیت های قاعده  نیز آگاهی یابیم.

گفتار نخست:آزادی اراده و قانون قابل اعمال بر قرارداد

 

قاعده آزادی انتخاب قانون قابل اعمال بر قرارداد[1]  به مانند اصل حاکمیت اراده در قراردادها ، از موضوعات بحث برانگیز میان حقوقدانان وصاحب نظران بوده است همواره طرفدارانی داشته والبته منتقدانی.در ابتداء ، رابطه این دو را در بند نخست و سپس نقد های راجع به قاعده مزبور را در بند دوم مورد مطالعه قرار می دهیم. 

بندنخست: رابطه قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر قرارداد و اصل حاکمیت اراده

حاکمیت اراده در تعا رض قوانین ،ریشه در اصل آزادی اراده طرفین در ایجاد قرارداد وتعهد های ناشی از آن و لزوم مراعات شرایط مورد توافق آنان دارد.چنان که از همان آغاز شکل گرفتن قاعده های تعارض قوانین در قرون وسطی مسأله ضرورت آگاهی طرفین عقد از قانون قابل اجرا در باره قرارداد میان خود کم و بیش نظر حقوقدانان را به خود جلب کرده بوده است.در قرن دوازدهم میلادی برخی از کانونیست ها ( فقیهان مسیحی ) اجرای قانون محل عقد را محدود به مواردی می دانستند که طرفین از آن آگاه بودند.در قرن پانزدهم میلادی روشوش کورتیوس در توجیه اجرای قانون محل عقد ،آن را ناشی از رضایت ضمنی طرفین تلقی می کرده است.

     شارل دومولن وکیل داد گستری نزد پارلمان پاریس در سال 1525 میلادی به نحو روشنتری اصل حاکمیت اراده در تعیین قانون حاکم را مطرح ساخت. او نظر خود را به این صورت اظهار نمود که چون قرارداد مخلوق اراده طرفین آن است و در واقع نوعی محدودیت ارادی حقوق متعاملین می باشد لذا منطق حقوقی ایجاب می کند که طرفین قرارداد بتوانند آزادانه هر قانونی را که مناسب می دانند بر قرارداد خود حا کم سازند.باید توجه داشت که اصل حا کمیت اراده به دو جزء تقسیم می شود: نخست آنکه طرفین قرارداد حق دارند آزادانه قانون حاکم بر قرارداد را انتخاب نمایند و دیگر آنکه هرگاه قانونی را صریحا انتخاب نکرده باشند باید اراده ضمنی آنان را جستجو کرد.

دومولن رابطهً مالی زوجین را رابطهً قراردادی ضمنی می دانسته چنان که حاکم بودن قانون اقامتگاه مشترک آنان را به این رابطه بر اراده ضمنی آنها منسوب می کرده و در این رهگذر قابل استناد بودن «ارادهً فرضی»[2] را نیز مطرح می ساخته است.

بند دوم: ا نتقاد از نظریه آزادی اراده در تعیین قانون حاکم بر قرارداد

انتقاداتی نسبت به نظریه مزبور مطرح شده است.ازجمله آنکه از حیث نظری اعمال این نظریه منجر به دور منطقی می شود. زیرا قانون است که شرایط صحت قرارداد را تعیین می کند وبه اراده متعاقدین اعتبار می بخشد ، حال اگر قرار باشد اراده که خود مخلوق قانون است تعیین کننده آن شود و بدان هستی بخشد مواجهه با دور اجتناب ناپذیر خواهد بود.در واقع ، این قانون است که باید تعیین کند چه قانونی بر روابط طرفین قرارداد حکومت کند ونه اراده آنان.از سوی دیگر ،علت الزام آور بودن قرارداد آن است که قانون به آن ضمانت اجرا می دهد و از آنجا که توافق در مورد قانون صلاحیتدار تابع هیچ قانونی نیست لذا این توافق حسب تعریف فاقد جنبه الزامی خواهد بود. ون بار ، که آ غازگر این بحث بوده ، در سال 1862 میلادی این نکته را مطرح ساخته که اگر طرفین بتوانند قانون قابل اجرا را بر گزینند ، پس خود توافق آنها دراین باره تابع کدام قانون است؟

از حیث عملی نیز این اتتقاد مطرح شده است که اعطای حق انتخاب قانون به متعاملین ،تقلب نسبت به قانون راتسهیل می کند چه برای طرفین آسان خواهد بود که برای فرار ار مقررات قانونی که حقاً باید بر قرارداد حکومت نماید در باره قانون دیگری توافق نمایند. این انتقاد در واقع بر اقتدار قانون تأ کید دارد و می گوید: اگر طرفین بتوانند با توافق یکدیگر از حاکمیت قانونی که بر قرارداد حاکم است بگریزند از قانون سلب اقتدار می گردد.اگر قانون دارای قواعد امری یعنی قواعدی است که قانونگذار لازم دیده آنها را خود بر خلاف اراده  طرفین وضع و به آنها تحمیل کند ، دیگر نمی توان برای طرفین در بر گزیدن قانون حاکم مگر در زمینه قواعد اختیاری ، صلاحیتی شناخت.

این انتقادها هیچ یک نتوانست مانع نفوذ و گسترش قاعده ي آزادي اراده گردد ؛ به ويژه آن كه در عمل نيز راه حل دشواريهايي كه  گمان مي رفت اجراي قاعده با آنها برخورد يابد  و به نظر منتقدان غير قابل رفع مي آمدند  ،اندك اندك شناخته گرديد.

 «بررسي قوانين جديد برخي كشورها و همچنين قواعد اسناد و سازمانهاي بين المللي مربوط، آشكار مي سازد كه آزادي و حاكميت اراده طرفين در بسياري از سيستم هاي حقوقي، يك قاعده غالب ميباشد. البته، هيچ سيستم حقوقي اين اصل را بدون قيد و شرط نپذيرفته است، و در كشورهاي مختلف محدوديت هاي مختلفي بر آن وارد شده است. در حقيقت، امروزه «حاكميت اراده» يك اصل اساسي است و به عنوان مبناي قواعد تعارض قوانين در تعهدات قراردادي، با مقداري محدوديت، مناسبترين قاعده در بين همه قواعد ديگر مي باشد كه هم نفع طرفين قراردادهاي بين المللي را در بر دارد و هم نمي تواند لطمه اي به منافع دولت هاي مربوطه وارد آورد.»

 

گفتار دوم: گستره قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر قرارداد در معاهده رم

 

براي تحقق بخشيدن به اهداف معاهده ۱۹۵۷ رم كه جامعه اقتصادي اروپا را بنا نهاد و در عمل نمودن به ماده (۴)۲۲۰ اين معاهده، كه مقرر مي دارد كشورهاي عضو «تا آنجا كه لازم باشد، به منظور اينكه براي نفع اتباع خود ... تشريفات حاكم بر شناسايي متقابل و اجراي احكام دادگاه ها يا ديوان ها و آراي داوري را تسهيل نمايند، با يكديگر وارد مذاكره خواهند شد».در پي تشكيل جامعه اقتصادي اروپا، از سال ۱۹۶۰ كميته هايي از نمايندگان متخصص ۶ كشور عضو اصلي جامعه، مذاكرات و تلاش هاي منسجمي را با هدف هماهنگ سازي قواعد حقوق بين الملل خصوصي كشورهاي عضو در داخل جامعه اقتصادي اروپا شروع كردند كه سرانجام منتهي به انعقاد دو عهدنامه شد، يكي در سال ۱۹۶۸، «عهدنامه مربوط به صلاحيت قضايي و اجراي احكام در موضوعات مدني و تجاري» (عهدنامه ۱۹۶۸ بروكسل)، و ديگري در سال ۱۹۸۰، «عهدنامه مربوط به قانون قابل اعمال بر تعهدات قراردادي» (عهدنامه ۱۹۸۰ رم). عهدنامه بروكسل قواعد صلاحيتي متحدالشكلي را براي كشورهاي عضو ايجاد نمود، اما به هرحال بر جريان انتخاب قانون تاثيري نداشت. در داخل جامعه اروپا اين ايده ايجاد شد كه هدف كلي ثبات حقوقي و قابل پيش بيني بودن مسائل حقوقي در موضوعات تجاري نميتوانست صرفاً با قواعد صلاحيتي موجود در عهدنامه بروكسل حاصل شود. اين عهدنامه، در دعاوي بسياري عليه خوانده، به خواهان اجازه انتخاب دادگاه مي دهد، لذا اگر كشورهاي مختلف قواعد انتخاب قانون (قواعد حل تعارض) مختلفي را اعمال نمايند، نتيجه يك دعواي خاص بستگي به اين خواهد داشت كه آيا دعوا در اين كشور اقامه شود يا در كشور ديگر، يعني ممكن است نتيجه يك دعوا در كشورهاي مختلف متفاوت شود. از اين رو، كار در داخل جامعه اروپا بر روي متحدالشكل نمودن قواعد حل تعارض (انتخاب قانون) مربوط به قراردادها شروع شده و مذاكرات بر روي اين موضوع به مدت تقريباً ۱۳ سال طول كشيده تا به نتيجه نهايي رسيده است. حاصل اين تلاش ها «عهدنامه مربوط به قانون قابل اعمال بر تعهدات قراردادي» است كه در ۱۹ ژوئن ۱۹۸۰ در رم براي امضا آماده شده است

کشورهای اروپایی در آن زمان 8 کشور بودند.[3]با امضای اعضای مورد نیاز ،  معاهده  در آوریل 1991 لازم الاجرا شد. رفته رفته کشورهای عضو جدید نيز آن را امضاء نمودند. حتی برخی از اعضاء(آلمان و دانمارک) پیش از لازم الاجرا شدن ، آن رادرحقوق خود وارد نمودند.

کمیسیون اروپا در تاریخ 14 ژانویه 2003 فراخوانی موسوم به «برگ سبز»[4] ارائه نمود که علاوه بر چندين پرسش جزئي ، این پرسش كلي را مطرح می سازد: آیا معاهده 1980 رم باید به یک سند مناسب (مقرره[5] یا دستورالعمل[6])جامعه اروپا تبدیل شود؟ و آیا باید از نظر ماهیت نوسازی گردد؟ درپاسخ به این فراخوان حدود 80 پیشنهاد واصل شد و در تاریخ 27 ژانویه 2004 از سوی کمیسیون اروپا در بروکسل اجلاس عمومی راجع به تغییر معاهده 1980 رم در مورد قانون قابل اعمال بر تعهدات قراردادی ونوسازی آن ، ترتیب داده شد.

کمیسیون اروپا در پی آن بود که تا پایان سال 2005 پیشنهاد خود در مورد تغییر معاهده رم را ارائه دهد وسرانجام این مهم در تاریخ 15 دسامبر 2005 محقق گردید و پیشنهاد مزبور تحت عنوان« پیشنهاد برای یک مقرره پارلمان وشورای اروپا راجع به قانون قابل اعمال نسبت به تعهدات قراردادی (رم 1 ) »ارائه شد. در ادامه از پیشنهاد مزبور تحت عنوان «طرح پیشنهادی» یاد خواهیم کرد.    

اینک مطالب این گفتار را در 2 بند ارائه می نماییم: بند نخست به بیان گستردگی قاعده آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم و بند دوم به مصادیق حاکی از این گستردگی آزادی در معاهده رم اختصاص دارد. 

بند نخست:  گستردگی قاعده آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم بر قرارداد در معاهده رم

ماده 3 این معاهده که شاید مهم ترین ماده آن باشد ، تحت عنوان «آزادی انتخاب»[7]به صراحت قاعده آزادی انتخاب قانون قابل اعمال بر قرارداد را می پذیرد.در همینجا برای آگاهی از ماده مزبور و به ویژه فراهم نمودن زمینه مقایسه با طرح پیشنهادی ، متن ماده 3 را ذکر می نماییم :

«1-قرارداد تحت حاکمیت قانون منتخب طرفین خواهد بود.این انتخاب باید صریح باشد یا با قطعیت متعارفی به وسیله شروط قرارداد و یا اوضاع و احوال قضیه احراز شود.طرفین می توانند با انتخاب خود ، قانون حاکم بر تمامی قرارداد یا تنها بخشی از آن را برگزینند.

2-طرفین در هر زمانی می توانند توافق نمایند که قرارداد را تحت حاکمیت قانونی غیر از قانونی که قبلاً بر آن حاکم بوده است قرار دهند ، خواه حاکیت قانون  پیشین بر اساس انتخاب اولیه به موجب این ماده یا سایر مقررات این معاهده باشد.هر گونه تغییری که پس از انعقاد قرارداد به وسیله طرفین نسبت به قانون حاکم صورت گیرد ، نباید به اعتبار شکلی آن به موجب ماده 9 یا به طور زیانباری به حقوق اشخاص ثالث لطمه رساند.

3-این واقعیت که طرفین قانون خارجی را انتخاب کرده اند ، چه همراه با انتخاب محکمه خارجی نیز باشد یا نه ، هر گاه همه عناصر دیگر مرتبط با آن وضعیت در هنگام انتخاب ، تنها به یک کشور مربوط شود ، نباید به اعمال قواعد قانون آن کشور که به وسیله قرارداد قابل عدول نمی باشند و از این پس «قواعد امری»[8] خوانده میشوند ، لطمه رساند.

4- وجود و اعتبار رضایت طرفین نسبت به انتخاب قانون قابل اعمال ، باید مطابق مقررات مواد 8 ، 9 ، و 11 تعیین گردد.»[9]

   با بررسی ماده مذکور و ماده 2 این معاهده به خوبی معلوم می شود که قاعده آزادی انتخاب طرفین به نحو نسبتاً وسیعی پذیرفته شده است.

بند دوم: مصادیق حاکی از گستردگی قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر قرارداد در معاهده رم

 موارد زیر حکایت از این واقعیت دارد که تدوین کنند گان معاهده فارغ از همه نقدها و گفت و شنود های مربوط به قاعده آزادی انتخاب قانون حاکم بر قراردا د ، با گشاده دستی تمام آن را پذیرفته اند :

نخست : امکان انتخاب ضمنی قانون حاکم

پاراگراف 1 ماده 3 مذکور علاوه بر انتخاب صریح ، امکان انتخاب ضمنی قانون حاکم را نیز پیش بینی کرده است.این انتخاب می تواند ازطریق  شروط قرارداد یا اوضاع و احوال قضیه  احراز شود.پرسشی که مطرح می شود این است که آیا انتخاب دادگاه به طور ضمنی دلالت بر انتخاب قانون مقر دادگاه به عنوان قانون قابل اعمال دارد؟ پاسخی که  به این پرسش داده شده  منفی است. اما ماده(1) 1 طرح پیشنهادی به صراحت به این پرسش پاسخ مثبت داده است : «اگر طرفین در مورد اعطای صلاحیت به دادگاه ها یا دیوان های کشورهای عضو برای استماع و حل وفصل اختلاف هایی که از قرارداد ناشی شده یا ممکن است ناشی شود ، توافق نموده باشند ، فرض می شود آنان قانون آن کشور را نیز بر گزیده اند.»[10] 

با این حال ، باید دانست که ماده مورد بحث گر چه« اراده ضمنی »[11] طرفین در انتخاب قانون حاکم را مورد حمایت قرار داده است ، اما از« اراده فرضی»[12] ایشان حمایت نمی کند. طرح پیشنهادی با مورد توجه قراردادن این امر و با هدف تبیین اثرانتخاب قانون به وسیله دادگاه و تقویت قابلیت پیش بینی قانون ، رفتار طرفین را نیز ملاک تعیین قانون حاکم قرارداده است.

دوم: امکان انتخاب قانون حاکم بر بخشی از قرارداد

بر اساس ذیل همان پاراگراف ، طرفین می توانند قانون قابل اعمال بر تمامی قرارداد یا تنها بر بخشی از آن را انتخاب نمایند.اما پرسش قابل طرح این است که آیا بر اساس این معاهده طرفین می توانند قرارداد را تجزیه نموده و هر بخش آن را تحت حاکمیت یک قانون قرار دهند ؟ آنچه مسلم است اینکه معاهده چنین اجازه ای را به صراحت نمی دهد. ولی از اطلاق آن وبه ویژه با توجه به اینکه ماده (1) 4 در صورت فقدان انتخاب طرفین تجزیه قرارداد را مجاز دانسته است ، می توان پاسخ مثبت را نتیجه گرفت.

سوم: امکان تغییرقانون حاکم

مطابق پاراگراف 2 ماده مذکور طرفین می توانند قانون حاکم را تغییر دهند.این اختیار البته دارای ویژگی ها و شرایط ذیل می باشد :

_اینکه قانون حاکم قبلی قانون منتخب طرفین بوده یا به موجب سایر مقررات معاهده حاکم بوده است ، تاثیری در اختیار ایشان برای تغییر آن ندارد.بنابراین اگر طرفین در هنگام انعقاد قرارداد قانونی را به عنوان قانون حاکم انتخاب نکرده باشند ، قانون قابل اعمال بر قرارداد به موجب ماده 4 تعیین خواهد شد و تحت حاکمیت آن قرار خواهد گرفت. با این حال ، طرفین می توانند با انتخاب قانونی دیگر، قرارداد را تحت حاکمیت آن قرار دهند.

_این اختیار محدودیت زمانی ندارد یعنی طرفین در هر زمانی می توانند قانون حاکم را تغییر دهند. بنابر این می توان گفت طرفین حتی پس از بروز اختلاف نیز میتوانند قانون حاکم را انتخاب نمایند.بر همین اساس است که گفته شده است :«شکل خاص دیگر یک قید انتخاب قانون ، «انتخاب متغیر» است. این انتخاب ، با توجه به عواملی که در زمانی پس از زمان انعقاد قرارداد به وقوع می پیوندد ، انجام می شود. ممکن است به طرفین یا یکی از آنها فرصت داده شود که در زمان بروز اختلاف ، قانون یک کشور را برگزینند.هم چنین ممکن است توافق شود که قانون مقر دادگاه ، اعمال گردد. چنین شیوه ای بر اساس کنوانسین رم معتبر است.»

_این اختیار تنها با یک محدودیت مواجه می باشد وآن اینکه برابر ذیل پاراگراف 2 ماده مورد بحث ، تغییر قانون قابل اعمال نباید به اعتبار شکلی قرارداد  که تحت شمول ماده 9 می باشد ونیز حقوق اشخاص ثالث لطمه وارد نماید.

 چهارم: امکان انتخاب قانون کشورهای غیر متعاهد (خصیصه جهان شمولی)

این معاهده ،گرچه تنها برای کشورهای اروپایی است ، اما قانون همه کشورهای جهان را در بر می گیرد .یعنی طرفین می توانند قانون هریک از کشورهای جهان را بر قرارداد خود حاکم سازند (ماده 2).[13]با توجه به همین خصیصه است که می توان اعمال این معاهده را «جهان شمول»[14] دانست.

پنجم: عدم ضرورت انتخاب قانون مرتبط با قرارداد

پذیرش قاعده آزادی انتخاب قانون قابل اعمال بر قرارداد به معنای آزادی مطلق طرفین در انتخاب هر قانونی گر چه بی ارتباط با قرارداد نمی باشد .این عقیده طرفداران فراوانی دارد . با این حال ، معاهده رم از این جهت محدودیتی ایجاد نکرده است و می توان گفت نظریه آزادی مطلق را پذیرفته است.

ششم: امکان انتخاب قانون حاکم بر قراردادی که در هنگام انعقاد فاقد خصیصه بین المللی است.

پاراگراف 1 ماده 1 چنین مقرر می دارد :«قواعد این معاهده نسبت به تعهدات قراردادی در وضعیت هایی که درگیر انتخاب بین قوانین کشورهای مختلف باشد ، اعمال خواهد شد.»[15]بنابر این ، «برای اینکه کنوانسیون رم نسبت به وضعیت قراردادی قابل اجرا باشد ، لازم است که آن وضعیت متضمن تعارض قوانین نیز باشد. این قاعده بر اصطلاح «قرارداد بین المللی» ویا «وضعیتی دارای خصیصه بین المللی» مندرج در پیش طرح ، ترجیح داده شده است. بدین ترتیب کنوانسیون می تواند در مورد قرارداد صرفاً داخلی یک کشور که اتفاقا براثر قواعد صلاحیت قضایی –مثلاً به دنبال تغییر اقامتگاه یک طرف قرارداد – در صلاحیت دادگاه های کشور دیگری قرار گرفته است ، به مورد اجرا گذاشته شود ونیز کنوانسیون می تواند در مورد قراردادی صرفاً داخلی اجرا گردد که متضمن انتخاب قانون خارجی است.»

گفتار سوم : محدودیت های قاعده آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم در معاهده رم

 

 

 

 

برغم وسعت آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم بر قرارداد بر اساس اين معاهده ، با ید دانست این آزادی دارای محدودیت هایی نیز می باشد.مقصود ما دراینجا از واژه «محدودیت» مفهومی وسیع است که موارد خارج از شمول معا هده و قلمرو آن و امور و قراردادهای استثناء شده را در بر خواهد گرفت .

 ار آنجا که محدودیت آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم یا به علت عدم امکان انتخاب قانون است یعنی در واقع نوع قانون به گونه ایست که انتخاب آن تجویز نشده است ویا به دلیل عدم امکان انتخاب قانون حاکم بر بر خی از امور و قرارداده است ویا به خاطر برخورد با نظم عمومی است ، هر یک را در بندی جداگانه بررسی می نماییم.

بندنخست : محدودیت های ناشی از عدم امکان انتخاب برخی از قوانین

بر اساس معاهده مورد بحث برخی از قوانین را به علت ماهیت خاص آنها نمی توان به عنوان قانون حاکم برگزید. این قوانین بر دو دسته اند : 1)قوانین غیر ملی 2)قوانین شکلی (قواعد حل تعارض)

 نخست: عدم امکان انتخاب قوانین غیر ملی (حقوق عرفی تجاری یا اصول کلی حقوقی)

پرسشی که مطرح شده این است که آیا به موجب معاهده رم ، طرفین ، تنها  قانون یک کشور را می توانند به عنوان قانون حاکم انتخاب نمایند یا اینکه حقوق عرفی تجاری (lex mercatoria ) یا اصول کلی حقوقی ویا کنوانسیون های بین المللی مانند کنوانسیون بیع بین المللی وین که تحت شرایط دیگر قابل اعمال نیست ، نیز می توان انتخاب نمود؟

پرسش مزبور اختصاص به این معاهده ندارد و به طور کلی در مورد همه سیستم های حقوقی مطرح می با شد.در پاسخ به این پرسش گفته شده است: « بدیهی است که اصل آزادی قرارداد و دکترین حاکمیت اراده تا حدود وسیعی هر گونه انتخابی از طرفین قرارداد را می پذیرد . اما قواعد تعارض سیستم های حقوقی ملی چه در قالب قانونگذاری داخلی و چه از طریق عهدنامه های بین المللی تمایل ندارند انتخاب های خارج ار قوانین ملی (فراملی ) را بپذیرند ودر این زمینه قواعد خشک وغیر منعطف دارند. در این سیستم های حقوقی عقیده غالب آن است که تنها قوانین ملی هستند که حقوق وتعهدات طرفین قرارداد را تعریف و روش اجرای حقوقی آنها را مقرر می کنند.» همچنین در پاسخ به پرسش مزبور در مورد معاهده رم بیان شده است : «در ماده(1) 1 عهدنامه رم مقرر شده که قواعد عهدنامه درجایی اعمال خواهند شد که انتخاب بین قوانین «کشورهای» مختلف مطرح باشد. [16]این ماده تصریح دارد که انتخاب طرفین یا انتخاب دادگاه لزوماً باید قوانین کشوری خاص باشد.پس این ماده انتخاب اصول حقوقی ویا عرف و رسم تجاری ( lex mercatoria ) خارج از محدوده قوانین یک کشور را در بر نمی گیرد.»

در تاییدنظر مذکور به مواد دیگری از معاهده رم نیز مي توان استناد کرد .از جمله ماده 2 که انتخاب قانون  هر کشوری ، گر چه غیر متعاهد ، را تجویز می نماید. با این حال نباید پنداشت پاسخ مزبور قطعی  وبه ویژه در مورد معاهده های بین المللی غیر قابل تردید می باشد.

پرسش هشتم برگ سبز منتشره در همین باره می باشد:«آیا طرفین باید مجاز در انتخاب مستقیم یک معاهده بین المللی یا حتی اصول کلی حقوقی باشند؟». در یکی از پاسخ ها لا اقل 4 استدلال جالب توجه بر مثبت بودن پاسخ ، ارائه شده است که در این مختصر مجال پرداختن به آنها نمی باشد. لذا طرح پیشنهادی در صدد ایجاد تغییر و تحول در این باره می باشد به طوری که مطابق ماده(2) 3 پیشنهادی ، « طرفین ،اصول وقواعد ماهوی قرارداد را که درجامعه بین المللی یا در جامعه اروپا مورد پذیرش واقع شده اند ، نیز می توانند به عنوان قانون حاکم انتخاب نمایند.»[17]در تشریح این تحول گفته شده است : «برای تاثیر دادن بیشتر اراده طرفین - که یک اصل کلیدی معاهده می باشد – پارگراف 2 به طرفین اجازه می دهد که مجموعه ای از حقوق غیر ملی را به عنوان قانون حاکم برگزینند. شکل کلمات بکار رفته ، انتخاب اصول UNIDROIT و اصول اروپایی حقوق قرارداد و یا هر سند انتخابی جامعه اروپا در آینده را تجویز می نماید ولی حقوق عرفی تجاری (  lex mercatoria ) به اندازه کافی دقیق نمی باشند یا قانون نویسی خصوصی که به قدر کافی به وسیله جامعه جهانی پذیرفته نشده است، استثناء شده اند.»

 شاید در راستای هماهنگ نمودن ماده 1 با همین تحول باشد که اصلاح پاراگراف 1 آن بدین نحو پیشنهاد شده است: «این مقرره در هر وضعیتی که درگیر تعارض قوانین باشد ،نسبت به تعهدات قراردادی در موضوعات مدنی و تجاری اعمال خواهد شد....»

 همانطور که ملاحظه  شد ، در ماده( 1) 1 دیگر به مانند معاهده کنونی سخنی از «حقوق کشورهای مختلف» به میان نیامده است. اگر پیشنهاد مزبور به تصویب نهایی برسد ، تحولی شگرف در این عرصه به شمار خواهد آمد.

دوم : عدم امکان انتخاب قوانین شکلی قواعد حل تعارض

قواعد یک سیستم حقوقی از دیدگاه حقوق  بین الملل خصوصی دو نوع می باشند : یکی قواعد موسوم به« قواعد مادی»[18] که برای تصمیم گیری در خصوص ماهیت دعوا وحل وفصل آن به کار می روند و دیگری« قواعد تعارض»[19] که برخلاف قواعد مادی مستقیماً به حل و فصل دعوا نمی پردازند بلکه تعارض بین دو یا چند قانون مطرح شده برای دادگاه را (با تعیین و انتخاب یکی از آن قوانین برای اعمال بر دعوا )حل می نمایند و از این جهت به قواعد حل تعارض نیز موسومند. اکنون این پرسش مطرح می باشد که آیا بر اساس معاهده مورد بحث ، طرفین می توانند قواعد حل تعارض یک کشور را به عنوان قانون حاکم بر گزینند ؟پاسخ را ماده 15 معاهده به روشنی داده است :«اعمال قانون هر کشوری که به موجب این معاهده تعیین می گردد ، به معنای اعمال قواعد قانون جاری در آن کشور ، به جز قواعد حقوق بین الملل خصوصی آن می باشد.» بنابر این در این ماده موضوع احاله استثناء شده است.  

بند دوم : محدودیت های ناشی از عدم امکان انتخاب قانون حاکم بر برخی از امور وقراردادها

تمامی امور واعمالی که از شمول معاهده خارجند ، به طور طبیعی از حیطه اختیار و آزادی طرفین عقد برای تصمیم گیری راجع به قانون حاکم بر آنها نیز خارج خواهند بود.بنابر این ، طرفین در این موارد نمی توانند قانون حاکم را انتخاب کنند ، مگر آنکه مطابق قانون یا معاهده دیگری که تحت شمول آن قرار دارند ، چنین اختیاری را داشته باشند.

این استثنائات را می توان به 2 دسته تقسیم کرد:1)امور وقراردادهای استثناء شده 2) قراردادها ی منعقده پیش از لازم الا جرا شدن معاهده.هر یک از این 2 دسته را به طور جداگانه بررسی می نماییم:

نخست : امور و قراردادهای استثناء شده

پاراگراف 1 ماده 1 قلمرو ایجابی معاهده را تبیین می نماید و در مقابل پاراگراف 2 این ماده به تعیین قلمرو سلبی آن می پردازد. موارد مذکور در این پاراگراف نسبتاً زیادند و بحث و بررسی تفصیلی هر یک از حوصله این مختصر خارج می باشد وخود نیازمند تحقیق مستقلی است. در اینجا صرفاً برای آگاهی از تعدد و تکثر آنها و توجه به نقش زیادی که در کاهش مساحت دایره اختیار طرفین دارند ، فهرست وار به آنها اشاره می شود :         

الف) وضعیت یا اهلیت قانونی شخص حقیقی[20](ماده 1-2-a )

ب) تعهدات قراردادی راجع به: ( ماده 1-2-b )

_وصیت وارث[21]

_حقوق مالی ناشی از روابط زناشویی[22]

_حقوق و تکالیف ناشی از روابط  فامیلی ،نسب ، نکاح ، خویشاوندی سببی شامل تکلیف به انفاق اطفال نامشروع[23]

پ) تعهدات ناشی از برات ، چک ، و سفته و سایر اسناد قابل انتقال تا آنجا که تعهدات این اسناد ناشی از خصیصه  قابل انتقال بودن آنهاست[24]( ماده 1-2-c )

ت) قرارداد داوری وتوافق مربوط به انتخاب دادگاه[25]( ماده1-2-d  )

ث) مسائل مربوط به تمامی انواع اشخاص حقوقی[26]( مادهe 1-2- )

ج) مسائل مربوط به  اینکه نماینده، بتواند اصیل را متعهد سازد یا یک عضو، شرکت یا سایر انواع اشخاص حقوقی را در برابر  شخص ثالث  متعهد نماید[27]( ماده 1-2-f )

ج) تأسیس تراست و روابط  واقف،امین وذی نفع[28]( ماده 1-2-g )

ح) ادله اثبات دعوا وآیین دادرسی [29](ماده 1-2-h )

خ) قراردادهای بیمه ای که ریسک هایی را پوشش میدهند که در قلمرو سرزمینی کشورهای عضو جامعه ی اقتصادی اروپا قرار دارند[30](ماده1-3  )

طرح پیشنهادی ، اصلاحاتی به قرار ذیل در خصوص موارد فوق الذکر اعمال نموده است:

_در پاراگراف 1 موضوعات مالیاتی ، گمرکی واداری به صراحت استثناء شده اند.[31]

_درپاراگراف (i ) 2 تعهدات ناشی از روابط پیش از انعقاد قرارداد استثناء شده اند.[32]علت این استثناء اینگونه اعلام شده است که این روابط باید تحت شمول مقررات مربوط به مسئولیت مدنی قهری قرار گیرند.

_      صدر پاراگراف (f) 2 به دلیل اختصاص ماده 7 به موضوع نمایندگی حذف شده است. با عنایت به ماده مزبور مسائل مربوط به نمایندگی از شمول معاهده خارج نخواهد بود ودر نتیجه تحت اختیار و آزادی طرفین برای انتخاب قانون حاکم نیز خواهند بود. به ویژه که صدر ماده 7 به نوعی به این امر تصریح دارد.

دوم :  قراردادها ی منعقده پیش از لازم الا جرا شدن معاهده

ماده 17 معاهده مقرر میدارد که این معاهده  درکشور متعاهد نسبت به قراردادهایی باید اعمال گردد که بعد از لازم الاجرا شدن معاهده در آن کشور ، منعقد شده باشند.بنابراین معاهده و از جمله ماده 3 آن ، نسبت به  قراردادهای منعقده پیش از لازم الاجرا شدن در یک کشور متعاهد قابلیت اجرا ندارد.

بند سوم : محدودیت های ناشی از مخالفت با نظم عمومي

مخالفت با نظم عمومي به طور معمول به عنوان يكي  از موانع اجراي قانون خارجي مورد بحث قرار مي گيرد. اين مسئله  يكي از مباحث مهم و شايع تعارض قوانين است كه در اين جا قصد ورود به آن را نداريم. اما لازم است اشاره كنيم مفهوم نظم عمومي در حقوق داخلي متفاوت از حقوق بين الملل خصوصي است.بر خي از نويسندگان 5 تفاوت را در این میان بر شمرده اند.

اثر نظم عمومی به طور مثبت یا منفی می باشد. درمعاهده رم هر يك از این دو اثر را می توان مشاهده کرد:

 نخست: اثر منفی نظم عمومی(ممانعت از اجرای قانون صلاحیت دار خارجی)

هرگاه قانون صلاحیت دار خارجی (در اینجا قانون منتخب طرفین)بر خلاف نظم عمومی کشور مقر دادگاه باشد از اجرای آن خودداری می شود بدون آنکه قانون مقر دادگاه به طور مثبت جانشین آن شود. اين اثر با صراحت وبه طور عام در ماده 16 معاهده بيان شده است: « تنها در صورتی از اعمال مقررات قانون تعیین شده به موجب این معاهده خودداری می شود که اعمال آن آشکارا مغایر با «نظم عمومی کشور»[33] مقر دادگاه باشد.. »

دوم: اثر مثبت نظم عمومی (اعمال قانونی غیر از قانون صلاحیت دار)

معاهده رم در مواد 5 ، 6 و7 این نوع از اثر نظم عمومی را مد نظر قرار داده است.در حالی که ماده 7 به طور عام براجرای قواعد امری مقر دادگاه وحتی قواعد امری کشوری که ارتباط نزدیکی با وضعیت دارد ، تا کید نموده است ، مواد 5 و6 به طور خاص مربوط به قراردادهای مصرف کننده و استخدام می باشند.« مشخص نیست که چه رابطه ای میان ماده 7 ( قواعد مستقیماً قابل اعمال ) و بند دوم ماده 5 یا بند یک ماده 6 وجود دارد .آیا در صورت عدم قابلیت اعمال مواد 5 و 6 ، ماده 7 می تواند اعمال شود ؟ در این زمینه ، عقاید مختلفی را می توان خاطر نشان کرد.»

بدون ورود به مباحث تفسیری این بحث که به قول بر خی از نویسندگان بیش از همه مورد تفسیر قرار گرفته است، به بررسی قراردادهای مصرف کننده واستخدام که مستقیماً با محدوده آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم در ارتباطند می پردازیم :

معاهده رم با هدف حمایت از یکی از طرفین قرارداد که به طور معمول ضعیف تر می باشد مواردي را پیش بینی نموده است كه در این موارد آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم با مانع رو به رو می گردد. در واقع ،به دليل مخالفت با نظم عمومي كشوري كه در صورت عدم انتخاب قانون حاكم به وسيله طرفين ، قانون آن كشور حاكم مي بود ، قانون منتخب ،  ولو به طور جزئي ، به اجرا در نمي آيد. این موارد شامل قراردادهای مصرف کننده[34] و استخدام[35] می باشد که در مواد 5 و6 معاهده و با هدف حمايت از مصرف کننده ومستخدم آمده اند.

الف ) قرار داد مصرف کننده

ماده 5 معاهده رم راجع به قرارداد مصرف کننده است. این ماده مقرر می دارد :

«1- این ماده نسبت به قراردادهایی اعمال می شود که موضوع آنها تهیه کالا وخدمات برای شخصی ( مصرف کننده ) به منظوری غیر از تجارت و حرفه  اوست یا قراردادی که جهت تدارک اعتبار برای موضوع مزبور باشد.

2-برغم مقررات ماده 3 ، انتخاب قانون حاکم بوسیله طرفین نمی تواند این نتیجه را همراه داشته باشد که مصرف کننده را از حمایت هایی که به موجب« قواعد امری قانون» [36]  کشوری که در آن دارای محل سکونت عادی است ، بر خوردار میباشد ، محروم سازد:

_اگر انعقاد قرارداد در آن کشور مسبوق به دعوت خاص از او یا به وسیله آگهی بوده و او تمامی اقدامات لازم مربوط به خود را برای انعقاد قرارداد در آن کشور انجام داده باشد ، یا

_ اگر طرف دیگر یا نماینده اش سفارش خرید را در آن کشور دریافت کرده باشند ، یا

_اگر قرارداد برای فروش کالا باشد و خریدار از کشور مزبور به کشور دیگری سفر نموده و سفارش خرید داده باشد ، مشروط بر آنکه مسافرت خریدار به وسیله فروشنده به منظور ترغیب او برای خرید ترتیب داده شده باشد.»

باید خاطر نشان کرد که اتحادیه اروپا دستورالعملی در مورد شروط غیر منصفانه در قراردادهای مصرف کننده تنظیم کرده است که باید به وسیله کشورهای عضو اجرا گردد. قانون ملی که بر اساس این دستورالعمل تغییر یافته است ، مسلماً تحت شمول بند دوم ماده 5 به عنوان قواعد امری حمایت از مصرف کننده قرار خواهد گرفت. در اینجا بد نیست اشاره شود که برابر پاراگراف 5 ماده 9 ، قانون حاکم بر اعتبار شکلی قرارداد مصرف کننده ، قانون محل سکونت عادی وی می باشد. این مقرره نیز به نوبه خود آزا دی طرفین را در انتخاب قانون حاکم محدود می سازد.

به نظر می رسد طرح پیشنهادی با هدف قراردادن حمایت قاطع تر از مصرف کننده وبا توجه به دستورالعمل فوق الاشاره و بر خی دستورالعمل های دیگر كه به برخي از آنها در متن ماده پيشنهادي اشاره شده به نحو بیشتری آزادی طرفین در انتخاب قانون حاکم برقرارداد مصرف کننده را محدود نموده است. پاراگراف 1 ماده 5 پیشنهادی قاعده ای را وضع می نماید که بر اساس آن قانون حاکم بر قرارداد مصرف کننده که مشمول تعریف مندرج در پاراگراف 2 می باشند ، تحت حاکمیت قانون کشور عضوی خواهند بود که مصرف کننده در آن کشور دارای محل سکونت عادی می باشد.[37] در واقع پاراگراف 2 قلمروایجابی پاراگراف 1 را تعیین نموده است و پاراگراف 3 قلمرو سلبی آن را. بنا بر این طرفین در قرار داد مصرف کننده ای می توانند اقدام به انتخاب قانون حاکم نمایند که از شمول ماده 5 پیشنهادی خارج باشد.

ب) قرارداد استخدام

 ماده6 معاهده رم راجع به قرارداد استخدام است. پاراگراف 1 این ماده که مربوط به موردی است که قانون قابل اعمال انتخاب شده باشد چنین مقرر می دارد :

«برغم مقررات ماده 3 ، در قرارداد استخدام انتخاب قانون حاکم بوسیله طرفین نمی تواند این نتیجه را همراه داشته باشد که مستخدم را از حمایت های قواعدامری قانونی که بر اساس پارگرف 2 در صورت عدم انتخاب قانون حاکم ، بر خوردار می باشد ، محروم سازد.»

بر اساس پاراگراف 2 در صورت عدم انتخاب قانون حاکم قانون محلی حاکم خواهد بود که مستخدم بطور عادی کار را در آنجا انجام می دهد ( قانون محل انجام کار )[38]ولو آنکه به طور موقت استخدام شده باشد و اگر مستخدم چنین محلی نداشته باشد ، قانون کشور محل تجارتی که برای آن استخدام شده است حاکم خواهد بود (ماده 6-2(a),(b)).

بنابراین ، درمورد قراردادهای استخدام در صورت عدم  انتخاب قانون حاکم «قانون محل انجام کار» یا «محل تجارت»حاکم خواهد بود وقانون انتخاب شده نباید مستخدم را از قواعد امری قوانین مزبور محروم سازد. با مقایسه مواد 5 و 6 معلوم می شود حمایت از مستخدم با شدت بیشتری نسبت به مصرف کننده صورت گرفته است زیرا برخلاف ماده 5 که این حمایت مشروط به وجود شرایطی است در ماده 6 به طور مطلق و بدون قید وشرط است.

پاراگراف 1 ماده 6 طرح پیشنهادی تفاوتی با پاراگراف فعلی معاهده ندارد. بنابراین تا آنجا که به بحث ما مربوط می شود تغییری ایجاد نخواهدشد. ضمناً باید یاد آوری نماییم ، همانطورکه قبلاً گفته شد ، در طرح پیشنهادی ، ماده 7 اختصاص به « قراردادهای منعقده به وسیله نماینده »[39] دارد و در واقع با حذف این قراردادها از پاراگراف 2 ماده 1 واختصاص ماده 7 به آنها ، دیگر از شمول مقرره پیشنهادی خارج نخواهند بود ولی در زمره ی قرارداد های خاص و استثنائی مورد بحث در این مبحث قرار می گیرند.

 

 منابع

 

 

-ارفع نيا ، دكتر بهشيد، حقوق بين الملل خصوصي، ج 2 ، انتشارات بهتاب ، چاپ سوم ، 1379

 

2-الماسی ، دکتر نجاد علی ،تعارض قوانین ،مرکز نشر دانشگاهی ،چاپ دوم ،1370

سلجوقی ، دکتر محمود ،حقوق بین الملل خصوصی ،ج2،(تعارض قوانین)،نشر داد گستر ،چاپ اول ، 1377

3-سلجوقی ، دکتر محمود، بایسته های حقوق بین الملل خصوصی ،نشر میزان ،چاپ دوم ،1384

 

4-کاتوزیان، دکتر ناصر ،حقوق مدنی(قرارداد-ایقاع)،شرکت انتشار با همکاری بهمن برنا،چاپ چهارم ،1376

5-لافورس ، ماریل کوپنول،  حقوق بین الملل خصوصی ، ترجمه مهدی حدادی ،مجتمع آموزش عالی قم،1379 ،

6-لا گارد، پل ،حقوق بین الملل خصوصی نوین در زمینه قراردادها پس از لازم الاجرا شدن کنوانسیون رم 19 ژوئن 1980 ،مترجم دکتر محمد اشتری ، مجله حقوقی دفتر خدمات حقوقی بین الملی جمهوری اسلامی ایران ، ش 20

 

قاعده احسان


چكيده : برسر ايجاد مسئوليت مدني و ضمان قهري اسباب و عواملي وجود دارد كه در فقه از آنها به موجبات ضمان قهري ياد مي شود همچنين براي جلوگيري از ايجاد مسئوليت مدني و سقوط ضمان قهري براي كسي كه شرايط ضمان فراهم شده باشد اسباب ومواردي وجود دارد كه از آنها به مسقطات ضمان قهري تعبير مي گردد يكي از مسقطات ضمان قهري احسان مي باشد ، بدين معنا كه هرگاه كسي به انگيزه خدمت و احسان به ديگران موجب ورود ضرر به آنها شود عمل او تعهد آور نيست . مثلاً چنانچه شخصي ببيند كه فردي در آتش افتاده و مي سوزد وبراي حفظ جان و دفع خط از او مجبور شود لباس او را پاره كند در اين صورت آن فرد ضامن قيمت لباس نخواهد بود زيرا پاره كننده لباس در چنين شرايطي قصد احسان و خدمت به صاحب لباس داشته و قصد دفع ضرر از او را داشته است مباحث مربوط بر احسان و مسقط بودن آن در فقه تحت عنوان قاعده احسان مطرح كه در اين مقاله به تفصيل بررسي مي گردد .
يكي از موجبات سقوط ضمان، احسان مي باشد ، بدين مقصود كه هرگاه كسي به انگيزه خدمت و احسان به ديگران ، موجب ورود ضرر به آنان شود ؛ عمل او ضمان آور نيست و شخص محسن ، ضامن شناخته نمي شود . مباحث مربوط به احسان و نقش آن در سقوط ضمان در كتب فقهي تحت عنوان قاعده احسان مطرح مي باشد . در اين نوشتار، جوانب مختلف اين قاعده مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد .
مستندات قاعده احسان
1. آيه شريفه « ليس علي الضعفا ولا علي المرضي ولا علي الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوالله و رسوله ما علي المحسنين من سبيل والله غفور رحيم .» (1)
بر ناتوانان و بر بيماران و برآنان كه توان مالي بر نفاق ندارند حرجي نيست ، آنگاه كه براي خدا و رسول او نيكو بينديشند ، بر افراد نيكوكار هيچ سبيلي نيست و خداوند آمرزنده مهربان است .
در شأن نزول آيه شريفه اين چنين نقل شده است ، هنگامي كه رسول خدا (ص) مسلمانان را براي جنگ تبوكدعوت كردند ، افرادي كه توان جسمي يا مالي داشتند به نحوي به جبهه كمك كردند وليكن برخي از مسلمانان كه نه توان جسمي داشتند كه در جبهه شركت كنند ونه توان مالي ، سه نفر از آنان به نامهاي معقل ، سويه و نعمان در حالي كه مشتاق بودند كه بگونه اي در جنگ شركت داشته باشند ، به حضور رسول خدا (ص) رسيدند و مشكل خود را مطرح كردند و خطاب به رسول خدا (ص) گفتند : آيا اگر در جهاد شركت نكنيم معذوريم ؟ پيامبر اكرم (ص) سكوت كردند و آنگاه اين آيه شريفه نازل گشت وبه اين گونه افراد رخصت و اجازه دارد .(2)
فقهاء از اين جمله آيه شريفه كه فرموده است : ما علي المحسنين من سبيل ، بر مفاد قاعده احسان اينگونه استدلال كرده اند : مطابق ظاهر آيه براي افرادي كه به علت ناتواني جسمي نمي توانند در جبهه شركت كنند يا بدليل ناتواني مالي قادر به كمك مالي هم نيستند؛ هيچ گونه عقاب اخروي وجود ندارد و اين گونه افراد در قيامت مورد مؤاخذه واقع نمي شوند ، گرچه مراد از سبيل در آيه شريفه ، عذاب و كيفر اخروي است ؛ ليكن همه جا به اين معني نيست بلكه جمله فوق بيانگر يك قاعده عمومي و كلي است كه هرگاه شخصي به انگيزه خدمت و احسان موجب ورود ضرر به ديگري شود ، مورد مؤاخذه قرار نمي گيرد و ضامن محسوب نمي شود . (3)
معناي احسان و سبيل
محسن در آيه كريمه ، جمع محلي به الف و لام مي باشد كه افاده عموم مي نمايد ،احسان هم به معناي انجام دادن عمل نيكو نسبت به ديگري است ؛ خواه رساندن مالي به ديگران باشد يا ارائه خدمات نيكوي ديگر، همچنين احسان ممكن است از طريق دفع ضرر مالي يا معنوي از شخص ديگر يا جلب منفعت به ديگري باشد .
كلمه سبيل، نكره در سياق نفي است كه از نظر ادبي افاده عمومي مي كند ، كلمه علي هم دلالت بر ضرر دارد ، بنابراين آيه كريمه به معني نفي عموم سبيل از عموم محسنين است .
مفاد آيه شريفه چنين مي شود : هر راهي كه منجر به ضرر نسبت به افراد نيكوكار شود ، مطابق آيه منتفي است و في الجمله آيه بر مطلق سلب دلالت دارد وبه فرض ، ظاهر آيه شريفه بر عموم و اطلاق دلالت نكند از اينكه حكم معلق بر وصف احسان شده ، بيانگر تعميم حكم بر آن وصف است، لذا حكم نفي سبيل به هر محسني ساري و جاري است .(4)
واژه سبيل به معناي سب، شتم، حرج ، مشقت، حجت و مواخذه آمده است . (5) با توجه به شأن نزول وسياق آيه ، بيانگر اين است كه سبيل در آيه شريفه به معناي مؤاخذه مي باشد و با وجود اين، معناي جمله « وما علي المحسنين من سبيل » چنين مي شود: محسن را به هيچ وجه به سبب آنچه از عمل نيكوي او ناشي شده است، نمي توان مؤاخذه كرد .
گاه مؤاخذه در مقام تكليف است وگاه در مقام وضع؛ به عبارتي گاهي ناظر به حكم تكليفي است و گاهي ناظر به حكم وضعي. موضوع ضامن نبودن محسن ، همان عدم مؤاخذه او به معناي وضعي است. يعني هرگاه عمل از كسي سر بزند كه موجب زيان و ضرر به ديگري شود و فاعل آن عمل ، قصد نيكو كاري داشته باشد؛ مسئوليتي به عهده او نبوده و ضامن نمي باشد . مثلاً كسي گوسفند ديگري را در بيابان پيدا كندو آن را به جهت مراقبت به اصطبل خود منتقل نمايد كه بطور اتفاقي سقف آن مكان فرو بريزد و در نتيجه موجب از بين رفتن گوسفند شود . به موجب آيه شريفه « ما علي المحسنين من سبيبل»، چون شخص اقدام كننده، قصد خدمت به صاحب گوسفند را داشته ، ضامن محسوب نمي شود .(6) يا هرگاه كسي ببيند كه مغازه اي آتش گرفته و براي خاموش كردن آتش به قسمتي از مغازه خسارت وارد سازد ضامن نيست و نيز چنانچه كسي ببيند كه لباس ديگري در بدنش آتش گرفته و براي جلوگيري از سوختن بدن او لباسش را پاره كندو از بدن جدا نمايد، ضامن نيست .
2. روايات
در تأييد قاعده احسان به پاره اي از احاديث و روايات نيز استناد شده است كه در اينجا به دو مورد زير اشاره مي شود .
الف – در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده است : ولا يكونّن المحسن والمسيء عندك بمنزله سواء فان في ذالك تزهيداً لاهل الاحسان في الاحسان و تدريباً لاهل الاساءه علي الاساءه . (7)
يعني ، نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو مساوي باشند ؛ زيرا در اين صورت به نيكوكاران به خاطر احسان آنان سخت گيري شده و ( به همين علت ) به كارخير بي رغبت مي شوند وبر بدكاران نسبت به بدكاري آنان آسان گرفته مي شود و آنان را به انجام كار بد وامي دارد .
استدلال به ضامن نبودن محسن از روايت فوق به اينصورت است كه : اگر محسن نسبت به عمل نيك خود مسؤول باشد ، با فرد غير محسن يكسان محسوب شده است ، حال آنكه اين حالت به موجب آن حديث نهي شده است ، ب . از اميرالمؤمنين )ع) منقول است كه فرمودند : الجزاء علي الاحسان بالاسائه كفران (8) يعني پاداش احسان را به بدي دادن ناديده گرفتن نعمت است، استدلال به حديث فوق هم بر قاعده احسان چنين است كه : مسئول دانستن محسن نسبت به اعمالي كه به قصد خير انجام داده است اسائه محسوب مي شود و مشمول اين حديث است كه بروشني اين حالت را ناپسند شمرده است .
3. دليل عقل
مؤاخذه شخصي نيكوكار نسبت به احساني كه انجام داده بطور عقلاني قبيح است، به عبارت ديگر عمل نيك شخص نيكوكار، مصداق نعمت است و محسن ، منعم محسوب مي شود شكر منعم هم بطور عقلاني خوب ونزد انديشمندان پسنديده است، بنابراين تشكر و قدرداني از محسن شايسته است؛ هم چنانكه كفران نعمت او هم زشت و قبيح است، بديهي است كه سرزنش شخص نيكوكار و ضامن دانستن او از آن جهت كه نيكي و احسان نموده است كفران نعمت در حق اوست ، مثل اينكه كسي حيوان ديگري را به جهت مراقبت از اتلاف و خطر درندگان به منزلش ببرد و آنگاه ديوار بر سر حيوان فرود آيد و بميرد ، توضيح وسرزنش اين فرد بطور عقلي قبيح است؛ گرچه بدون اجازه صاحبش درحيوان تصرف نموده ؛ وليكن چون قصد احسان داشته و به انگيزه خدمت به صاحب حيوان اقدام نموده ، ضامن نيست .
مرحوم ميرزا حسن موسوي بجنوردي بعد از ذكر مطلب فوق به عنوان دليلي عقلي بر قاعده احسان ، اظهار داشته اند؛ اين مطلب يك استحسان عقلي و ظني است كه از آن بطور صريح ، حكم شرعي اثبات يا نفي نمي گردد ؛ بلكه بايد بر ثبوت يا نفي حكم شرعي ، بايد دليل و حجت قطعي اقامه گردد لذا چنانچه سبب ضمان، اتلاف، يد عاديه تعدي و تفريط و…. حاصل شود ، شخص ضامن است وبه صرف چنين استحساني صحيح نيست كه حكم به عدم ضمان گردد . (9)
وليكن در پاسخ بيان مي شود : مسأله وجوب شكر منعم از مسلمات حكم عقلي است كه در مباحث كلامي مورد بحث واثبات قرار گرفته ويك امر عقلايي و عمومي است كه افزودن برآن آيه شريفه : هل جزاء الاحسان الاحسان (10) مؤيد اين حكم عقلي و عقلايي است ، بعلاوه اينكه در اصل قاعده احسان - في الجمله - جاي هيچ گونه شك و ترديدي نيست . لذا به نظر مي رسد كه دليل عقلي هم در اين موضوع از سنخ دليل قطعي است نه ظني .
4. اجماع، برقاعده احسان هم علاوه بر ادله ياد شده ادعاي اجماع شده است .(11) البته فقهاء به اين مضمون، اجماعي ندارند كه قاعده احسان از اجماع ناشي شده باشد بلكه آنچه در كتب فقهي مشاهده ميشود ، اين است كه فقهاء افراد محسن را ضامن ندانسته ودر فتاوي خود پيرامون اشخاص محسن نظر به عدم ضمان داده اند .
مثلاً در باب وديعه چنانچه مالي نزد ديگري امانت بوده باشد و شخص امين آن مال را به جهت مراقبت بيشتر در مكاني خاص قرار داده باشد ، هرچند انتقال مال به آن مكان به اذن صاحب مال نبوده باشد ومال تلف گردد شخص ودعي ضامن نيست زيرا او در اين اقدام خود ، محسن بوده و قصد خدمت داشته وبه منظور مراقبت از مال اقدام به جابه جايي آن كرده است، چنانچه صاحب جواهر بر قبول قول ودعي ( امانت دار ) ادعاي تلف نمايد، برهمين قاعده احسان استدلال نموده و گفته است كه ودعي با توجه به اينكه محسن مي باشد ، اجماع فقها اين است كه ضامن نيست .(12)
اگر چه اجماع فقهاء دراين مورد بر عدم ضمان است وليكن نمي توان گفت فقهاء بر مضمون قاعده احسان اجماع كرده اند؛ افزودن بر آن با بودن آيه شريفه، روايات و حكم عقل و بناء عقلاء احسان، اجماع را نمي توان جزء دلايل اثبات كننده اين قاعده به حساب آورد ؛ زيرا ممكن است اجماع فقهاء به استناد همان ادله باشد كه در اينصورت اجماع ياد شده اجماع مدركي خواهد بود كه اعتبارش به دليل وجود ادله ديگر است واجماع اصولي نيست، چه آنكه اجماع اصولي موقعي است كه در خصوص موضوع، دليل لفظي موجود نباشد و آنگاه اجماع به عنوان دليل اثبات كننده مطرح گردد .(13)
مفاد قاعده احسان
كسي كه عملي را انجام مي دهد در واقع به موجب ادله ضمان، ضامن مي باشد . مثلاً چنانچه شخصي به جهت فضولي دراموال ديگري آن را تصرف نمايد و تصرف او موجب تلف يا نقص اموال گردد ، موجب ضمان است ؛ منتهي اگر اين عمل با حسن نيت فاعل و به قصدمراقبت از مال مالك وبه انگيزه خدمت به او بوده باشد ،آنگاه بطور اتفاقي موجب زيان و ضرر گردد ، اقدام كننده يا فاعل ضامن نيست ، چون در اين عمل قصد احسان داشته است .
حال در اينجا اين سئوال مطرح است كه موضوع حكم عدم ضمان در قاعده احسان قصد احسان و اعتقاد فاعل است ؟ اگر چه در واقع احسان نبوده يا تحقق احسان بطور واقعي باشد؟ اگر چه فاعل قصد احسان هم نداشته باشد ؟ يا اينكه هم قصد احسان لازم است ؟ وهم احسان بودن واقعي عمل ؟
مرحوم ميرزا حسن بجنوردي در پاسخ به اين سؤال مي نويسد ، احسان واقعي شرط است ، هر چند شخص فاعل، قصد احسان نكرده باشد ؛ به دليل اينكه هرجا عنواني موضوع حكم شرعي باشد منظور ، معناي واقعي آن است وقصد و اعتقاد دخالتي در مفاهيم اشياء ندارد، مفاهيم اشياء تابع واقعيت خودشان هستند. بنابراين ، قاعده « علي اليد يا ضمان يد كه اثبات ضمان مي كند ، نسبت به قاعده احسان به جايي تخصيص مي يابد كه فعل در خلق واقع احسان باشد ، چه قصد احسان وجود داشته باشد يا وجود نداشته باشد . » (14)
وليكن صاحب عناوين هم قصد احسان را لازم دانسته و هم واقع امر را در اين خصوص اظهار داشته اند: الظاهر انّ مصادفه الواقع شرط ، و مجرد الاعتقاد بانّه احسان غير كاف بل لابدّ من كونه في الواقع دافعاً للضرر لانه المتبا در من لفظ الاحسان ….والذي يقتضيه النظر اعتبار القصد ايضاً في صدق لفظ الاحسان و مجرد كونه في الواقع دفع ضرر لايكفي في صدق اللفظ كما يقضي به المعروف .(15)
ظاهراً احسان واقعي شرط است و فقط؛ اعتقاد به احسان كافي نيست ؛ بلكه بايد در واقع هم عمل ، مصداق احسان باشد و دفع ضرر صورت گيرد؛ زيرا آنچه از لفظ احسان فهميده مي شود ، همين معناست . دقت نظر هم حاكي از اين است كه قصد احسان هم در تحقق لفظ احسان معتبر است و فقط احسان واقعي كه دفع ضرر بنمايد ، در تحقق لفظ احسان كافي نيست وعرف دليل اين مدعي است .
به نظر مي رسد كه استدلال هر دو فقيه ياد شده در اثبات ادعاي خود از طريق دلالت لفظي ضعيف است. چه اينكه هردواز عرف بر مقصود خود كمك گرفتند و در صورتي كه دلالت لفظي در ميان نباشد، بايد به اصول عمليه مراجعه نموده واصل عملي كه دراين مسأله وجود دارد ، استصحاب است ؛ زيرا به موجب ادله اثبات ضمان تصرف غير مأذون در مال غير ، موجب ضمان است كه با وجود اين يقين سابق كه يكي از دو ركن استصحاب مي باشد حاصل است؛ حال ممكن است در تأثير احسان به عنوان مسقط ضمان شك داشته باشيم كه آيا قصد احسان مسقط ضمان است ؟ يا آيا احسان واقعي مسقط ضمان است ؟ ركن دوم استصحاب كه وجود شك مي باشد ، حاصل است البته مادامي كه شك وجود داشته باشد .
احسان به عنوان مسقط ضمان، كارساز نبوده و محقق نمي گردد ، بنابراين براي خارج شدن از حالت شك و ترديد بايستي به قدر متيقّن آن اكتفا كرده و بگوييم : هم قصد و هم رسيدن به واقع در تحقق احسان دخالت دارند وهردو مورد – باهم - عنصر تشكيل دهنده احسان و بيانگر مفاد آن مي باشند. (16)
برخي نيز با استدلال از عرف ، هم قصد احسان و هم مطابقت با واقع را معتبر دانسته ، بدين معنا كه گفته اند شكي نيست كه مراد از عناوين ، معناي حقيقي آنهاست ، منتهي بحث دراين است كه آيا درمعناي حقيقي و واقعي كه هدف اصلي است ، قصد و اعتقاد هم همانند عناوين قصديه دخالت دارد يا خير ؟ به تعبير ديگر آن تحقق معناي الفاظ با قصد همراه است يا صرفاً دفع ضرر واقعي ، كافي است ؟ يا هردو مورد نظر است ؟ يعني مطابقت با واقع يا قصد احسان ؟ به حسب عرف بايد گفت : هردو ، مقصود و معتبر است . نهايت اينكه اگر عملي از شخص صادرشد كه از حيث واقع احسان نبود وليكن قصد احسان داشت ،محسن محسوب نمي شود ولي معذور است ، لذا از نظر عرف هر دو امر يعني مطابقت با واقع و قصد احسان معتبر است ويكي از آن دو در تحقق احسان كافي نيست . (17)
نكته ديگري كه درفهم قاعده احسان ومفاد آن دخالت دارد ، كشف ماهيت احسان است ؛ بدين معنا كه آيا منظور از احسان دفع ضرر است ؟ يا جلب منفعت ؟ يا هردو ؟
بعضي معتقدند كه قاعده احسان اختصاص به موارد دفع ضرر دارد و موارد جلب منفعت را شامل نمي شود ، صاحب عناوين اين نظريه را به استادش كه گويا شيخ علي بن جعفر كاشف الغطاء بوده نسبت داده است . (18) وليكن خود ايشان اظهار داشته اند : شكي نيست كه ايصال منفعت و جلب فايده براي ديگري به سه دليل از مصاديق احسان است ،يكي تبادر ، دوم عدم صحت سلب و سوم تصريح اهل لغت ؛ افزودن برآن از عموم جمله « ما علي المحسنين من سبيل » نمي توان لفظ احسان را صرفاً محدود به دفع ضرر دانست . (19)
گروهي از فقهاء اعتقاد دارند كه قاعده احسان به موارد جلب منفعت اختصاص دارد و موارد دفع ضرر را شامل نمي شود ؛ زيرا معناي متبادر از لفظ احسان ، جلب منفعت ، است نه دفع ضرر ونيز لفظ احسان حاكي از مفهوم اثباتي است نه سلبي كه اين معني با جلب منفعت سازگاري دارد نه با دفع ضرر ، گويا شيخ طوسي تمايل به اين نظر داشته است ؛ چه اينكه در تعريف احسان آورده است : الاحسان هوايصال النفع الي الغير لينتفع به مع تعرّيه من وجوه القبح (20) يعني احسان به معني منفعت رساندن به ديگري است ، بدين منظور كه آن منتفع گردد ، مشروط بر آنكه از هرگونه زشتي مبرا باشد .
وليكن همان طور كه از عموم احسان وكلي بودن قاعده فهميده مي شود ، احسان هم دفع ضرر را شامل مي شود و هم جلب منفعت را ، بعلاوه ، حكم به عدم ضمان احسان، يك حكم عقلي است و امور عقلي استثناء پذير و تخصيص بردار نيستند ؛ لذا هم جلب منفعت نسبت به شخص، احسان است وهم دفع ضرر از مالك ، چه بسا بعضي اوقات در نظر عرف دفع ضرر بيشتر مصداق احسان قرار مي گيرد تا جلب منفعت ؛ مثل نجات انسان از مرگ و هلاكت . (21)
موارد تطبيق قاعده
هم چنانكه بيان گرديد ، احسان يا از باب دفع ضرر از مالك است يا از باب جلب منفعت براي مالك كه به ترتيب مثال هايي در هر دو مورد ذكر مي گردد .
1. موارد دفع ضرر
اگر شخص ببيند كه فردي در آتش افتاده و مي سوزد و براي حفظ جان ودفع ضرر جاني از او مجبور شود لباس او را پاره كند ، در اين صورت آن فرد ضامن قيمت لباس نخواهد بود ؛ زيرا پاره كننده لباس در چنين شرايطي قصد احسان و خدمت به صاحب لباس دفع ضرر از او را داشته است .
يا آنكه مغازه پارچه فروشي در معرض خطر آتش سوزي قرار بگيرد و شخصي به خا طر دفع خطر وجلوگيري استمرار احتراق مقداري از پارچه ها را از بين ببرد يا خاك و آب روي آنها بريزد و لباس هاي ناقص و معيوب گردند، در اين صورت شخص ضامن نيست؛ چه اينكه قصد خدمت ودفع ضرر از صاحب مال را داشته است .
اگر منزلي در معرض سيل قرار گيرد و اموال و اثاثيه فراواني در آن باشد و افرادي به قصد جلوگيري از ورود آب به منزل ، مقداري از اموال را جلو سيل قرار دهند وبه اين سبب بخشي از اموال تلف گردد ، ضامن نخواهد بود .
البته اين نكته هم قابل ذكر است ، چنانچه ضرري كه به مالك مي رسد و شخص ديگر به نيت احسان بخواند از وقوع آن ضرر يا ادامه آن جلوگيري نمايد ، ضرر ديگري به مالك وارد آيد ؛ در صورتي محسن ضامن نيست كه ضرر دوم ( ضرري كه وارد شده تا از استمرار ضرر اول جلوگيري شود ) كمتر از ضرر اول باشد . بنابراين اگر ضرر وارده بيش از ضرري باشد كه دفع و جلوگيري شده، اين فعل نه فقط احسان به صاحب مال نيست بلكه اسائه و خيانت هم هست يا ضرر وارده مساوي با ضرري باشد كه جلوگيري شده است ، در اين صورت هم فعل شخص يا اقدام او احسان در حق صاحب مال نبوده بلكه يك عمل لغو و بيهوده به حساب مي آيد .
برخي از حقوقدانان مفاد ماده 306 قانون مدني ايران را از مصاديق قاعده احسان دانسته اند چنانكه دكتر كاتوزيان در اين باره مي نوشت : از شرايطي كه ماده 306 ق.م. براي امكان رجوع مدير فضولي به مالك ، معين كرده و از اصل عدم ولايت بر ديگران بر مي آيد ، اين است كه مدير در صورتي ميتواند مخارجي را كه براي اداره اموال مالك هزينه كرده است مطالبه نمايد كه به قصد احسان وياري او اقدام كرده باشد يعني به عنوان تصدي به امور حسبي به اداره مال بدون سرپرست غايب يا محجور پرداخته باشد . جزاي چنين احساني را جز به احسان نمي توان داد ، وگرنه هيچ كس حق دخالت در امور ديگران را ندارد ، هرچند براي آنان مفيد باشد ….بنابراين شرايط تحقق نهاد حقوقي اداره فضولي اموال ، غير دو شرط اصلي است يكي دخالت فضولي ، دوم قصد احسان يا قصد اداره مال براي ديگري ، قصد احسان يا به تعبير روشن تر قصد اداره به حساب آمده وبراي مالك ، عامل رواني است كه آن را از استيلاي نامشروع خارج كرده ودر زمره اعمال مباح و محترم در مي آورد . (23)
ليكن با دقت در اين ماده و مباحثي كه در قاعده احسان بيان شد روشن مي شود كه فرض ذيل ماده 306 ق.م. از مصاديق قاعده احسان نيست ؛ زيرا در نتيجه فرض مزبور ، چنانچه در موردي عدم دخالت يا تأخير در دخالت موجب ضرر به صاحب مال باشد و شخص به اين فرض دخالتي كرده باشد كه به واسطه آن متحمل مخارجي گردد ، صاحب مال ضامت پرداخت اين مخارج خواهد بود . در حالي كه گفته شد احسان از مسقطات ضمان است نه اينكه مخارجي را كه متحمل شده ، طلبكار است ؛ به عبارت ديگر قاعده احسان مسقط ضمان است نه موجب آن .(24)
و اما در پاسخ به اين مطلب كه توجيه فقهي ضمان صاحب مال در قبال دخالت كننده به چه صورت است ؛ مي توان گفت كه اداره اموال غيردر صورت عدم امكان دسترسي به صاحب مال به عهده حاكم شرع است و چنانچه امكان دسترسي به حاكم وجود نداشته باشد يا تأخير در دخالت ، موجب ضرر شود به استناد قواعد حسبه به عهده عدول مؤمنين مي باشد و در صورت حاضر نبودن آنان ، عامه مردم عهده دار اين وظيفه خواهند بود و مورد ذيل ماده 306 ق.م بيانگر فرض اخير است . بنابراين چون عمل اداره كننده با دستور شرع انجام گرفته چنين فرض مي شود كه او به نمايندگي از صاحب مال اقدام كرده و مالك مال نسبت به مخارجي كه مدير متحمل شده است ، مسئول حساب مي شود .(25)
2. موارد جلب منفعت
قاضي به عنوان ولي صغير چنانچه به قصد رساندن منفعت و ازدياد اموال آنان ، در مال صغير تصرف نمايد ودر اثر اين تصرف ضرري به مال كودك وارد شود ؛ قاضي ضامن نخواهد بود ، يا اينكه قاضي يا حاكم شرع اموالي را كه نزدشان جهت عبادات استيجاري وجود دارد ، شخصي را جهت انجام عبادت اجير كند وقبل از انجام عبادت بميرد ، اگر مالي كه به آن فرد داده بود باقي مانده باشد ، ضماني برعهده قاضي نيست ؛ زيرا اودر اين اقدام قصد احسان و خير داشته است .
يا اينكه پدر و جد پدري اموال صغير را به قصد احسان به او و افزايش سرمايه اش ، نگه داشته و نفروشند؛ در نتيجه اموال از بين برود يا به سرقت برده شود يا قيمت آن كاهش پيدا كند كه در اين صورت پدر يا جد پدري ضامن نيستند .
فقهاء در باب لقطه در ارتباط با جنبه جلب منفعت در قاعده احسان مسأله اي را متذكر شده اند كه به ظاهر از موارد نقض قاعده احسان مي باشد ؛ بدين ترتيب كه اگر كسي مال گمشده اي را پيدا كرده و پس از يأس از وصول آن به صاحبش آن را به نيت مالكش در راه خدا صدقه دهد گفته شده است، آيا چنانچه مالك آن پيدا شود و مالش را مطالبه نمايد يابنده آن مال ضامن است ، در حالي كه قصد احسان و صدقه به نيت صاحبش را داشته است ؟ (26)
به مسأله فوق چنين جواب داده مي شود ، جواز قانوني براي اقدام به صدقه ، مقيد به اين شرط بوده كه صدقه به شرط ضمان جايز است؛ يعني اگر صاحب آن پيدا شود ، حق مطالبه داشته باشد . بنابراين مورد مزبور نقضي بر قاعده احسان محسوب نمي شود . (27)
بعضي هم نسبت به مصاديق ذكر شده از قاعده احسان، اشكال كرده كه عدم ضمان در اين موارد به دليل ثبوت اذن در آن كارهاست ؛ اذن از طرف مالك به نحو تقديري يا اذن از جانب شارع . بنابراين هرگاه اذن يا اجازه براي حفظ جان يا مال شخصي باشد ضمان ثابت نيست ؛ هرچند قاعده احسان در بين نباشد . بنابراين عدم ثبوت ضمان مستند به قاعده احسان نيست ، بلكه مستند به قصور ادله ضمان از شمولش مي باشد و به ديگر تعبير ديگر چون ادله ضمان اين موارد را شامل نمي شود ، اصل بر عدم ضمان است . (28)
مگر اينكه گفته شود ، عدم شمول ضمان به لحاظ قاعده علي اليد يا ضمان يد مي باشد كه اين قاعده ، يد مأذون از قبل مالك يا شارع را شامل نمي گردد ، اما به لحاظ قاعده اتلاف مانعي از شمول قاعده اتلاف نيست كه دراين صورت دلالت برضمان نموده ، هرچند يد مأذونه باشد . ولي اگر اتلاف هم ، مأذون باشد از شمول قاعده اتلاف خارج است ، لكن درموارد ذكر شده قبلي ، هيچ كدام به عنوان اتلاف ، اذن داده نشده بود ولو از طرف شارع و بلكه شارع حفظ نفس را در مثال اول واجب كرده بود كه مراقبت از نفس هم متوقف بر پاره كرده لباس ها بود كه با اين وصف كار حرام انجام نگرفته است، زيرا هرگز مقدمه اي كه منحصر در تحقق واجب است خود حرام نمي باشد .
درمجموع از توضيحاتي كه ذكر شد اين چنين بدست مي آيد : اولاً اين اشكال وارد نيست كه عدم ضمان در مصاديق ذكر شده از جانب اذن باشد زيرا وجود اذن ثابت نيست ؛ چه اذن از ناحيه شارع و چه اذن از ناحيه مالك و اگر به فرض ، ثابت هم باشد بواسطه تحقق احسان و قصد آن است كه در اين صورت نه فقط اشكال وارد نيست بلكه اين مطلب اثبات كننده قاعده احسان است .
ثانياً چنانچه ضمان به لحاظ قاعده اتلاف ثابت گردد و مصاديق ذكر شده مشمول ادله قاعده اتلاف واقع شود كه به اين ترتيب موجب ضمان باشد ، وبا انگيزه احسان و تحقق آن ، مورد از ضمان اتلاف خارج شده و ضمان ساقط مي شود و ادله اتلاف تخصيص مي خورد .
اقدامات انسان دوستانه
مطالب و مواردي كه پيرامون قاعده احسان ذكر شده ، همگي دراين جهت بود كه اقدامات شخص محسن براي جلب منفعت مالك يا دفع ضرر از مالك بوده باشد ؛ حال چنانچه اقدام شخص محسن براي خدمت به شخص يا گروه خاصي نباشد بلكه قصد محسن به منظور رعايت مصلحت عمومي باشد؛ آيا در اين مورد هم قاعده احسان جاري است ؟
از برخي مطالبي كه در بعضي از كتب فقهي موجود است اينطور بدست مي آيد كه اين مورد هم داخل در قاعده احسان مي باشد ؛ مثلاً كسي به قصد عبور مردم و مصلحت عمومي در داخل آب سنگي قرار داهد وليكن در اثر اين اقدام ضرري به ديگري حاصل آيد ؛ شخص اقدام كننده ضامن نيست ، زيرا فاعل محسن بوده است ، شهيد ثاني علامه حلي مطابق نقل از ايشان به صراحت به اين موضوع فتوا داده اند . (29)
همچنين امام خميني ( ره ) در همين مسأله اظهار داشته اند : لوحفر في ملك غيره فرضي به المالك فاظاهر سقوط الضمان من الحافر و لو فعل ذلك لمصلحه الماره فالظاهر عدم الضمان . (30)
يعني اگر شخصي درملك ديگري ، چاهي حفر كند و آنگاه مالك به اين كار راضي شود ؛ حافر ضامن نيست و اگر اين كار را بدليل رعايت مصلحت عابر انجام دهد ؛ نيز حفر كننده چاه ضامن نمي باشد .
همچنين محقق حلي در مسأله فوق ضمن اينكه آنرا بطور شرعي جايز دانسته است مي نويسد : هرگاه كسي بمنظور استفاده عموم و به مصلحت آنان چاهي در مسير عبور عامه حفر كرد و آنگاه موجب خسارتي گردد ، ضمان ندارد ؛ زيرا عمل او امري جايز بود و اين نظر حسن است .(31) مشابه همين مطلب در ديدگاه فقهاي متأخر كم و بيش مشاهده مي شود و به عدم ضمان محسن در صورت وجود مصلحت عامه نظر داده اند . (32)
رابطه قاعده احسان با ادله ضمان
همانطوركه ذكر گرديد ، مهمترين دليل قاعده احسان آيه شريفه « ما علي المحسنين من سبيل » بود . با توجه به اينكه كلمه محسنين جمع محليّ به الف و لام مي باشد واين جمله نكره در سياق نفي مي باشد . بنابراين آيه شريفه مستلزم نفي عموم سبيل از عموم محسنين مي باشد ، از جمله مصاديق سبيل ، ضمان و غرامت است كه به موجب اين نفي ، ضمان از محسن برداشته شده است ، كه يك حكم وضعي است . البته عذاب اخروي هم مطابق شأن نزول آيه از محسن منتفي است كه آن هم از مصاديق سبيل مي باشد . كلمه محسن همچون ساير عمومات قابل انحلال به موارد متعدد است ؛ يعني مفاد قاعده همانطور كه اشاره گرديد ، نفي سبيل مطلق بر هر فرد محسن است كه اين قضيه حقيقيه به چند قضيه كوچكتر منشعب مي گردد ؛ مثل اين آيه شريفه است كه بيان مي دارد : انما الخمر واليسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه ، (33) بطوري كه موضوع اجتناب از خمر و ميسر وانصاب و ازلام تمام و انواع و اصناف آنها را شامل مي گردد؛ يعني هر آنچه در خارج يافت شود و خمر گفته شود و قضيه خارجيه باشد ، آن قضيه حقيقيه يعني حكم اجتناب در آيه كريمه ، آن را شامل شده و اجتناب از آن واجب است . در مسأله مورد نظر همين طور است يعني هركس درخارج بوده و محسن باشد ، سلطه اي بر عليه او نيست و ضمان و ضرر هم كه نوعي سبيل و سلطه است از محسن برداشته شده است ؛ در نتيجه ضمان از شخص محسن به جهت احسانش برداشته شده و ضامن شمرده نمي شود . به عبارت ديگر نفي سبيل بر محسن به اعتبار احسانش است وتعليق حكم بر وصف احسان ، اين معني را بدست مي دهد كه شخص محسن ضامن نيست .(34)
از توضيحاتي كه داده شد ، روشن گرديده كه قاعده احسان درموضوع خود از عموميت و كليت برخوردار است ؛ حال اين سؤال مطرح است كه بعضي از ادله اثبات ضمان از قبيل قاعده علي اليد و قاعده اتلاف هم كه در موضوع خود كلي بوده و بطور كلي اثبات ضمان مي نماييد، با عموميت قاعده احسان چگونه توجيه مي شود ؟ به عبارت ديگر نسبت قاعده احسان با قاعده علي اليد و قاعده اتلاف چيست ؟
برخي از بزرگان مي گويند كه قاعده احسان فقط قاعده علي اليد را تخصيص مي دهد ولي اتلاف اطلاق دارد و قصد و اختيار و عمد و سهو در مورد آن تأثير ندارد ، بلكه به موجب قاعده اتلاف شخص ضامن است ؛ چه يدش مأذونه باشد يا خير ، چه محسن باشد و چه نباشد . (35)
ليكن به نظر مي رسد كه قاعده احسان در دو مورد يعني هم قاعده علي اليد را ناظر است و هم قاعده اتلاف را ، مثلاً شخصي كه قصد كرده است تا مال غيره را حفظ نمايد وليكن بطور اتفاقي مال تلف شود . در اينجا به موجب قاعده احسان ، ضمان منتفي است ؛ البته مواردي از اتلاف وجود دارد كه نه مصداق احسان ونه مصداق قاعده اتلاف است مثل موردي كه شخص هدفش قصد احسان و ايثار منفعت و جلوگيري از ضرر نباشد ومال هم تلف گردد نه اتلاف ؛ در اين وضعيت به موجب يد غير مأذونه ، ايجاد ضمان مي شود نه به موجب قاعده اتلاف ، اما چنانچه در همين حال عنوان محسن بر آن فرد صدق كند ضمان برداشته مي شود .
قاعده اتلاف از جمله « من اتلف مال الغير فهوله ضامن» ، اخذ شده است ، عبارت فوق به شكل اين الفاظ در كتب حديثي وجود ندارد؛ بلكه در بسياري از نصوص ، كلماتي كه حاكي از مضون اين جمله باشد يافت مي شود كه به اصطلاح گفته مي شود اين عبارت اصطياد و برگرفته شده از روايات اين باب است نه اقتباس شده از آن . (36) بنابراين با توجه به اينكه جمله فوق آيه يا حديث نمي باشد ، اطلاق ندارد و نمي توان به اطلاق آن عمل كرد ، اما جمله « ما علي المحسنين من سبيل » همانطور كه توضيح داده شده ، عموميت و اطلاق داشته و به ويژه حكم عقل هم كه در خصوص قاعده احسان وجود داشت ، قاعده احسان و بخصوص جمله ما علي المحسنين من سبيل ، اطلاق دارد و بلكه قابل تخصيص هم نيست چرا كه بر طبق آنچه گفته شد ، احكام عقلي قابل تخصيص نيستند. حال اگر فرض كنيم كه از طرفي شخص متلف است واز طرف ديگر محسن وبه اطلاق قاعده اتلاف هم قايل باشيم ، در اين صورت قاعده اتلاف با قاعده احسان تعارض پيدا مي كند زيرا قاعده اتلاف مي گويد : شخص متلف، ضامن است چه محسن وچه غير حسن وقاعده احسان مي گويد : محسن ، ضامن نيست چه متلف باشد وچه غير متلف، در حالت تعارض هم مطابق نظر مشهور وادله اي كه در اين خصوص وجود دارد ، چنانچه هيچ گونه ترجيحي در بين نباشد ؛ هردو دليل از اعتبار ساقط گشته وتساقط پيش مي آيد ؛ اما اگر به نحوي موضوع تعارض را برداريم و بگوييم كسي كه محسن است اگر چه ممكن است بطور حقيقي و تكويني موجب اتلاف مال شود و متلف به حساب آيد ، لكن تعبداً او را متلف ندانيم وبه منزله غير متلف به حساب آوريم در اين صورت تعبداً و ادعائاً موضوع اتلاف را از محسن منتفي دانسته ايم وديگر قاعد اتلاف با قاعده احسان تعارض پيدا نمي كند ؛ بلكه درچنين حالتي قاعده احسان بر قاعده اتلاف مقدم مي شود و تقدمش هم از باب حكومت است . برخي از فقهاء در خصوص جمله « ما علي المحسنين من سبيل » همين مطلب را گفته اند كه اين جمله بر ادله اثبات ضمان حكومت دارد وبه ويژه نسبت آن به قاعده اتلاف در جهت توسعه قاعده احسان و تضييق قاعده اتلاف و تصرف در عقد الحمل من اتلف مال الغير فهوله ضامن مي باشد . (37) در نتيجه قاعده اتلاف توسط قاعده احسان تخصيص مي خورد .
همچنين آيه شريفه « ما علي المحسنين من سبيل » همچون آيه نفي سبيل كافر بر مؤمنين است كه فرموده اند: « لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلاً » (38) كه هر دو آيه در مقام انشاء مي باشند. چنانكه آيه نفي سبيل كافر بر مؤمنين حاكي از عدم جعل سبيل و سلطه كافر برعليه مؤمن است ، آيه ما علي المحسنين من سبيل ، هم حكايت از عدم جعل سبيل بر محسنين در قوانين شريعت دارد ، گرچه از كلمه جعل خالي است ، همچنانكه در تفسير آيه شريفه گذشت ، مقصود اصلي آيه ، نفي عذاب اخروي از افراد محسن مي باشد ، عذاب اخروي هم از اين جهت از محسن برداشته مي شود كه طبق آيه از افرادي كه قصد احسان و نيت خوب داشتند ، وليكن توان شركت در جهاد را نداشتند؛ تكليف جهاد برداشته شده وبدنبال عدم ثبوت تكليف بر جهاد ، مؤاخذه و عذاب اخروي هم نسبت به ترك جهاد برداشته مي شود . بنابراين معناي نفي سبيل در آيه ، خروج آن افراد از دايره تكليف و ثبوت رخصت براي آنهاست ، لذا اين آيه شريفه حاكم بر ادله اوليه است كه اثبات كننده تكليف جهاد برهمگان است . همچنين اين آيه بر ادله احكام وضعيه از قبيل ؛ ضمان نيز حاكم مي باشدو دلالت دارد كه ادله اوليه اثبات ضمان محسن را شامل نمي شود . (39) به عبارت ديگر قاعده احسان و ادله مباني آن به عنوان ادله ثانويه است و قواعد وادله اثبات كننده ضمان به عنوان ادله و قواعد اوليه مي باشند و همچنانكه گفته شد لسان جمله « ما علي المحسنين من سبيل » لسان شرح و تفسير است كه مقصود واقعي ادله ضمان را تشريح مي كند و آن ادله را به شكل حكومت در جهت تضييق ، محدود كرده و تخصيص مي دهد .
حكومت چيست ؟
بطوري كه از سخنان فقهاء و اصوليين استفاده مي شود ، حكومت عبارتست از تصرف يكي از دو دليل در موضوع يا محمول دليل ديگر به نحو توسعه و تعميم يا به نحو تضييق و تخصيص ، به عبارت ديگر يكي از دو دليل، ناظر به حال دليل ديگر باشد ، به گونه اي كه مفسر و شرح دهنده مضمون آن باشد ؛ چه ناظر به موضوع آن باشد و چه ناظر به محمول آن وچه برگونه توسعه باشد ، چه به نحو تضييق و خواه متقدم بر آن دليل باشد ، خواه متأخر از آن ، به دليل ناظر، حاكم وبه دليل منظور اليه محكوم گفته مي شود . (40)
با توجه به اينكه دليل حاكم يا ناظر به موضوع دليل محكوم يا نظر به محمول آن دارد ، از طرفي چون نظارتش در جانب توسعه يا تضييق دليل محكوم است محكوم چهار حالت به شرح زير وجود دارد :
1. تصرف دليل حاكم در موضوع دليل محكوم به نحو توسعه، مثلاً خداوند متعال فرموده است ، « يا ايها الذين آمنوا اقمتم الي الصلاه فاغسلوا وجوهكم وايديكم الي المرافق » (41) كه مطابق اين دليل انسان ابتدا تصور مي كند مراد از صلاه در آيه شريفه، نمازهاي يوميه است ، حال چنانچه دليل ديگري به اين مضمون داشته باشيم كه بگويد : الطواف في البيت صلاه مطابق اين جمله ادعا شده كه طواف هم نماز است و دايره موضوع نماز توسعه پيدا كرده است .
2. تصرف دليل حاكم در موضوع دليل محكوم به نحو تضييق، مانند حديث : « لاربابين الوالد و ولده ….» (42) نسبت به آيه شريفه : احلّ الله البيع وحرم الربا (43) كه مطابق آن حديث، موضوع ربا در آيه شريفه محدود گشته و نسبت به ربابين پدر و فرزند را شامل نمي شود ، يا حديث : « لا شكّ لكثير الشكّ » (44) نسبت به ادله احكام شك هاي مبطل نماز در حكم دليل حاكم در جهت تضييق دايره موضوع دليل محكوم مي باشد .
3. تصرف دليل حاكم در محمول دليل محكوم به نحو تضييق دايره حكم ؛ همچون ادله عناوين ثانويه نفي حرج و ضرر كه بر نفي احكام حرجي و ضرري دلالت مي كنند به ادله عناوين اوليه از قبيل وجوب وضوء و روزه و ….حكومت دارند ونيز مانند دليل قاعده احسان كه گفته شد ؛ اين قاعده در جهت تضييق دايره ادله ضمان عمل كرده و برآنها حاكم است .
4. تصرف دليل حاكم در محمول دليل محكوم به نحو توسعه دايره حكم يا توسعه متعلق حكم ؛ مثل اينكه گفته مي شود كه شرط تحقق نماز طاهر بودن لباس است . در وهله اول شخص تصور ميكند كه مقصود از لباس طاهر آن لباسي است كه به طهارتش يقين يا ظن قريب به يقين دارد . حال چنانچه دليل ديگري بگويد ؛ كل شي طاهر ، متعلق حكم طهارت را توسعه داده و مواردي را هم كه از طريق اصل طهارت ثابت مي شود شامل مي گردد . (45)
ثمره مهم نظريه حكومت در برداشت و استنباط فقهي آن است كه مطابق اين نظريه هميشه دليل حاكم بر دليل محكوم مقدم مي شود ؛ هرچند نسبت بين متعلق آن دو ، عموم و خصوص من وجه باشد وحال آنكه اگر نظريه حكومت پذيرفته نشود ، بين دو دليلي كه نسبت مزبور وجود دارد تعارض رخ مي دهد كه پس از مرجّحات و تساقط هردو دليل ، به علت ديگر رجوع مي شود؛ بدين ترتيب دليل حاكم بر دليل محكوم مقدم مي شود ؛ گرچه از لحاظ دلالت اخص از آن نباشد و فرق حكومت در جهت تضييق با تخصيص در همين نكته است ، زيرا دليل مقدم شدن خاص بر عام ، اخص و اظهر بودن دلالت آن است .(46 )

منابع:
يادداشت ها
1. سوره توبه 91 .
2. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3/91، بيروت ، دارالمعرفه، چاپ دوم ، 1408 هجري قمري . امام فخر رازي ، مفاتيح الغيب ، ج 16/160 ، قاهره : 1357 هجري قمري .
3. سيد محمد كاظم مصطفوي، القواعد ، 28، قم : مؤسسه النشر الاسلامي ، چاپ اول ، 1412 هجري قمري - ميرزا حسن موسوي بجنوردي ، القواعد الفقهيه، ج 4-8 ، قم : مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان ، چاپ دوم ، 1413 ه.ق .
4. مير عبدالفتاح بن علي مراغه اي ، العناوين ، ج 2/474 ، قم : مؤسسه النشر الاسلامي ، 1418 ه . ق . ، چاپ اول .
5. جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور مصري ابن منظور ، لسان العرب ، ج 6/162 ، قم : نشر ادب الحوزه ، 1405 ه.ق.
6. سيد محمد موسوي بجنوردي ، قواعد فقهيه ، تهران : نشر ميعاد، چاپ دوم، 1372 هجري شمسي .
7. فيض الاسلام ، نهج البلاغه با ترجمه ، نامه 53/1000 .
8. جمال الدين محمد خوانساري ، شرح غررالحكم و دررالكلم ( با تصحيح محدث ارموي ) ، ص 324 ، تهران : دانشگاه تهران ، چاپ 1347 ه.ش .
9. بجنوردي ، پيشين ، ج 4-11 .
10. سوره الرحمن ، 60 .
11- محمد فاصل لنكراني ، القواعد الفقهيه ، ج 1/258 ، قم : مكتبه مهر ، 1416 ه.ق. – موسوي بجنوردي ، پيشين ، ج 4-11 .
12. محمد حسن نجفي ، جواهرالكلام ، ج 27 ، كتاب الوديعه ، 96 به بعد ، بيروت :دار احياء التراث العربي، 1981 م- محقق بجنوردي، پيشين، ج 4- 11
13. فاضل لنكراني ، پيشين ، ج 1- 258 - بجنوردي ، پيشين ، ج 4 - 11 .
14. محقق بجنوردي ، همان منبع ، ج 4- 12 .
15. مير فتاح مراغه اي ، پيشين ، ج 2- 478 .
16. ابوالحسن محمدي ، قواعد فقه ، 41، تهران : نشر يلدا ، چاپ دوم ، 1374 هجري شمسي .
17. فاضل لنكراني ، همان منبع ، ج 1- 288 .
18. مير فتاح مراغه اي ، همان منبع ، ج 2/477 .
19. همان منبع ، ج 2/477 .
20. محمدبن حسن شيخ طوسي ، التبيان في تفسير القرآن ، ج 5/279 ، نجف: مطبعه النجف ( بي تا ) ، طبرسي ، پيشين ، ج 3/92 ( جزء 5 و 6 ) .
21. موسوي بجنوردي ، همان منبع ، ج 4/13 .
22. همان منبع ، ج 4/14 .
23. ناصر كاتوزيان ، حقوق مدني ( ضمان قهري ، مسئوليت مدني ) 512 ، تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
24. مصطفي محقق داماد ، قواعد فقه ، ج 2/276 ، تهران : سازمان سمت ، 1374 ه.ش .
25. همان منبع ، 277 .
26. مير فتاح مراغه اي ،پيشين ، ج 2- 478 .
27. موسوي بجنوردي ، پيشين ، ج 4- 17 .
28. فاضل لنكراني ، همان منبع ، ج 1- 291 .
29. رين الدين بن علي بن احمد عاملي شهيد ثاني ، الروضه البهيه ، ج 10/151 ( با تعليقات سيد محمد كلانتر ) باب ديات ، بيروت : داراحياء التراث العربي ، 1403 ه. ق.
30. سيد روح الله امام خميني ، تحريرالوسيله ، ج 2/564 ، قم : مطبعه مهر ، (بي تا ) .
31. ابوالقاسم نجم الدين جعفربن حسن بن يحيي محقق حلي ، شرايع السلام، ج 4/1026 (با تعليقات سيدصادق شيرازي) تهران : انتشارات استقلال،(بي تا )
32. احمد خوانساري ، جامع المدارك، ج 6/206 ، تهران : مكتبه الصدوق، 1394 ه. ق. سيد ابوالقاسم خويي ، مباني تكمله المنهاج ، ج 2/242 ، نجف : مطبعه الاداب ( بي تا ) .
33. سوره مائده ، 93 .
34. موسوي بجنوردي، پيشين، ج 4/12، مير فتاح مراغه اي، پيشين، ج 2/475.
35. سيد محمد موسوي بجنوردي ، همان منبع ، 277 و 278 .
36. سيد ابوالقاسم خويي ، مصباح الفقاهه ، ج 3/ 131، قم : مؤسسه انصاريان 1417 ه. ق.
37. سيد محمد موسوي بجنوردي ، پيشين ، 279 .
38. سوره نساء 141 .
39. فاضل لنكراني ، پيشين ، ج 1- 289 .
40. علي مشكيني، اصطلاحات الاصول ، 123 ، قم : انتشارات حكمت ، چاپ دوم ، (بي تا) ، جعفربن محمد حسين سبحاني، المحصول في علم الاصول ، ج 4- 421 ، ( تقرير سيد محمود جلالي مازندراني ) قم : مؤسسه امام صادق (ع) ، 1419 ه.ق.
41. سوره مائده ، 6 .
42. ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني، الكافي ، ج 5- 145، بيروت : دار صعب ، 1401 ه.ق.
43. بقره ، 275 .
44. شيخ محمدبن حسن حر عاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، ج 5/329 - بيروت ، داراحياء التراث العربي .
45. جعفر سبحاني ، پيشين ، ج 4/422 .
46. محمد تقي حكيم ، الاصول العامه للفقه المقارن ، 89 و 90 ، بيروت : دارالاندلس ، 1963 م.

عنوان: ثمن شناور

 
ثمن شناور چيست و آيا در حقوق ما در عقود ثمن يا مبيع مي تواند شناور باشد. در صورت امكان اگر از منابعي در اين خصوص مطلع هستيد. آنها را مرقوم فرمائيد.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

عقد با ثمن شناور، عبارت است از عقدی که در حین انعقاد، ثمن در آن معین نبوده و تعیّين ثمن وابسته به زمان آینده، یا نظر شخص ثالث باشد. این نوع عقود حسب فقه و قانون مدنی ایران که برپايه نظر مشهور فقه مدون گرديده باطلند؛ چراکه، بر مبنای قانون مدنی ایران، در کلیه عقود معوض مالی، مورد معامله و ثمن بایستی معلوم و معین باشد. در این خصوص ماده 190 و 216 قانون مدنی ایران مقررات عامی درباره کلیه عقود، به جز عقودی که علم اجمالی نسبت به موضوع آن کافی است (همچون هبه یا صلح در مقام رفع تنازع یا محاباتی) وضع نموده است. در احکام بیع نیز نظیر این مقررات وجود دارد (مواد 338و342 قانون مدنی) که در سایر عقود مالی دیگر هم از این احکام استفاده می شود.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
این مقاله،بخشی از تحقیقات پایان دوره تحصیلی نگارنده است،که به بررسی عقود با ثمن شناور با نظر به باطل بودن آنها میباشد.اگرچه فی الحال شیوه نگارش آن مورد تاییدم نیست، اما در ماهیت همچنان بر باطل بودن این عقود تاکید دارم.چه،از آیه 29 سوره نساء(لا تاکلول اموالکم...)بر تراضی در عقود تاکید شده،واین تراضی اعم است از تراضی بر قیمت.
عقود با ثمن شناور،عقودی هستند که در آنها،بر انتقال مورد معامله توافق شده لکن قیمت آن براساس قیمت زمان آتی یا نظر شخص ثالث تعیین می شود.این معاملات بیشتر در بورسهای نفت و سایر اجناس گرانبها،همچون طلا،به لحاظ تغییرات سریع قیمت،رواج دارد.به زعم نگارنده این عقود حرامند.بحث پیرامون این مطلب و تحلیل بطلان معاملات مجهول غیر غرری را به زمانی دیگر وامیگذارم.

طرح مسئله
آنچه در بادي نظر در برخورد با اين گونه عقود رخ مي‌نمايد؛ شناور بودن و عدم ثبات ثمن است و اين سئوال را مطرح مي‌سازد كه آيا شناور بودن و بطور دقيق‌تر تعيّن ثمن طبق حوادث خارجي يا نظر شخصي ثالث، سبب بطلان بيع مذكور طبق اصول حقوقي سنتي مي‌گردد و يا وفق نظر برخي نويسندگان در صورت عدم وجود ضرر معامله صحيح است و مبناي بطلان معامله را بايستي غرر بدانيم؟
براي روشن شدن اين مطلب ابتدا به اهميت و ضرورت معلوميت عوضين در عقود مي‌پردازيم:

گفتار نخست
معامله مجهول
ضرورت معلوميت عوضين
طبق اصول سنتي و جا افتاده حقوقي، در كليه عقود، مورد معامله و ثمن بايستي معلوم و معين باشند و در واقع معلوم بودن عوضين نسبت عكس با مجهول بودن و در نتيجه احتمال وجود غرر دارد. غرر در لغت به معاني مختلفي آمده است. ولي آنچه بر معاني ديگر برتري داشته و بيشتر منظور نظر نويسندگان بوده است، غرر به معناي خطر و ضرر است. چنين معاملاتي (غرري) بر طبق اجماع نقل شده. باطل بوده و مبناي بطلان معامله غرري را حديث نبوي «نهي النبي عن الغرر» عنوان كرده‌اند.
همانطور كه در آغاز اين مبحث اشاره شد، غرر در جايي بوجود مي‌آيد، كه عوضين معلوم نباشد. بنابراين وجود معامله غرري ناشي از مجهول بودن دست كم يك از عوضين مي‌باشد. توجه به فتوايي از ميزاي قمي در پاسخ به سئوالي در اين زمينه، مسئله را روشن مي‌سازد:
«بدان كه از شرايط صحت بيع، معلوميت بيع است، و با وجود جهالت بيع، بيع باطل است، به دليل اجماع كه بر آن نقل شده.... و به سبب جهالت بيع،‌غرر هم لازم مي‌آيد و داخل در بيع «سفه» مي‌شود و از آن حيث نيز حرام و باطل است».
پس بر طبق فتواي شيخ، معامله مجهول از دو جهت باطل است، يكي از جهت صرف جهالت، و ديگري غرر ناشي از جهالت، بنابراين از اين كلام مفهومي در باب عدم و جود غرر در برخي معاملات مجهول بر مي‌ايد، كه بعد از اين مورد اختلاف و بحث قرار مي‌گيرد.
پس تا اينجا روشن شد، كه معامله مجهول و معامله غرري باطل است. بنابراين با دو عنوان مجزا رو به رو هستيم. نكته‌اي كه بر برخي نويسندگان پوشيده مانده و بر همين مبنا نتيجه‌گيري‌هاي متفاوتي بوجود آمده است. يعني بايستي بين معامله مجهول بدون غرر و معامله مجهول غرري تفاوت نهاد و آثار هر يك را جداگانه بررسي كرد. اينكه بدانبم معاملات مجهول به دليل وجود غرر باطل مي‌باشند يا خير، مبناي تصميم‌گيري و تحليل عقود با ثمن شناور است. اهميت اين مسئله تا حدي است كه برخي نويسندگان در تحليل معاملات با ثمن شناور به يكباره معاملات غرري را نشانه گرفته و با تحليل اين نوع معاملات، معاملات غرري را در شرايطي صحيح دانسته‌اند. غافل از اين نكته كه، نخستين ايرادي كه بر معاملات با ثمن شناور وارد است، جهل نسبت به عوضين در آن است، جهلي كه از آن غرر و به تبع آن بطلان منتج مي‌شود. بنابراين نمي‌توان با قياس جزء به كل، با توجه به نهي قانونگذار در باب معاملات مجهول، معاملات مجهول را نيز صحيح فرض كرد.
به نظر مي‌رسد اين دسته از نويسندگان معاملات غرري را، معاملات مستقل و وجود غرر را عيبي علاوه بر ساير شرايط صحت عقد دانسته‌اند. اما همانطور كه پيش از اين نيز به آن اشاره شد، غرر در معامله به تبع جهل در عوضين بوجود مي‌آيد. بنابراين معاملات غرري دسته‌اي از معاملات نيستند كه در آنها خطر و احتمال ورود ضرر، وجود دارد. بلكه در اثر جهل به عوضين احتمال وجود خطر و ضرر مي‌باشد، كه از آن تعبير به غرر شده است. بنابراين نخستين بحثي كه به آن بايد پرداخته شود فلسفه بطلان اين گونه معاملات است.

فلسفه بطلان معاملات مجهول
يكي از شروط اساسي براي صحت معامله، معلوم بودن موضوع آن است و اينكه طرفين بدانند چه مالي مورد معامله قرار مي‌گيرد. در اين امر فرقي بين مال و انجام عمل نيست و در هر دو مورد، مورد معامله بايستي معلوم و معين باشد. در اين رابطه بند 3 ماده 190 قانون مدني بيان مي‌دارد: "موضوع معين كه مورد معامله باشد" و در ماده 216 همين قانون نيز معلوميت مورد معامله جز در مواردي كه علم اجمالي به آن كافي است، لازم براي صحت معامله دانسته شده است. (مواد: 343 ق.م در باب بيع و 472 ق.م در باب اجاره به این موضوع اشاره صریح دارند) در فقه نيز هر جا سخن از معامله و خصوصاً بيع كه احكام كلي معاملات درآن مي‌آيد،‌ است، معلوليت، ركن اساسي مورد معامله شمرده شده و در صورت جهل به عوضين معامله را حرام و باطل دانسته‌اند. از جمله شهيد در لمعه مي‌گويد: "در بيع بايد اندازه، جنس و وصف ثمن معلوم و مشخص باشد، و لذا نمي‌توان چيزي را فروخت و تعيين بهاي آن را منوط به حكم يكي از طرفين و يا يك شخص ثالث كرد..."
ميرزاي قمي نيز در اين باب مي‌گويد: «خدا بيع مجهول را فاسد و حرام كرد».
ولي در اكثر موارد، علت آن به طور صريح بيان نشده است:ميرزاي قمي در ادامه فتواي خود بيان مي‌دارد كه بطلان بيع مجهول به دليل غرر و سفهي است كه در آن وجود دارد. ولي به طور كلي بطلان بيع مجهول به دليل اجماع نقل شده بر آن مي‌باشد.
مع‌الوصف اكثر نويسندگان فلسفه وجودي بطلان معاملات مجهول را به علت به وجود آمدن غرر در معاملات مجهول دانسته‌اند. به طوري كه برخي نويسندگان، جهل را ناشي از غرر دانسته‌اند! و غرر همانگونه كه بيان شد به معني خطر و ضرر به كار رفته است. بنابراين در بيع مجهول، احتمال وجود خطر و ورود ضرر چنان بسيار است. كه در تمامي موارد وجود ضرر در آن فرض شده است. به طوري كه هيچ انسان عاقلي تن به چنين معامله‌اي نمي‌دهد. چرا كه وجود بخت و شانس، ركن اساسي چنين معامله‌اي است. در اين كونه معاملات به تعبير دكتر كاتوزيان، نسبت بين نفع و ضرر مساوي است و عنصر بخت يكي از اركان اين نوع عقود است.
و اما در ادامه به بررسي معاملات مجهول غرري و غير غرري و اينكه آيا شارع فرقي بين اين دو از لحاظ ترتب آثار حقوقي نهاده است، يا خير، خواهيم پرداخت.
ليكن در اولين برخورد اين سئوال مطرح مي‌شود كه آيا با وجود بطلان معاملات مجهول به سبب غرر فرض شده مگر معاملات غير غرري هم وجود دارد؟ و ديگر اينكه فايده اين تقسيم بندي چيست؟ در پاسخ به سئوال اول بايد گفت، همانطور كه بيان شد، در بطلان معاملات مجهول، ادعاي اجماع شده و علت صريح بطلان اين گونه معاملات ذكر نشده است. گرچه در غالب موارد معامله مجهول به غرر منتهي مي‌شود. مع ذلك بررسي اين نوع از معاملات از لحاظ وجود يا عدم وجود غرر بيهوده نيست. و نگارش مقالات و ايرادات متعدد بر عدم صحت معاملات مجهول غير غرري، تأييد اين نظر در وجود معاملات مجهول غير غرري است.

فايده تقسيم
فايده اين تقسيم‌بندي در آنجا ظاهر مي‌شود، كه با وجود نظر غالب نويسندگان كه فلسفه بطلان معاملات مجهول را همانا غرري بودن و وجود ضرر بالقوه در اين گوه معاملات دانسته‌اند. اگر اثبات شود كه هستند معاملاتي كه غرر در آنها راه ندارد. و عرف و يا دست كم طرفين، معامله را حتي با وجود جهل، بدون فايده و متضمن ضرر غير عقلائي نمي‌دانند، آيا باز هم حكم بطلان اينگونه معاملات اجرا مي‌شود، يا اگر ضرر را مسلم ندانيم، حكم سالبه به انتفاء موضوع است. نتيجه‌اي كه برخي نويسندگان بدون توجه به اين نوع تقسيم بندي و منشأغرر به آن دست يافته‌اند. پس گزافه نگفته‌ايم اگر نتيجه اين تقسيم بندي را روشن كننده و وضع و احكام اين گونه عقود با ثمن شناور بداينم.


گفتار دوم
غرر در معامله مجهول
در ابتداي اين بحث و براي شناخت كامل غرر به مفاهيم غرر و معناي آن مي‌پردازيم. گر چه تا اينجاي مقاله، كم و بيش با معني اين وا‍ژه آشنا شده‌ايم، ليكن درك فلسفه نهي قانونگذار نسبت به اين نوع معاملات مطالعه بيشتر در اين خصوص را مي‌طلبد.

مفهوم غرر
غرر در لغت به معاني مختلفي به كار رفته است، غفلت، خطر، فريب، خدعه.... و برخي آن را نيز به معني جهل و جهل توأم با خطر به كار برده‌اند و حتي شيخ انصاري در بياني متناقض ابتدا منشأ غرر را به معني جهل به كار برده است. و اين سئوال را مطرح ساخته است كه چگونه ممكن است جهالت هم منشأ غرر بوده و هم به معني غرر باشد؟
وي در اين باره مي‌فرمايد: «كليه علما و فقها متفق‌اند كه در معناي غرر در جهالت اخذ شده است. و جهل، قدر جامع بين تفاسير وارده در معناي غرر است، خواه جهل در اصل وجود مبيع باشد و خواه از حصول آن و خواه در صفات مبيع از حيث كميت و كيفيت.
اما همانگونه كه از نحوه تقنين قانون مدني بر مي‌آيد غرر به معني جهالت به كار نرفته است بلكه برعكس از جهالت است، كه غرر حاصل مي‌شود و اگر جهالت در معني غرر به كار مي‌رود،‌چه لزومي داشت كه قانونگذار معاملات مجهول را باطل اعلام كند و مي‌باست معاملات غرري را باطل اعلام مي‌كرد و نيازي نبود كه قانونگذار منشأ غرر كه جهل باشد را مورد حكم خود قرار دهد. اما خميني نيز در تأييد اين نظر، بر شيخ خرده گرفته و بيان كرده است كه: «كلمات شيخ و غير او درباره غرر مضطرب است بعضاً جازمند بر اينكه غرر به معناي جهالت است و در جاي ديگر غرر را به معناي خطر يا اقدام بر عملي كه ايمن از ضرر نيست آورده‌اند، حال آنكه در هيچ يك از كتب لغت، غرر را به معناي جهالت تعريف و تفسير نكرده‌اند، زيرا عناوين و تعاريف ذكر شده در كتب لغت حتي واژه غفلت، غير از عنوان جهالت است و شگفتا از شيخ انصاري كه بيان داشته:«و بالجمله فالكل متفقون.....»
بنابراين همانگونه كه بيان شد به كار رفتن غرر در معني جهالت نادرست است و در واقع جهالت سبب مي‌شود كه در معامله احتمال خطر و يا ورود ضرر باشد كه به آن غرر گويند.

مبناي غرر
در خصوص مبناي غرر بين نويسندگان و فقها اختلاف نظر است:
برخي جهالت صرف را مبنا و منشأ وجود غرر مي‌دانند. اين عده معتقدند براي پيدايش غرر در معامله تنها چيزي كه دخالت دارد جهل نسبت به مورد معامله است و هرگاه مثلاً وزن شيء مكيل در معامله مشخص نباشد معامله به جهت جهالت و احياناً پيدايش غرر باطل است.
در مقابل برخي ديگر معتقدند، در پيدايش غرر علاوه بر جهالت، وجود ضرر نيز لازم است. بنابراين اگر در معامله‌اي جهالت صرف وجود داشته باشد و ضرر در آن نباشد، معامله غرري نبوده و باطل نمي‌باشد.
دكتر لنگرودي در اين باره مي‌نويسد: باید دانست كه غرر دو حکم دارد: اول جهل، دوم احتما حصول ضرر از ناحيه جهل، به همين جهت برخي از فقها مي‌گويند: لاغرر و لاخداع اذا امن من الضرر يعني اگر احتمال ضرر نباشد غرر وجود ندارد...
اما به نظر مي‌رسد نظر اول صحيح‌تر باشد، چرا كه معتقدان به نظر دوم يك نكته اساسي را ناديده گرفته‌اند، و آن اينكه ما ابتدا غرر را به ضرر و خطر معني كرديم، سپس منشاء غرر را هم ضرر مي‌دانيم يعني امري خود منشأ خود باشد، و اين تفسير باطل است.
همانطور كه در جاي جاي اين مقاله اشاره شد، منشأ غرر كه همانا خطر و احتمال وجود ضرر است، جهل مي‌باشد. از جهالت نسبت به عوضين است كه احتمال وجود خطر حاصل مي‌شود. و اين دو در طول يكديگرند. جهالت است كه منتهي به ضرر مي‌شود و ما از اين خطر و احتمال ورود ضرر تعبير به غرر كرديم.
ميرزاي قمي در فتوايی در اين رابطه،چنین نظر داده است:"... وگاه هست كه در عرف و عادت در بيع مجهول غرر و سفهي نيست..."
همانگونه كه از كلام صريح ميرزا مشخص است، ضرر در هيچ جاي اين فتوا به كار نرفته و به جاي آن واژه غرر و سفه به كار رفته است. نكته‌اي كه اين دسته از نويسندگان از آن غافل بوده و به آن بي توجه مانده‌اند اين است كه احتمال ورور خطر و ضرر خود به معني غرر است. با اين وجود تأثير نظر دوم به حدي بوده است. كه برخي ار نويسندگان در نگارش مقالات و آثار خود به تشريح وازه غرر به جاي جهل پرداخته‌اند.

نتيجه اين بحث
از تحليل مبنا و معناي غرر اين نتيجه بدست آمد كه: مبناي غرر، جهالتي است كه نسبت به عوضين وجود دارد. اما مبناي جهالت وجود غرر نيست بلكه مبناي جهالت، معلوم نبودن عوضين است. پس ممكن است در معامله‌اي، مورد معامله مجهول باشد ولي غرري نباشد. از اين نكته نتيجه بسيار مهمي بدست مي‌‌آيد و آن اينكه وجود معاملات مجهول غير غرري امري غير واقع نيست.


گفتار سوم
احتمالي بودن وجود غرر در جهل
معاملات مجهول غير غرري
در باب اين نوع معاملات در شماره پيشين صحبت شد و در اينجا نكاتي چند كه ناگفته مانده است بيان مي‌شود:
همانگونه كه مشخص شد، مجهول در مقابل معلوم به كار مي‌رود. بنابراين جهل به مورد معامله ناشي از معلوم نبودن مورد معامله است، كه از طريق علم به جنس و وصف و مقداربه مورد معامله برطرف مي‌شود. (م342ق.م) پس به عنوان قاعده‌اي در تفكيك مجهول غرري و غير غرري بايد يادآور شد كه ،مبناي غرر جهل است، اما مبناي جهل، معلوم نبودن عوضين است، كه محتمل است به غرر منتهي شود يا نشود. لازم به ذكر است كه دو واژه معلوم و معين در عرف به معني يكسان بكار مي‌روند، ولي در لسان حقوقي اين دو واژه به يك معني نبوده، احتمال دارد مورد معامله‌اي معلوم باشد ولي معين نباشد، و همين طور بالعكس.
ايراد نشود كه، چون مجهول در لغت در مقابل معلوم به كار مي‌رود، پس اگر مورد معامله معلوم ولي مردد باشد، جهل به عوضين زخ نمي‌دهد.
به نظر مي‌رسد آنچه به مجهول اطلاق مي‌شود، و آنچه سبب ايجاد جهل به مورد معامله مي‌گردد هر حالتي است كه طي آن طرفين ندانند در مقابل ثمن چه مالي طبق شرايط قانوني و در مقابل مبيع چه مقدار ثمن قرار مي‌گيرد.
بنابراين تعريف، مورد معامله مردد نيز مجهول و تابع احكام آن قرار مي‌گيرد. دكتر لنگرودي درين باره مي‌نويسد"...بنابراين اگر دو مال وجود داشته باشد كه متحد الجنس باشند و فروشنده يكي از دو جنس را بدون تعيين بفروشد، عين مبيع مجهول است...".
از مطالب طرح شده تاكنون روشن شد. كه جهل بر دو نوع است، غرري و غير غرري، حال بايد ديد، آيا قانونگذار به هر يك از اين دو مقسم اثري جداگانه مترتب نموده است يا خير؟

نهي قانونگذار
مقالات متعدد در نفي بطلان معاملات غير غرري، تعبير جهل به غرر و صحيح دانستن معاملات مجهول غير غرري، همه به جهت عدم روشن بودن فلسفه بطلان معاملات مجهول است. قانونگذار تنها به نهي از معامله مجهول پرداخته و علت آن در هيچ جاي قانون و يا شرع نيامده است. به هر تقدير انعقاد معامله مجهول از طرف شارع نهي شده است. و سخني كه دراين مبحث پيش رو قرار مي‌گيرد، نهي قانونگذار و تأثير آن بر صحت يا عدم صحت عقد است.
نهي قانونگذار و اثر آن بيشتر مورد توجه اصوليين بوده است تا حقوقدانان و دربين حقوقدانان تنها عده قليل به اين مسئله پرداخته‌اند. منظور از نهي قانونگذار اين استکه شارع در مواردي انجام عملي را مورد نهي خود قرار داده است ولي ضمانت اجراي آن را در قسمت صحت و بطلان مطرح نكرده است. و بنابراين در اين مورد سئوال مي‌شود كه آيا عمل حقوقي كه مورد نهي قانونگذار قرار گرفته و يا تشريفات خاصي از آن اجرا نشده است باطل مي‌باشد يا خير؟ مثلاً اگر عقد نكاحي ثبت نشود، با توجه به امر قانونگذار در اين مورد و نهي از عدم ثبت نكاح، نكاح مزبور باطل است يا خير؟
اصوليين در اين زمينه قائل به تفكيك شده‌اند:
الف: گاهي نهي را متوجه شرايط و موانع و اجزاء عقد مي دانند كه در اين صورت عقد مخالف با آن فاسد و باطل است. كه در اين صورت بطلان را به علت نهي قانونگذار نمي‌دانند، بل به جهت فقدان شرط و يا وجود مانع مي‌دانند.
ب: گاهي نهي را ايجاد كننده زمينه يك واقعه حقوقي مي‌دانند، كه در اين صورت نهي موجب بطلان نمي‌شود، مثل تبديل يد اماني امين به يد ضماني به جهت تصرف در مورد وديعه.
ج: مورد ديگر نهي را به اين صورت بيان كرده‌اند: گاهي نهي اگر چه به صورت ظاهر به معامله وارد شده ولي در وقاع نهي از عمل ديگري است، در اين صورت موجب فساد و بطلان نخواهد بود. ولي به لحاظ ارتكاب يك عمل حرام و يا مخالف با قانون، مجازات خواهد شد.
مثل اينكه نگاه به اجنبي حرام و شرعاً ممنوع است، حال هرگاه اين كار همراه با انجام بيع باشد، نمي‌تواند مستند بطلان بيع و فروش باشد.
د: گاهي نتيجه و حاصل عمل مورد نهي قانونگذار قرار مي‌گيرد. در اين صورت مخالفت با نهيموجب بي‌ارزش بودن، فساد و بطلان آن عمل خواهد بود.
از اين تقسيم بندي، مورد سوم به نظر هيچ ارتباطي با مسئله نهي در معاملات و اثر آن ندارد، چرا كه دو موضوه بي‌ارتباط با يكديگرند. ممكن اسن دو يا چند عمل حرام در يك زمان انجام شود، ولي اگر اين دو عمل حرام در طول يكديگر و يكي علت ديگري نباشد،‌موجب فساد نخواهد بود. در اين مورد حتي مي‌توان از مثال مطرح شده نيز پيش‌تر رفت و بيان كرد، فرضاً شخصي در حال نوشيدن شراب، اقدام به انعقاد معامله‌اي مي‌نمايد طبيعتاً اين عمل او حرام است و مورد نهي شارع قرار گرفته است. ولي آيا جمع اين اعمال نيز مورد نهي قرا گرفته، يعني آيا معامله در حال نوشيدن شراب (نه به حد مستي) باطل اعلام شده است؟
مع‌الوصف آنچه به مبحث ما ارتباط پيدا مي‌كند. مورد اول است. جايي كه شروط و اجزاء عقد مورد نهي قانونگذار قرار گرفته است.
پس روشن شد که نهی قانونگذار (در خصوص بحث ما)از دو حال خارج نیست:
الف: نهي نسبت به لزوم رعايت شرطي از شروط صحت معامله، يا خلل و مانعي از وقوع آن به نحو صحيح
ب: نهي دال بر مبغوضيت عمل حقوقي، در حالي كه شرطيت و مانعيت چيزي را نرساند. در مورد حالت اول، در حالي كه نهي نشانگر اعتبار شرطي در متعاقدين و يا عوضين باشد، بدون ترديد، نهي موجب بطلان عقد مي‌باشد، مانند نهي از بيع با سفيه يا مجنون. در مورد اين نوع نواهي هيچگونه اختلاف نظري در ميان علما وجود ندارد.
درمورد صورت دوم كه دلالت بر كراهت عمل حقوقي در شرايطي است، در ميان فقها اختلافات نظر وجود دارد كه به دليل عدم ارتباط با بحث ما از ورود در آن پرهيز مي‌كنيم.
اما در مورد اول نيز قاعده خاصي بدست نيامد، و به دشواري مي‌توان قاعده‌اي در اين زمينه كه نهي قانونگذار در چه زماني سبب فساد و بطلان معامله مي‌گردد وضع نمود. اما بر طبق نظر مشهور و آنچه بيشتر مورد اعتماد است، "در مواردي كه نهي قانون ناظر به يكي از اركان و شرايط صحت معامله است، قرينه بر فساد آن است، زيرا مقصود اصلي از قراردادها ايجاد اثر حقوقي بين دو طرف است و نهي از معامله نيز ارتباط به همين مقصود اصلي دارد و نه لوازم تبعي آن. پس هر جا كه قانون معامله با اشخاصي معين يا موضوع يا جهت خاصي را منع مي‌كند، اصل بطلان يا عدم نفوذ آن است، مگر اينكه قوانين و دلايل ديگري خلاف آن را برساند. همچنين در جايي كه ايجاد تعهد يا انتقال حق به طور مسلم با حكم قانون منافات دارد، چاره‌اي جز قبول بطلان معامله نيست."(دکتر کاتوزیان،قواعد عمومی قراردادها،ج1) اين قسمت از كلام استاد مبناي نتيجه ما از اين همه مقال است. جايي كه ايجاد تعهد خلاف صريح قانون مي‌باشد، چاره‌اي جز قبول بطلان نيست. بنابراين در اين مورد خاص كه به جهل در معامله پرداخته شد، با توجه به صراحت قانونگذار در مواد 190 و 216 در شرايط اساسي معامله، ماده 342 در باب بيع، ماده 472 درباب مجهول بودن يا مردد بودن عين مستأجره، و در ديگر ابواب قانون مدني به فراخور نوع عقد، كه به بيان اثر جهل در معامله پراخته شده است، بطلان اين گونه عقود تصريح شده ولذا چنين معاملاتي مطلقاً باطل مي‌باشد.

نتيجه گيري
فلسفه نهي قانونگذار در معاملات مجهول، به نظر اكثريت به دليل اجماع نقل شده بر آن است، و حتي بزرگاني از فقه با وجود، موجوديت معاملات غير غرري به دليل اجماع نقل شده بر آن، اين نوع معاملات را باطل اعلام نموده‌اند: "خدا بيع مجهول را فاسد و حرام كرده به دليل‌هايي كه پيش گفتيم كه از جمله آنها لزوم غرر و سفه بود. و گاه هست كه درعرف و عادت در بيع مجهول غرر و سفهي نيست. چنانكه هرگاه پول قليلي بدهد و ماهي نيزاري كه مظنه هست در آن، ماهي بسيارباشد و اضعاف مضاعف آن قيمت، به عمل بيايد. و چنانكه كسي پول خرج كند در كندن معدني به اميد تحصيل طلا و نقره بسيار، با جهالت حال. يعني محتمل باشد كه چيزي بيرون نيايد، لكن مظنه حصول نفع بسيار هم باشد. عرفاً در اينجا نمي‌گويند سفيه است يا مغرور. خصوصاً در وقتيكه بايع محتاج است به آن پول قليل و خود نمي‌تواند ماهي نيزار را صيد كند يا به ديگري بدهد، كه براي بايع هم غرري و سفهي نيست. پس اگر دعوي اجماع نبود در بيع مجهول ما قائل مي‌شديم به جواز آن در وقتي كه غرر و سفهي لازم نيايد.
پس چون حكم به حرمت بيه مجهول محض شده مطلقاً، خواه غرر و سفهي لازم آيد يا نه، ما تجويز نمي‌كنيم."(میرزای قمی،جامع الشتات)
بنابراين اينكه درمقام تفسير به فلسفه سازي پرداخته و از بين رفتن آن فلسفه را به معني صحت عقد بدانيم صحيح نبوده، هرج و مرج و حكومت سليقه را به ارمغان مي‌آورد. با اين روش در تمام موارد نهي شده توسط قانونگذار راهي براي صحت آن ایجاد مي‌شود. و مي‌توان در موارد مختلف، مثلاً عدم اهليت مجانين استدلال نمود كه چون حجر اين دسته از افراد حمايتي است، بنابراين در صورت تنفيذ قيم معامله مجنون صحيح مي‌شود. حال آنكه هيچ كس چنين نتيجه‌اي را نمي‌پذيرد.
گرچه در علم حقوق خصوصي، گستره تفسير بروي حقوقدانان باز است، ليكن اين تفسير نيز از چارچوب خاصي پيروي مي‌كند. كه در صورت عدم رعايت آن، گاه تفسير حاصله، نقض غرض قانونگذار مي‌گردد.
مع ذالك در جستجوي راه حل پذيرش اين دسته از نواهي قانونگذار ، بايستي به اين امر قائل شويم كه حق آن چيزي است كه قانون(شارع) آن را حق بداند و ناحق را نيز قانون(شارع) مشخص مي‌كند، كما اينكه قانونگذار عقد بيمه را كه عقد مجهول محض است و غرر ركن اصلي آن مي‌باشد، به جهت وجود منافعي خاص و جلوگيري از وجود ضررهاي جبران نشده صحيح دانسته است و يا در باب گروبندي پس از اعلام بطلان قمار و گروبندي به طور كلي، در برخي موارد (در دوانيدن حيوانات سواري، تيراندازي و شمشيربازي) نظر به وجود مصالحي صحيح دانسته است. بنابراين در جايي نيز كه قانونگذار شرطي را ناظر بر صحت عقد مي‌داند، عدم وجود آن هر چند استدلال بر خلاف آن موجه و مسجل باشد، از اجراي حكم بطلان يا عدم نفوذ جلوگيري نمي‌كند.
مي‌توان به قانون ايراد كرد و انتقاد نمود تا قانون خطا اصلاح شود. اما خودداري از اجراي آن با تمسك به تفاسير مختلف، گامي در جهت برخورد سليقه‌اي و تزلزل جوامع است.

منابع:
دکتر لنگرودی،تاثیر اراده در حقوق مدنی
دکتر کاتوزیان،قواعد عمومی قراردادها،ج1
میرزای قمی،جامع الشتات،ج1
شهید اول،لمعه دمشقیه
طاهرخانی،حسین،قراردادهای با عوض شناور،مجله حقوقی دادگستری،ش 43

مسوولیت مدنی

حقوق کامن لا، مسئولیت مدنیtort ) ) عبارت است از یک خطای مدنی، یعنی غیر از یک نقض قرارداد،که قانون برای آن راهکارهای جبران خسارت را فراهم آورده است. منشأهای مسئولیت مدنی مدرن در دادخواهی های جبران تعدی وتجاوز وتعدی و تجاوز مبتنی بر صدمه غیر مستقیم نهفته است. خود واژه "tort" از حقوق فرانسه اخذ شده است و معنای تحت اللفظی آن"خطا" است. در زبان فرانسه عبارت  "اشتباه داشتن"avoir tort) ) به"خطا کردن" ترجمه شده است و معادل قانونی آن در نظامهای حقوقی مدنی عبارت است از تخلف{خطای خارج از قرارداد}delict)).

   مسئولیت مدنی عبارت است از نقض یک وظیفه غیر قراردادی که به طور بالقوه بر ذمه همه انسانها می باشد و بوسیله قانون تحمیل شده است. واکثر ادعاهای قانونی به صورت مسئولیت مدنی اقامه می شوند.

کلیات

   قانون مسئولیت مدنی ازقانون و حقوق حاکم بر قراردادها، حقوق حاکم بر اعاده وضع سابق، قواعد انصاف وحقوق کیفری متمایز است. قانون وحقوق حاکم بر قراردادها از انتظارات ناشی از تعهدات حمایت میکند، حقوق حاکم بر اعاده وضع  سابق از دارا شدن ناعادلانه وبه ناحق جلوگیری میکند، قواعد انصاف در صدد تضمین این امر است که مردم در برخی اوضاع واحوال به نحو صحیح عمل کنند وحقوق کیفری تخلفات بسیار شدید از قبیل قتل را مجازات می کند،که دولت نفع مستقیمی در جلوگیری از آن دارد. باید توجه داشت که بسیاری از تخلفات می توانند به مسئولیت یا تعهد قانونی هم درقبال دولت به عنوان جرم وهم در قبال زیاندیده به عنوان مسئولیت مدنی منجر شوند.

   قانون مسئولیت مدنی برای حمایت از منافع شخص در امنیت بدنی، اموال عینی، منابع مالی، یا شهرت واعتبار بکار میرود. دخل وتصرف در یکی از این منافع بوسیله اقامه دعوای جبران خسارت معمولاً به شکل خسارت تقویم نشده قابل جبران است لذا هدف قانون مسئولیت مدنی عبارت است از باز گرداندن شخص زیان دیده به جایگاه ووضعیتی که قبل از وقوع تخلف داشت (اصل انتظار یا وضعیتی که شخص در صورت عدم تحقق حادثه در آن به سر می برد).

   در اکثر کشورها مسئولیتهای مدنی نوعاً به سه دسته بزرگ تقسیم  شده اند: مسئولیت های مدنی ناشی از فعل زیانبار عمدی، مسئولیت مدنی ناشی فعل زیانبار غفلت، ومزاحمت. دسته های دیگر یا دسته های فرعی در برخی کشورها شناسایی  شده اند. برخی مسئولیت های مدنی عبارتند از مسئولیت های ناشی از حوادث (مسئولیت محض) زیرا خواهان می تواند فقط با ابراز اینکه تخلف واقع  شده است خسارت دریافت کند، وچون خوانده مرتکب تخلف شده است نیازی به اثبات وضعیت روحی خوانده یا تقصیر او در وظیفه مراقبت لازم، نیست.

 

تعریف مسئولیت مدنی

   کتاب راهنمای قانون مسئولیت مدنی (handbook of the law of torts) اثر ویلیام پروسر، در بخش معروف به " تعهدات" مسئولیت مدنی را به عنوان اصطلاح بکار رفته برای یک دسته گوناگون  وکم وبیش غیر مرتبط از خطاهای مدنی غیر از نقض قرارداد تعریف کرده است که دادگاه برای آن دادخواهی در قالب دعوای خسارت را فراهم خواهد ساخت.

  علاوه بر خسارات، در طیف محدودی از موارد، قانون مسئولیت مدنی رفع مزاحمت وخسارت بدون مراجعه به مراجع قانونی، برای برای مثال، استفاده از زور معقول ومتناسب برای دفع متجاوز را جایز می شمارد. علاوه بر آن، در مورد یک خطای مستمر، یا حتی جایی که صرفاً بیم تهدید آسیب  وزیان وجود دارد، محاکم گاهی دستور جلوگیری از ادامه یا تهدید آسیب وزیان را صادر میکنند.

 

اهداف و مقاصد مسئولیت مدنی

 

   قانون مسئولیت مدنی تعیین میکند که آیا ضرر وزیانی را که برای یک شخص اتفاق می افتد باید یا نباید بر عهده شخص دیگری گذاشت. برخی از عواقب ونتایج صدمه یا مرگ، از قبیل هزینه های پزشکی متحمل شده، را می توان بوسیله پرداخت خسارت جبران نمود. خسارت را همچنین ممکن است،به علت فقدان امکانات بهتر برای عواقب ونتایج غیر مالی از قبیل درد پرداخت نمود.

   در مقاله "اهداف قانون مسئولیت مدنی " (1951)، گلانویل ویلیامز (Glanville Williams) چهار مبنای احتمالی را برای مسئولیت های مدنی مختلف در نظر گرفته است : تسکین وتسلی، عدالت، بازدارندگی و جبران خسارت. قانون در صدد است بر اهداف مختلف در ارتباط با مسئولیت مدنی ناشی از فعل زیانبار عمدی و اختلاف آن با اهداف مربوط به  مسئولیت مدنی ناشی از فعل زیانبار غفلت یا مسئولیت مدنی حوادث(مسئولیت محض) تأکید کند. پس از انتشار مقاله او مکتب تحلیلگران اقتصادی حقوق رشد کرد چرا که بر تشویق و بازدارندگی تأکید داشتند.

 

دسته های مسئولیت مدنی

 

   عموماً مسئولیت های مدنی را  بوسیله دو عامل دسته بندی می کنند:

۱-میزان قصد ونیت متخلف

۲-نفع متأثر از تخلف

مسئولیت مدنی ناشی از فعل زیانبار عمدی

   مسئولیت های مدنی ناشی از فعل زیانبار عمدی عبارتند ازهر گونه اعمال زیانبار عمدی که به طور معقول در ایجاد صدمه و زیان نسبت به شخص قابل پیش بینی هستند و به این ترتیب انجام می شوند. مسئولیت های مدنی ناشی از فعل زیانبار عمدی دارای دسته های فرعی متعددی، از جمله مسئولیت مدنی نسبت به اشخاص، مسئولیت مدنی نسبت به اموال، مسئولیت مدنی نسبت به شخصیت و مسئولیت مدنی اقتصادی می باشد. 

مسئولیت مدنی نسبت به اشخاص 

   مسئولیت مدنی در قبال صدمه به شخص یا محدودیت ایجاد کردن برای شخص خواهان است. مسئولیت های مدنی نسبت به اشخاص عبارتند از تجاوز همراه با صدمه، تجاوز بدون صدمه، بازداشت غیر قانونی، و تحمیل عمدی فشار عاطفی.            

مسئولیت مدنی نسبت به اموال

   مسئولیت مدنی نسبت به اموال شامل هرگونه مداخله و دخل وتصرف عمدی در حقوق مالکیت فرد می باشد. نمونه های رایج این نوع مسئولیت مدنی عبارت از تعرض و تجاوز به زمین، تعرض و تجاوز به اموال منقول و غصب. 

 مسئولیت های مدنی نسبت به شخصیت 

   مسئولیت های مدنی نسبت به شخصیت  عبارتند از مسئولیت های مدنی که هیچ زیان و ضرر ملموس و عینی به شخص یا اموال وی وارد نمی کند، بلکه صدمه و زیان غیر عینی به شهرت و اعتبار وی وارد می شود.  این مسئولیت های مدنی عبارتند از هتک حرمت، تهمت، افترا، سوء استفاده از تبلیغات، تجاوز به حریم خصوصی و افشاگری. در ایالات متحده امریکا، اصلاحیه اول محدودیت های خاصی را در خصوص هتک حرمت اشخاص دولتی در مورد نشریات دارای اهمیت عمومی اعمال می کند. سوء استفاده از جریان دادرسی و دعوای ایذائی، اغلب به عنوان مسئولیت های مدنی به شخصیت دسته بندی شده اند.

مسئولیت های مدنی اقتصادی

   مسئولیت های مدنی اقتصادی در حقوق کامن لا عبارتند از تقلب و دخل و تصرف زیانبار در خصوص روابط قراردادی یا تجاری.

مسئولیت مدنی ناشی از فعل زیانبار غفلت

   مسئولیت مدنی ناشی از فعل زیانبار غفلت گسترده ترین مسئولیت مدنی است و پایه اکثر موارد صدمه شخصی می باشد. برخی عناصر وجود دارند که در همه حوزه های قضائی مشترک هستند، یعنی : یک حداقل میزان احتیاط لازم وجود دارد که همه افراد رشید باید در فعالیت های روزمره شان به آن دست یابند ؛ مراقبت نسبت به خواهان بر ذمه خوانده است وموارد نقض این وظیفه بوسیله انجام یا عدم انجام کاری نیز بر ذمه خوانده است. این نقض باید سبب ورود زیان یا خسارت به خواهان باشد و در همه اوضاع واحوال، صدور دستور به خوانده مبنی بر پرداخت جبران خسارت به خواهان باید منصفانه ومعقول باشد. این عناصر اغلب به صورت قاعده " میزان احتیاط لازم، وظیفه، نقض، علیت و خسارت"  خلاصه شده اند.

مزاحمت

   مسئولیت مدنی  مزاحمت به خواهان اجازه می دهد که برای اکثر اعمالی که استفاده از آن ها مزاحمت ایجاد می کند ومانع از تمتع ازمال ( مثلاً زمین) میشوند، اقامه دعوا نماید. برای مثال آلودگی صوتی ناشی از فرودگاه ها معمولاً  از طریق ادعاهای مزاحمت جبران خسارت می شوند.

مسئولیت حوادث (محض)

   مسئولیت حوادث (محض)  در برخی کشورها برای فعالیت های پر مخاطره بکار برده میشود،که خطرات آن چنان شدید است که طرف های دخیل در اینگونه فعالیت ها در خصوص صدمات وزیان های ناشی از این فعالیت ها متعهد می باشند حتی اگر قصور و غفلتی از آنها سر نزده باشد. این نظریه در مورد صدمات وزیان های ناشی از  چیزهایی از قبیل نگهداری حیوانات وحشی، استفاده از مواد منفجره، یا ذخیره یا استفاده از مواد رادیو اکتیو بکار برده میشود. در برخی کشورها مسئولیت حوادث (محض) در برخی موارد مانند مسئولیت ناشی از تولیدات اصل و قاعده است، وعلت آن بر این نظریه استوار است که فقط مسئولیت حوادث (محض) می تواند تولیدکنندگان را وادار کند که همواره ایمن ترین طرح ممکن را دنبال کنند. همچنین ضروری به نظر می رسد که همه طرفها در زنجیره تجارت ملزم به انجام بالاترین سطح مراقبت، به منظور تضمین مرغوبیت و کیفیت محصولات وعدم وجود نواقص و عیوب در محصولات شوند.

   همچنین در برخی حوزه های قضایی، نقض حق طبع(کپی رایت) به موجب قوانین موضوعه تخلف مربوط به مسئولیت حوادث (محض) محسوب شده اند.

مسئولیت های مدنی وحقوق کیفری

   در حقوق کامن لا مسئولیت های مدنی متعددی ریشه در حقوق کیفری دارند همانگونه که در بالا ذکر شد، هنوز تداخل و همپوشانی بین جرم و مسئولیت های مدنی وجود دارد. برای مثال در قانون انگلستان تجاوز هم یک جرم است هم یک مسئولیت مدنی (شکلی از تجاوز وتعدی نسبت به شخص).

   فرق بین این دو این است که مسئولیت مدنی به شخص زیاندیده اجازه میدهد جبران خسارت یا غرامتی را کسب کند که به نفع اوست (برای مثال بوسیله پرداخت خسارت به شخص صدمه دیده در یک حادثه رانندگی، یا دستور دادگاه برای ممنوعیت ادامه فعالیت شخصی که برای کسب و کار دیگری مزاحمت ایجاد می کند). از سوی دیگر دعاوی کیفری نه به منظور کسب جبران خسارت برای کمک به یک شخص (اگر چه اغلب محاکم کیفری قدرت اعمال اینگونه جبران خسارت ها را دارند) بلکه به منظور مجازات شخص به خاطر اعمالش دنبال می شوند. برای مثال این نکته بیان گر این مطلب است که چرا مجازات حبس معمولاً به عنوان یک جریمه برای جرایم عمدی وجدی، ونه برای مسئولیت های مدنی اعمال میشود.

   بدون توجه به این نکته، بسیاری از حوزه های قضایی عنصر تنبیهی را به عنوان بخشی از قانون مسئولیت مدنی بواسطه مفاهیمی از قبیل خسارت تنبیهی وعبرت آموز و خسارات مشددی که با توجه به نوع عمل زیان بار تعیین میشوند  حفظ میکنند. همچنین موقعیت هایی وجود دارد که در آنها، بویژه اگر خوانده احکام ودستورات دادگاه را نادیده بگیرد، خواهان می تواند جبران خسارت تنبیهی علیه خوانده، از جمله بازداشت وحبس را کسب نماید. برخی  مسئولیت های مدنی دارای عنصر عمومی هستند، مثلاً مزاحمت عمومی و گاهی اوقات دعاوی مسئولیت مدنی توسط یک هیأت حکومتی اقامه می شوند. همچنین، در حالیکه حقوق کیفری در وهله نخست تنبیهی هستند، بسیاری از حوزه های قضایی اشکال جبران خسارت مالی(پولی) یا استرداد مال را گسترش داده اند که محاکم کیفری بتوانند مستقیماً به خوانده نسبت به پرداخت خسارت مالی به زیان دیده، حکم نمایند.

بیع اموال غیرمادی

مقدمه:

بيع قديمي ترين و رايج ترين ابزار حقوقي جهت انتقال کاملترين و رايج ترين حق عيني يعني مالکيت است. قانون مدني ايران تعريفي از مالکيت را به دست نداده است. ولي با جمع تعاريفي که توسط حقوقدانان ارايه شده است مي توان اين تعريف را ذکر نمود:

«مالکيت عبارت است از رابطه اعتباري اختصاص يک موضوع، خواه حقيقي يا اعتباري به يک شخص حقيقي يا حقوقي که بيانگر حقانيت وي نسبت به هر نوع تصرف در مملوک خود و جلوگيري از تصرف ديگران در آن است.»

اين اعتبار از سوي قانونگذار يا عرف صورت مي گيرد و متعلق آن اعيان، منافع و حقوق مالي قابل معاوضه است. عناصر اين تعريف از اين قرار است:

1-                  حقيقت مالکيت، قدرت و سلطنت و احاطه اعتباري است.

2-                  متعلق آن، اعيان، منافع و حقوق مالي قابل معاوضه است.

3-                  شارع يا قانون گذار يا عرف، اعتبار کننده اين احاطه و سلطنت است.

4-                  رابطه است اعتباري و نه حقيقي، زيرا مالک حقيقي خداوند است.

5-                  مالکيت، نفس رابطه است نه طرف رابطه، يعني خود اضافه است و نه مفهوم داراي اضافه، به عبارت ديگر بيانگر اضافه و رابطه و نسبت بين دو شي است که در يک طرف اين رابطه، شخص مالکت و در طرف ديگر مملوک قرار دارد.

6-                  غايت جعل مالکيت اين است که مالک حق تصرف در مال را دارا شود به صورتي که بتواند مانع تصرف ديگران شود و بدين وسيله مصالح ونيازهاي خود را برآورده سازد.

 

با اين نگاه اجمالي به مالکيت متوجه مي شويم که اساس همه اين بحث هاي اعتباري بايد بر تکيه گاهي ملموس قرار گيرد که اين تکيه گاه مي تواند عين، منفعت و يا حقوق مالي قابل معاوضه باشد.

در اين مقاله برآنيم تا مشخص سازيم که آيا اموال غيرمادي مي توانند متعلق مالکيت باشند که در نتيجه قابل خريد و فروش گردند و يا خير. در صورت پاسخ منفي، انتقال اين اموال بايد در قالب ماده 10 قانون مدني و يا تحت شرايط قوانين خاص راجع به آنها انجام گيرد.

بنابراين سير منطقي بحث حاضر اينگونه است که در فصل نخست به کلياتي مي پردازيم که نتايج آن در اصل موضوع ما دخيل مي باشد. بدين ترتيب ابتدا بحث تقسيمات مختلف اموال و همچنين بيع را بيان مي داريم و سپس در فصل دوم به بحث اصلي خودمان يعني بيع اموال غيرمادي پرداخته مي شود.  

 

 

 

فصل نخست

کليات

 

بخش اول- بيع

الف- بيع در فقه اماميه

 

در فقه اماميه، تعاريف متعددي براي بيع نقل شده است که در اينجا به طور اجمال برخي از اين تعاريف را نقل کرده و کامل ترين آنها را برمي گزينيم. در انتها هم به قانون مدني مراجعه مي کنيم تا در تعريف بيع در اين قانون تدقيق نماييم.

فقهاي اماميه تعاريف متعددي را آورده اند؛ من جمله:

1-     انتقال عيني از شخصي به شخص ديگر در مقابل عوض مقرر بر وجه تراضي.

در اين تعريف، تسامح آشکاري به چشم مي خورد، زيرا انتقال اثر بيع است نه خود بيع، و فقط به صورت مجاز مي توان شي را به اثرش تعريف کرد. وانگهي، بيع امري قائم به بايع است همانند تمليک و تبديل، اما انتقال صفت عوضين است.

2-     بيع عبارت است از ايجاب و قبول دال بر انتقال (قول مشهور)

اين تعريف نيز اشکال دارد، زيرا بيع از مقوله معناست نه لفظ وگرنه انشاي آن با لفظ معقول نيست، چون اگر بيع از مقوله لفظ باشد همانند «بعت» و «اشتريت» ديگر ايجاد کردن آن با لفظ معنا ندارد زيرا تحصيل حاصل است.

3-     بيع عبارت است از نقل عين به واسطه صيغه اي مخصوص.

بر اين تعريف نيز اشکالاتي مترتب است:

الف- لفظ «نقل» مترادف لفظ «بيع» نيست، بلکه از کنايات است و در جاي خود ثابت شده که استعمال الفاظ کنائيه در تعاريف جايز نيست.

ب- تعريف جامع نيست. زيرا برخي معاطات را بيع مي دانند.

4-     از مرحوم حلبي نقل شده که بيع عقدي است که اقتضاي استحقاق تصرف در مبيع و ثمن را دارد.

اين تعريف نيز با اشکالاتي مواجه است:

الف- عقد مرکب از ايجاب و قبول است و لذا بر اين تعريف، اشکال تعريف بيع به ايجاب و قبول، وارد است.

ب- اين تعريف، بيع فاسد را شامل نمي شود، زيرا بيع فاسد مقتضي استحقاق تصرف در عوضين نيست در حالي که بيع است، لذا تعريف جامعي نيست.

ج- تعريف مزبور مشتمل بر دور است. چون در آن کلمه مبيع ذکر شده که از مشتقات «بعت» است.

5-     مرحوم شيخ انصاري بعد از اينکه تمامي اين اقوال را ذکر کردند، در تعريف بيع چنين مي آورند:

«بيع انشاي تمليک عين در مقابل مال است».

به نظر ايشان قبول داخل در حقيقت بيع نيست و با صرف انشاي بايع (ايجاب) بيع صادق است، اما شرط اثمار آن (انتقال مالکيت) قبول مشتري است. و وجه اين نظر اين است که بيع از قبيل ايجاب و وجوب است، نه کسر و انکسار همانند آنکه آمر به چيزي امر کند، با اين حال که در خارج واجب نمي شود، از نظر آمر، وجوب تحقق مي يابد، برخلاف کسر و انکسار که هيچ يک از ديگري جدا نمي شود زيرا امکان ندارد چيزي بشکند اما در خارج انکسار و شکستني رخ ندهد.

به تعريف ايشان از بيع نيز ايراداتي گرفته شده است:

الف- لفظ «عين» مشتمل بر اعيان متموله و غير آن است، در حالي که مرحوم شيخ، ماليت را در عوضين شرط مي داند.

ب- هيچ دليلي بر اعتبار ماليت در ثمن وجود ندارد و ملاک و مناط در تحقق مفهوم بيع، صدق عنوان معاوضه بر آن است.

6-     شهيد اول بيع را ايجاب و قبول دال بر نقل ملک به عوض معلوم تعريف مي کند.

 

بعد از نقل اقوال گوناگون، حال بايد ديد که کدام يک از اين تعاريف صحيح است:

همانطور که مرحوم صاحب جواهر مي آورد، در ميان تعاريفي که از بيع ارائه شده، تعريف جامع و مانعي يافت نمي شود به گونه اي که نفس معناي موضوع لفظ بيع را بدون ذکر شرايط و قيودي که مدخليتي در نفس معنا ندارند، بيان نمايد.

در ثاني، در جاي خود ثابت کرده اند که بيع يک حقيقت عرفيه است و نه شرعيه و متشرعه.

ثالثا، مراد از بيع، معنايي است که صيغه بر آن دلالت دارد نه نفس صيغه که فقط طريق و وسيله اي براي بيان اراده است به عبارت ديگر، مقصود مسبب است نه سبب و در شريعت هيچ نصي که در مقام تحديد معناي بيع باشد وجود ندارد و فقها نيز عرف خاصي در آن ندارند، بلکه شارع آنچه عرفا معهود است به نحو قضيه حقيقيه ( و نه خارجيه) امضا کرده و لذا تعريف فقها از بيع، تعريف معناي عرفي است.

بنابراين بايد گفت که بيع وارد در جميع خطابات شرعيه، نازل بر متفاهم و معهود عرفي است، بنابراين، هرگاه اسم بيع عرفا بر نقل و تمليکي صادق بوده لازم است تمام اثار شرعي و قانوني بيع را بر آن مترتب بدانيم مگر آنکه خلافش ثابت شود و اگر شک کرديم که آيا شارع امري زائد بر آنچه معروف است مقرر کرده يا نه، اصل عدم را جاري مي کنيم زيرا اگر شارع اراده خلاف عرف کرده بود بايد بيان مي کرد چه تأخير بيان از وقت حاجت از سوي شارع، قبيح است.

با توجه به آنچه آمد، به نظر مي رسد که بهتر باشد تعريف بيع بدين گونه آورده شود: «معامله موضوعه براي تمليک مال در مقابل عوض و تملک آن در مقابل عوض، به طوري که يکي ثمن و بهاي ديگري است».

دليل اين گفته ما اين است که بيع همانطور که بر انشاي تمليک مال به عوض اطلاق مي شود، بر فعل مشتري که انشاي تملک مي کند نيز اطلاق مي شود و همانند لفظ شراء از اضداد است و اطلاق شايع بيع، دلالت بر معامله قايم به بايع و مشتري، هر دو، دارد و اين همان معناي حاصل به واسطه عقد جامع معناي بيع و شراء است. اين معنا به تعريف شهيد اول از بيع نزديک است.

 

ب- بيع در حقوق موضوعه ايران

 

اما در حقوق موضوعه ايران، مطابق صريح ماده 338 قانون مدني، بيع عبارت است از تمليک عين به عوض معلوم. مقنن در تعريف بيع مفهوم عرفي را ملاک قرار نداده و از قول برخي فقها تبعيت کرده است.

در نگاه اول به نظر مي رسد که قول شيخ انصاري مورد اقتباس قرار گرفته است اما با دقت در مفاد متن ماده مزبور روشن مي شود که از نظر قانون مدني ايران، هنگامي بيع محقق است که تملک از سوي مشتري نيز واقع شده باشد، به عبارت ديگر صرف انشاي تمليک عين کافي نيست و قبول مشتري داخل در مفهوم بيع است زيرا در متن ماده 338 ذکري از انشا به ميان نيامده و ظاهر آن نشان مي دهد که بيع وقتي واقع مي شود که تمليک و تملک محقق شده باشد. لذا مي توان گفت در حقوق ايران، بيع عقدي است که به وسيله آن يکي از طرفين که بايع نام دارد، عين مالي را در مقابل مال ديگري، به طرف خود که مشتري است، تمليک مي کند و روشن است که بنابر ماهيت معاوضه اي بيع اين تمليک وقتي محقق است که مشتري مبيع را تملک نمايد و ثمن در ملک بايع درآيد.

 

 

بخش دوم- تقسيم بندي اموال

 

طبق قواعد کلي معاملات (ماده 215 قانون مدني و اقوال فقها) مبيع و ثمن بايد ماليت داشته باشند. اما در اينکه کدام دسته از اموال مي توانند مبيع و ثمن واقع شوند اختلاف است.

براي مال دسته بندي هاي گوناگوني ذکر شده است که هر کدام مناط تقسيم متفاوتي را دارند. تقسيم مال به منقول و غيرمنقول, مشاع و مفروز، طلق و غيرطلق، عمومي و خصوصي, مالي که مالک دارد و مالي که بدون مالک است، مثلي و قيمي و يا عين و منفعت از جمله اين تقسيمات است.

اما آنچه در اين تحقيق بدان نياز داريم تفکيک قايل شدن ميان اموال مادي و غيرمادي است که لازم به نظر مي آيد که به طور مختصري در اين رابطه صحبت کنيم.

الف- مال مادي

مال مادي آن است که وجود خارجي دارد و مي توان به آن اشاره کرد مانند اين خانه، آن اتومبيل، آن کتاب. چنين مالي است که فضا را اشغال مي کند و داراي طور و عرض و ارتفاع است و در اطراف ما فراوان به چشم مي خورد و براي تفهيم مفهوم مال، معمولا از اين نوع آن استفاده مي کنند. پول که بعضي به آن «وجه نقد» مي گويند، نمونه اي از مال مادي است و شايع ترين آن است و ارزش اموال ديگر را با آن مي سنجند.

ب- مال غيرمادي

مال غيرمادي، مالي است که محسوس نيست و نمي توان به آن اشاره کرد، ولي وجود دارد. زيرا گفتيم اين پديده يعني مال، يک پديده حقوقي است، پس از امور اعتباري است. يعني قانونگذار، وجود آن را اعتبار کرده است. پس، اين که موجود غيرمادي را بتوان مال دانست، امر شگفتي نيست.

مال غيرمادي، همان حق مالي است. اين حق، خودش مال است. يعني بايد آن را مستقلا مال دانست. خواه بر مال مادي اعمال شود، مانند حق سرقفلي که در ملک تجاري براي مستأجر آن ايجاد مي شود، خواه بر مال مادي اعمال نشود، مانند حق تأليف. توضيح اين که مال، پايگاه يا پايه مادي دارد و يا اين پايگاه يا پايه مادي براي آن قابل تصور است. در مال مادي، پايه مادي خود مال است. يعني پول مثلا به علت اين که تجلي و تجسم مادي دارد، مال است و يخچال و تلويزيون و فرش و طلا و جواهر هم به همين قياس. در مال غيرمادي هم اين پايه مادي قابل تصور است. مثلا در حق تأليف، پايه مادي به ظاهر همان کتاب است، در حق ترجمه هم همين طور. ولي هرگاه توجه کنيم که اين کتاب نبوده که پايه مادي آن حق باشد، خود نويسنده پايه مادي و علت ايجاد آن بوده است، به عمق معني پي مي بريم و در مي يابيم که انسان، مال نيست ولي بروز هنري از او (نويسندگي يا ترجمه) باعث به وجود آمدن حق تأليف و حق ترجمه شده است (حقوق مالي). وجود کتاب، يعني اثر را نبايد پايه مادي حق تأليف دانست. چنين تصوري اشتباه است. اثر، جايگاه و دليل وجود مؤثر است و نشان مي دهد که حق تأليف در اين کتاب بروز کرده است نه اينکه پايه حق تأليف اين کتاب است.

قانون مدني از اموال مادي و اموال غيرمادي سخن نمي گويد. تفکر کلاسيک و معمول از مال، متمايل به اين است که مال غيرمادي را جزو اموال نداند. ولي جستجو در مواد قوانين و عملکرد سازمان هاي عمومي دولتي (مانند وزارتخانه ها) و غيردولتي (مانند شهرداري ها) يعني به اصطلاح منطقيان، استقرا، ما را به اين نتيجه مي رساند که اموال غيرمادي نيز در نظر قانونگذاران بعد از قانون مدني، اعتبار مال را دارند و اگر اهميت آنها بيشتر از اموال مادي نباشد، کمتر از اموال مادي هم نيست.

حق مالي، در مواد قانون مدني (اگر چه تصريح به مالي بودن آن نشده است) در مورد خيار سخ، حق مالکيت (اعم از حق مالکيت بر عين يا منفعت)، حق انتفاع و حق ارتفاق و حق بر عين مرهون، ديده مي شود.

 

 

فصل دوم

 بيع اموال غيرمادي

 

 

بخش اول- بيع اموال غيرمادي در فقه اماميه

 

در گذشته بر مبناي فقه اماميه، حقوقدانان لزوم عين بودن مبيع را امري مسلم شمرده و آن را بدون اشکال و خلاف دانسته و ادعا کرده اند که اصطلاح فقها بر آن استقرار يافته است. بنابراين بيع اموال غيرمادي امري محال و ناممکن به حساب مي آمد.

در فقه اماميه ادله اي مورد استناد قرار گرفته اند:

1-     ادعاي اجماع و تسالم اصحاب و عدم خلاف

2-     انصراف ادله بيع به تمليک عين

3-     متبادر از مفهوم بيع، تمليک عين است و سلب تمليک منافع و حقوق از مفهوم بيع صحيح است (علايم حقيقت). لذا بيع حقيقت در تمليک عين است و در غير آن مجاز و همان طور که اين ادعا در عصر حاضر ثابت است، در محاورات اهل زمان هاي گذشته نيز محقق است و دليل آن اصاله عدم نقل معناي لفظ بيع است که همان استصحاب قهقرايي است.

4-     در اصول، در جاي خود ثابت شده است هنگامي که متبادر فعلي از لفظ معناي خاصي است و شک در اين است که آيا در عهود سابقه نيز چنين بوده يا نه، استصحاب قهقرايي مقتضي بقاي لفظ بر معناي اولش و عدم انتقال به معناي ديگري است. بناي عقلا و سيره علما و عملکرد فقها دليل حجيت استصحاب قهقرايي در ايين مقام است، زيرا اگر حجيت نداشت باب اجتهاد و طريق استنباط انسداد مي يافت، زيرا محتمل است که روايت در عرف ائمه (ع) ظاهر در معاني مغاير با آنچه ظاهر در حال حاضر بوده و شکي نيست که هيچ راهي براي رفع اين احتمال جز تمسک به استصحاب قهقرايي نيست.

5-     مجرد شک در اينکه مفهوم بيع، تمليک منافع را در برمي گيرد کفايت مي کند تا قايل به عدم شمول ادله امضاي بيع بر آن شويم (اصاله العدم).

6-     اطلاق کلمه بيع بر تمليک منافع در روايات بر وجه مجاز است همانند آنچه در روايات وارده در بيع سکناي دار و خدمت مدبر آمده است.

دلايلي که در بالا آورده شد، عمده دلايل در خصوص عدم پذيرش بيع اموال غيرمادي از منظر فقهاي متقدم اماميه است. اما کم کم اين گرايش به وجود آمده است تا اين نوع بيع را به کمک اصول و ادله فقهي جايز بشمارند:

يکي از مواردي که بايد بدان توجه داشت اين است که بيع يک حقيقت عرفيه است  و لذا بايد معناي عرفي آن تحصيل شود و موضوع آن با رجوع به عرف تبيين شود و به طور کلي در بسياري از عناوين مطروحه و به خصوص در عقود و ايقاعات، تحديد و تعيين حدود و مفهوم موضوعات به عرف واگذار شده است.

يکي از اين موارد، هنگامي است که هيچ دليل و اصل و نص و اشاره اي در کتاب و سنت در موضوع متنازع فيه وارد نشده است.

خداوند در آيه «احل الله البيع و حرم الربوا»، فقط به امضاي بيع تصريح کرده است و اين امضا به نحو قضيه حقيقيه است و نه خارجيه، و تحديد آن به عرف واگذار شده است. زيرا اگر شارع نظري غير از آنچه در عرف معهود است داشت، اهمال و عدم بيان آن در وقت حاجت جايز نبود، لذا معلوم است که طريق شارع همان طريق عرف عقلاست.

بنابراين استناد به اجماع و تسالم اصحاب و عدم خلاف وانصراف ادله و شک در اطلاق آنها درجهت اثبات لزوم عين بودن مبيع، صحييح نيست. چون مفهوم عرفي بايد تحصيل شود و ملاک قرار گيرد.

با مراجعه به عرف معلوم مي شود که در مواردي، مبيع عين نيست و صدق عنوان بيع بر تمليک آن در مقابل ثمن، نزد عقلا و عرف ثابت است. همانند بيع حق عقلايي چون سرقفلي و بعيد است کسي از اهل عرف، اين معاملات را بيع نداند و شک در صدق مفهوم بيع بر آن داشته باشد.

لذا بيع منافع و حقوق، عرفا و لغتا بيع است و آنچه مؤيد اين نظر است، عدم اشکال در عدم لزوم عين بودن ثمن است. چه هنگامي که ثمن غيرعين باشد شکي در صدق مفهوم بيع بر معامله وجود ندارد و فقها اصولا در اين مورد اختلافي ندارند، عوض و معوض بر حسب واقع فرقي با هم ندارند و هر يک از ثمن و مثمن عوض ديگري است و ماهيت بيع، مبادله اين دو است و قرار دادن هر يک، عوض از ديگري. لذا عين، بدل ثمن و عوض آن و ثمن بدل عين و عوض آن است، بنابراين همان طور که در عوض به معناي ثمن، عين بودن شرط نيست، در عوض ديگر (مبيع) هم عين بودن شرط نيست. چون از حيث عوض و معوض بودن و وقوع تبادل بين آن دو فرقي نيست و تفاوت ها تنها از جنبه اعتبار انشاي بيع است و انصاف اين است که توهم فرق بين مبيع و ثمن عرفا تکلف دارد.

به علاوه شمول عمومات کتاب و سنت و عدم مانع دلايل ديگري هستند که عدم انحصار مبيع در اعيان و شمول آن بر منافع و حقوق را ثابت مي کند.از جمله آيه 275 سوره بقره (احل الله البيع)

 

بخش دوم- بيع اموال غيرمادي در حقوق موضوعه ايران

 

در حقوق ايران، بيع در يک ماده تعريف شده است. ماده 238 قانون مدني در تعريف بيع اينگونه مي آورد: «بيع عبارت است از تمليک عين به عوض معلوم». ظاهر اين ماده دلالت دارد که مبيع حتما بايد عين باشد. از مجموع مواد ديگري نظير مواد 325 و 326 و 350 همان قانون نيز چنين استنباط مي شود که مبيع فقط مي تواند عين باشد.

نکته اي بايد يادآوري شود و اينکه تعريف ماده 238 ق.م. براي عقد بيع جامع نيست و عقد بيعي را که موضوع آن کلي است در بر نمي گيرد. در ماده 338، عقد بيع، به تمليک عين، تعريف گرديده است. در صورتي که در همه بيع ها، تمليک عين در زمان عقد صورت نمي گيرد؛ در عقدي که مورد آن کلي است، تمليکي در زمان عقد حاصل نمي شود، بلکه نتيجه چنين عقدي صرفا پيدايش تعهد يعني تکليف قانوني بر عهده فروشنده مال کلي و يا خريدار متعهد به تسليم عوض کلي به فروشنده خواهد بود، نه تمليک مبيع يه ثمن. انتقال مالکيت مبيع از فروشنده به خريدار و يا انتقال مالکيت ثمن از خريدار به فروشنده پس از تعيين فرد معين، از بين افراد کلي و تسليم آن به طرف عقد صورت خواهد گرفت، در حالي که در ماده 338 مذکور، عنوان «بيع» يعني همان ايجاب و قبول عقد بيع به تمليک عين به عوض معلوم معرفي گرديده است.

دکتر مهدي شهيدي در توجيه اين تعريف اظهار مي دارد که اين تعريف از منابع فقهي اقتباس گرديده است و ناشي از توجه به موارد غالب عقد بيع بوده که مورد عقد، معمولا عين معين نظير خانه، باغ، اسب و اشيايي از اين قبيل بوده است.

با کمي تسامح در مسأله مي توان ماده 338 ق.م. را چنين کرد که منظور از تمليک عين به عوض معلوم، تمليک ناشي از عقد بيع است، هر چند که با فاصله و با واسطه دخالت تسليم، موجب انتقال مالکيت باشد؛ يعني عقد بيع در هر صورت منتهي به تمليک عين به عوض معلوم خواهد بود.

دکتر کاتوزيان اينگونه توجيه مي نمايد که از آنجايي که اين ماده عقد بيع را محدود به انتقال اعيان مادي و خارجي کرده است اما اين قلمرو که بسيار محدود است با گسترش دامنه اموال غيرمادي در جهان کنوني سازگار نيست. تقسيم اعيان به کلي و شخصي يا خارجي و پذيرفته شدن انتقال طلب مربوط به عين کلي در تعريف بيع از اشکال مي کاهد، ولي آن را از بين نمي برد.

اما بحث اصلي آن است که امروزه حقوق مالي گوناگوني پا به عرصه داد و ستد نهاده که پايه مادي خارجي ندارد، ليکن داراي ارزش فراوان است و حقوق بايد اين نهادهاي نوپا را به سازمان هاي پا گرفته و سنتي پيوند زند و در اداره آنها از قواعد کهن ياري بگيرد.

 

بخش سوم- گسترش دايره شمول تعريف ماده 338 به بيع اموال غيرمادي

 

تا زمان کنوني نيز هنوز گروهي بر اين نظر قديمي پا مي فشارند که مال بايد صورت خارجي و مادي داشته باشد و بر همين پايه نيز در وجود اموال و حقوقي، مانند سرقفلي و حق تأليف و اختراع و علامت تجارتي و صنعتي، ترديد مي کنند و مطالبه  نفوذ و انتقال آن را روا نمي دارند. در حالي که، اگر در رابطه انسان و اشيا اندک تأملي شود، اين نکته آشکار است که آنچه موضوع حق و تکليف قرار مي گيرد، داد و ستد مي شود و به ملکيت در مي آيد، در واقع حقوق غير مادي و اعتباري است که ما، از نظر سهولت بيان و به مناسبت قوام آن حقوق بر پايه هاي مادي، حق را با موضوع خود نام مي بريم. براي مثال، در موردي که شما زميني را به حيازت تملک مي کنيد يا آن را مي فروشيد يا اجاره مي دهيد، هيچ تصرفي در زمين نمي کنيد و تنها علاقه و ارتباط خود را با آن تغيير مي دهيد. پس آنچه را مال يا مالکيت يا حق مي ناميد همه از يک سنخ است و هيچکدام مادي و خارجي نيست؛ حق مالکيت و ارتباط اعتباري و معنوي خود را با زمين انتقال مي دهيد و از آن به فروش زمين تعبير مي کنيد . در نتيجه، بايد به اين سؤال ها پاسخ داد که اين تقسيم و دسته بندي براي چيست؟ چرا مالکيت بر عين را مي توان فروخت و مالکيت بر تأليف يا سرقفلي قابل فروختن نيست و بايد آن را بر طبق قواعد عمومي انتقال داد؟ آيا محسوس نبودن تسليم و قبض اين اموال مانع گسترش مفهوم بيع است يا مانع اجتماعي و اقتصادي در کار است  يا عادت و سنت گرايي از اين پيشرفت جلوگيري مي کند؟

اگر پرسيده شود که چرا رهايي از اين قيد را پيشرفت مي ناميد، در پاسخ مي گوييم: هرگام که به سوي آزادي و رفع نيازهاي اجتماعي و نزديک شدن به عرف برداشته شود، پيشرفت است. وانگهي، اگر پذيرفته شود که برابري عين عدالت است و معقول شدن قواعد و همگامي و يکنواختي آنها غايت مطلوب هر نظام حقوقي است، بايد گفت اين رهايي گامي به سوي عدالت و معقول شدن نيز هست.

پيوستن انتقال اموال غيرمادي به بيع، احکام مربوط به اين انتقال را يکسان و روشن مي کند و دادرسان و نويسندگان را از توسل به قياس هاي بي پايه معاف مي کند و از اختلاف و پراکندگي نظرها مي کاهد: فرض کنيم سرقفلي تجارتخانه اي به ديگري انتقال مي يابد. اگر اين انتقال بيع باشد، تکليف تشريفات انعقاد و آثار آن تا اندازه متعارف روشن است. در حالي که، اگر به قواعد عمومي سپرده شود، با دشواري هاي گوناگون رو به رو است: حکم تلف حق و بيهوده شدن آن پيش از تسليم و ضمان درک فروشنده و ضمانت اجراي تأخير در تأديه بهاي سرقفلي و توقيف و انتقال دوباره آن و بسياري از امور ديگر همچنان در پرده ابهام است.

آنچه منطقي به نظر مي رسد و حقوق ما را به خانواده جهاني نزديک مي کند اين است که عقد بيع به تمليک مال يا انتقال ملکيت در برابر عوض اطلاق شود، خواه آن مال عين باشد يا حق و خواه تمليک بي درنگ صورت پذيرد يا معلق به شرط شود يا مدتي به تأخير افتد.

دکتر کاتوزيان عقيده دارند که آنچه متأخران را به تبديل مال به عين واداشته، احتراز از شمول تعريف به اجاره است. پس، براي آنکه بيع از اجاره (تمليک منافع) ممتاز شود، به تعريف مشهور تمليک مال به مال، واژه عين را افزوده اند. چنانکه در مفتاح الکرامه بعد از ذکر اين تعريف آورده است که «مراد به عين در اينجا آن چيزي است که در برابر منفعت قرار مي گيرد... پس اين تنها قيد احترازي است که اجاره را که هدف از آن نقل منافع است را خارج مي سازد...». شهيد ثاني نيز همين امر را مي آورد. رويه قضايي هم مي تواند از همين سو حرکت کند و قيد عين را ويژه خروج تمليک منفعت سازد و آن را وسيله دفع تمليک حق و اموال غيرمادي نکند. به ويژه، که از قوانين ديگر نيز نشانه هايي بر تأييد اين تعبير به دست مي آيد (مواد 34 تا 36 لايحه قانون اصلاح قانون قسمتي از قانون تجارت مصوب 1347 و مواد 78 و 79 قانون تجارت) و در عرف داد و ستد نيز به انتقال حقوقي (مانند حق تأليف و سرقفلي و نام تجارتي) فروش گفته مي شود. برخي نويسندگان مثل آقاي دکتر جعفري لنگرودي تا آنجا پيش رفته اند که از نسخ ضمني ماده 338 ق.م که تعريف بيع را مي آورد، صحبت به ميان آورده اند.

اما به نظر مي رسد نظر اين دسته از نويسندگان صحيح نباشد؛ زيرا اين اعتقاد، نه تنها با قواعد سازگار نيست، به مصلحت هم به نظر نمي رسد و باعث اختلاط دو عقد بيع و اجاره مي شود. به هر حال، باقي ماندن ماده در اصلاح سال 1361 ما را از استدلال بيشتر در اين زمينه بي نياز مي کند.

 

 

 

بيع اموال غيرمادي

فصل سوم

مصاديق اصلي

 

بخش اول- فروش سهام شرکتها:

 

در شرکتهاي مدني، هر يک از شريکان مالک سهم مشاعي از مال مشترک است که مي تواند آن را بفروشد. زيرا، مال مشاع در زمره اعيان است و موضوع عقد بيع قرار مي گيرد (ماده 350 ق.م.). ولي، در شرکتهاي تجارتي، که شخصيت حقوقي مالک تمام دارايي شرکت است و قانون آن را جداي از شخصيت شريکان مي داند، سهم شرکت نيز داراي ماهيت ويژه اي است و به دشواري مي توان آن را در زمره اعيان آورد:

در اين شرکت ها، شريکان هيچ حق عيني بر سرمايه شرکت ندارند و تنها مي توانند از منافع به دست آمده از سرمايه و فعاليت شرکت استفاده کنند و پس از انحلال شرکت، باقي مانده سرمايه خالص  منافع احتمالي را بردارند. در نتيجه، بايد گفت آنچه دارند مالکيت اموال شرکت نيست؛ حقي است بر مالک (شخصيت حقوقي) که امتيازهايي درباره منافع سرمايه به آنان مي دهد. به همين جهت هم، قطع نظر از ترکيب سرمايه که منقول است يا غيرمنقول، حق شريکان را به تابعيت از موضوع آن منقول شمرده اند، خواه به شکل سهام در شرکت هاي سهامي باشد يا سهم شرکت در شرکتهاي ديگر.

بدين ترتيب، سهم شرکت نماينده وجود حقي است که خود داراي ارزش مالي و قابل انتقال است و آن را نبايد با اموال شرکت اشتباه کرد و در زمره اعيان آورد. با وجود اين، قانون تجارت و لايحه اصلاحي 24 اسفند 1347 انتقال سهام را بارها فروش ناميده است.

فروش سهام در دوران تشکيل شرکت به صورت پذيره نويسي انجام مي شود، که در واقع تعهد به خريد سهم و پرداخت بهاي آن پيش از انتشار است (ماده 9 تا 12 لايحه 1347). در ماده 34 قانون مي خوانيم: «کسي که تعهد ابتياع سهمي را نموده (پذيره نويس) مسؤول پرداخت تمام مبلغي اسمي آن مي باشد و در صورتي که قبل از تأديه تمام مبلغ اسمي سهم آن را به ديگران انتقال دهد، بعد از انتقال سهم، دارنده سهم مسؤول پرداخت بقيه مبلغ اسمي آن خواهد بود». يعني، دين مربوط به ثمن سهم خريداري شده همراه با مالکيت ان به خريدار جديد منتقل مي شود و او عهده دار اجراي تعهد پذيره نويس است.

در ماده 35 امکان فروش سهام باصراحت بيشتر بيان شده است. در اين ماده، که مفاد آن مفصل و مربوط به مطالبه مبلغ پرداخت نشده سهام است، مي خوانيم که اگر بدهي سهامداران پس از آگهي و گذاشتن مهلت معقولفي که تعيين شده است پرداخته نشود، «شرکت اين گونه سهام را در صورتي که در بورس اوراق بهادار پذيرفته شده باشد از طريق بورس و گرنه از طريق مزايده به فروش خواهد رسانيد. از حاصل فروش سهم بدوا کليه هزينه هاي مترتبه برداشت گرديده و در صورتي که خالص حاصل فروش از بدهي صاحب سهم (بابت اصل و هزينه ها و خسارت دير کرد) بيشتر باشد مازاد به وي پرداخت مي شود».

ماده 39 لايحه قانوني نيز بيع معاطاتي سهام بي نام را که به صورت سند در وجه حامل تنظيم مي شود پيش بيني کرده است: در بند دوم ماده مي خوانيم: «نقل و انتقال اين گونه سهام به قبض و اقباض به عمل مي آيد» و معلوم مي شود که قبض سهم شرط تملک آن است و تنها به تراضي انجام نمي شود.

 

بخش دوم: فروش سرقفلي

 

فروش سرقفلي يا «حق کسب يا پيشه يا تجارت» را قانون روابط موجر و مستأجر مصوب 1356 «انتقال» است. ولي در عرف داد و ستد و حتي حقوقدانان  همه سخن از فروش سرقفلي مي کنند. به طور معمول، در اسناد انتقال سرقفلي دکان ها و فروشگاه ها، به جاي اجاره يا انتقال منافع و سرقفلي گفتگو از فروش آن است، چندان که گاه انتقال مالکيت عين فروشگاه با سرقفلي آن اشتباه مي شود. اين عرف، تمايل عمومي به الحاق فروش سرقفلي را به قواعد عمومي بيع نشان مي دهد. ولي هنوز رويه قضايي در اين باره تصميم نگرفته است که ماهيت انتقال سرقفلي چيست؟ بيع حق تقدم در اجاره محل تجارتي است يا قراردادي بي نام که بايد آثار آن را از قواعد عمومي استنباط کرد؟

اگر آن گونه که پيشنهاد شد واژه «عين» در ماده 338 ق.م. در برابر «منفعت» به کار رود و وسيله شناسايي بيع و اجاره قرار بگيرد، انتقال سرقفلي نيز در شمار ساير حقوق مالي بيع است. زيرا، سلطه اي که مستأجر بر اين حق دارد همانند مالکيت است و اصل حق نيز داراي ارزش مالي و قابل داد و ستد است. برعکس، هرگاه از آن واژه براي طرد و خروج انتقال حق و دين و منفعت از تعريف بيع استفاده شود، بايد انتقال سرقفلي را قراردادي بي نام شمرد.

ولي، در هر حال فروش يا انتقال سرقفلي داراي دو حکم خاص است که بايد مورد توجه قرار گيرد:

1-                  عقد تشريفاتي است و تنها با سند رسمي امکان دارد؛

2-                  بايد همراه با انتقال منافع با واگذاري محل صورت پذيرد.

اين هر دو شرط در تبصره 2 ماده 19 روابط موجر و مستأجر به صراحت آمده است: «حق کسب يا پيشه يا تجارت به مستأجر همان محل اختصاص دارد و انتقال آن به مستأجر جديد فقط با تنظيم سند رسمي معتبر خواهد بود».

 

 

بخش سوم: فروش يا اجاره حق تأليف و آثار هنري

 

اين سنخ از حقوق را بدين اعتبار که موضوع آنها ابداع و انديشه انسان است، حقوق معنوي مي گويند. در تعريف حقوق معنوي مي توان گفت: «امتياز بهره برداري از منافع و شيوه خاص تفکر و ابتکار انسان و آميزه اي از دو چهره مادي و معنوي است»:

1-                 چهره معنوي اين حقوق، که ويژه مبتکر يا دانشمند يا هنرمند است، محدود به زمان و مکان نمي شود و از شخصيت او جداشدني نيست. پس نه تنها صاحب حق نمي توادن آن را به ديگران انتقال دهد، در هيچ شرايطي بيگانه در آن راه ندارد: براي مثال، حقي که حافظ و سعدي و مولانا بر ترانه هاي خود دارند، جاودانه و جهاني است و هيچ کس نمي تواند به عنوان انتقال گيرنده و وارث يا به بهانه نپيوستن به پيمان بين المللي حمايت از آن يا گذشتن مدت طولاني از ايجاد اثر و مانند اينها، از اعتبار و شهرت اين بزرگان استفاده کند يا ديوان شعر آنان را به نام خود منتشر سازد يا در آن دست ببرد.

ماده 4 قانون حمايت مؤلفان و مصنفان و هنرمندان، مصوب 11 دي ماه 1348 درباره حقوق معنوي پديد آورنده مي گويد: «... محدود به زمان و مکان نيست و غيرقابل انتقال است».

2-                 چهره مادي، که داراي ارزش مالي و قابل داد و ستد است و همچون ساير اموال به ملکيت در مي آيد. منتها در ساير حقوق مالي و مالکيت، موضوع و پايه حق اشيا خارجي و مادي است و در اين حقوق ابتکار و فعاليت. براي مثال حقي که صنعتگر نسبت به شکل ويژه محصول و کالاي خود دارد يا حقي که نويسنده يا سراينده يک اثر ادبي بر نوشته هاي خود پيدا مي کند، در بازار خريد و فروش مي شود و مي تواند از دانشمند يا هنرمند يا مبتکر به ديگران انتقال يابد و وسيله تحصيل مال قرار گيرد. ماده 5 قانون حمايت حقوق مؤلفان در اين باره مقرر مي دارد: «پديد آورنده اثرهاي مورد حمايت اين قانون مي تواند استفاده از حقوق مادي خورد را در کليه موارد... به غير واگذار کند».

حمايت قانون براي مدت محدود است: تا زمان حيات پديدآورنده به او تعلق دارد و پس از مرگ او و انتقال حقوق مادي به وراث يا موصي له تا سي سال از انحصاري بودن آن حمايت مي شود. از نظر مکاني نيز چون قانون هر کشور تنها در آن سرزمين اعتبار دارد، حمايت از اين حقوق در خارج از کشور منوط به وجود پيمان هاي بين الملل است.

در هر حال، قانون واگذاري حق مادي را «انتقال» ناميده است، و به اعتبار تعبيري که از ماده 338 ق.م. شد، مي تواند تابع احکام «بيع حق» شود، هر چند که از نظر محدود شدن به زمان به اجاره نيز مي ماند: به طور معمول، حق مالي پديدآورنده به مدت محدود و معين واگذار مي شود. پس اگر پذيرفته شود که مالکيت کامل دائمي است و تنها در مورد منافع (اجاره) مدت دارد، به دشواري مي توان انتقال حق تأليف براي مدت پنج يا سه سال را بيع ناميد. در اين فرض چنين به نظر مي رسد که حق تأليف از آن پديد آورنده است، ليکن او استفاده انحصاري از آن را براي مدتي به ديگران واگذارده است. در موردي هم که انتقال مدت ندارد، ماده 14 حمايت از حقوق مؤلفان مدت آن را به سي سال محدود مي کند. در اين ماده مي خوانيم که : «انتقال گيرنده حق پديد آورنده مي تواند تا سي سال پس از واگذاري از اين حق استفاده کند، مگر اينکه براي مدت کمتر توافق شده باشد» و ماده 15 استفاده از حق را پس از سي سال از آن پديدآورنده مي داند. پس، انتقال گيرنده در هر حال منتفع است نه مالک.

منتها، اشکال در اين است که در تعريف اجاره نيز واژه «عين» و ترکيب «عين مستأجره» مانع اين است که اجاره حق در تعريف ماده 466 ق.م. بگنجد. اين اشکال در اجاره اشخاص نيز وجود دارد، زيرا انسان را نمي توان به اجاره داد و «عين مستأجره» ناميد و ناچار بايد گفت موضوع اجاره کار و خدمت انسان است. در اين صورت چه تفاوت مي کند که فعاليت مادي انسان به اجاره داده شود يا فعاليت فکري او؟

 

نتيجه گيري:

 

تمامي اموال غيرمادي، برخلاف اموال مادي از منظر قانوني هنوز به آن مرحله اي از تحول نرسيده اند تا به عنوان مثال با حقوق غيرمنقول قابل مقايسه باشند. در حقوق غيرمنقول مجموعه اي از معاملات قابل تصور است که مي توانند به نحوي بر مال غيرمنقول تأثير بگذارند به نحوي که نظام هاي حقوقي و قانون مدني سطوح متعددي از آن را بشناسند: حق مالکيت، حق انتفاع، حق ارتفاق، حق اجاره و غيره.

در موضوع اموال غيرمادي اين تمايل وجود دارد که از اين مدل هاي شناخته شده در جهت تضمين اداره آنها الهام گرفته شود. با اين وجود اين امر غالبا با تفاوت هاي چشمگير يا حتي به سختي انجام مي پذيرد. به عنوان مثال، در کشورهاي مختلفي مثل کبک معمولا صرف اجازه استفاده از علايم تجاري را به عنوان اجاره منقول مي انگارند. حال مي توان تصور کرد که در مورد اموال جديدي که غالبا به آنها "شبه مال" اطلاق مي شود، همانند اسرار تجاري و اطلاعات محرمانه و در آنها مفاهيم اساسي اموال و مالکيت به سختي قابل اعمال است چه وضعيتي حاکم است!

در معاملات جديدي که در دنيا انجام مي گيرد، به عنوان مثال بيع سرقفلي يا آنچه توسط فرانسوي ها بيع شرکت ناميده مي شود، بيشتر اموالي که انتقال مي يابد در قلمرو اموال غيرمادي و به ويژه مالکيت فکري هستند. مسلما در صورتي که اين شرکت هادر بخش هاي با فنآوري بالا نظير بخش هاي انفورماتيک، هوايي، داروخانه اي، شيمي و غيره کار کند مالکيت فکري جايگاه عظيمي را در معاملات به خود اختصاص مي دهد. در شرکت هاي فرانشيز و تحت ليسانس نيز مالکيت فکري از درجه اول اهميت برخوردار است. در موارد ديگر نيز نبايد شيوع آن را ناديده انگاشت.

پس ملاحظه کرديم که اين اموال غيرمادي امروزه نقش غيرقابل انکاري در مبادلات و معاملات ايفا مي کنند. حال ممکن است سؤال شود که علت اينکه اصرار داريم که انتقال اموال غيرمادي در قالب بيع انجام گيرد، در حالي که با استفاده از ماده 10 قانون مدني مي توان به راحتي بدان اقدام کرد، چيست؟

اولا، بيع حقيقتي عرفي است و شارع آن را به نحو قضيه حقيقيه ( حقيقت بيع در هر زمان و مکان) امضا کرده است، لذا در هر عصري بايد به عرف رجوع و حدود و مفهوم بيع را از آن اخذ کرد و معلوم است که در عرف امروزي بر معاملات حقوقي سرقفلي يا سهام شرکت ها بيع گفته مي شود در حالي که عين نيستند.

ثانيا، بيع شايع ترين نوع معامله در عرصه داخلي و بين المللي است و لذا گسترش شمول آن موجب وحدت و يکپارچگي قوانين و مقررات در زمينه مبادلات است و باعث مي شود تا از مزاياي خاص بيع در سطح وسيع تري بهره برده شود در حالي که توسل به عموم ماده 10 قانون مدني و قواعد عمومي معاملات در مواردي مشکل تفسير و تطبيق مواد را دارد.

ثالثا، استقرا در کتب و ديگر منابع حقوقي خارجي نشان مي دهد که در بسياري از نظام هاي حقوقي دنياي معاصر ساير اموال علاوه بر اعيان مي توانند مبيع واقع شود و وجود روابط تجاري گسترده با بعضي از اين کشورها ايجاب مي کند تا در جهت حل مناسب تعارض قوانين و وحدت و يکپارچگي مقررات اقدام شود و گسترش شمول بيع طريقي در اين جهت است (به ويژه در معاملات مربوط به حقوق معنوي نظير حق مؤلف و حق مخترع و به طور کلي حقوق مالکيت صنعتي و ادبي و هنري).

گذر از موانع قانوني توصيف انتقال اموال غيرمادي به ويژه حق تأليف يا اختراع به بيع يا اجاره براي رويه قضايي دشوار است و شايد به همين دليل قانونگذار آن را «انتقال» ناميده است تا از اشکال برهد. با وجود اين، به نظر مي رسد که دشواري الحاق اين انتقال به اجاره کمتر باشد، چنانکه واگذاري حق تأليف اثري که در آينده تدوين مي شود به اجاره خدمت شباهت بيشتري دارد تا به بيع.

 

 

منابع و مآخذ:

 

کاتوزيان، ناصر؛ حقوق مدني (دوره ي عقود معين-1)، معاملات معوض-عقود تمليکي؛ شرکت سهامي انتشار با همکاري بهمن برنا؛ چاپ هشتم، 1381.

امامي، سيد حسن؛ حقوق مدني، ج 1؛ ص 416؛ انتشارات دارالکتب الاسلاميه؛ سال انتشار 1378.

شهيدي, مهدي؛ حقوق مدني 3؛ انتشارات مجد؛ چاپ دوم, بهار 1382.

قاسمي، محسن؛ انتقال مالکيت در عقد بيع؛ انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)؛ چاپ اول، 1382.

حميتي واقف، احمدعلي؛ حقوق مدني 2 (اموال و مالکيت)؛ نشر رخسار؛ چاپ اول، پاييز 1383.

فخار طوسي، جواد؛ در محضر شيخ انصاري (شرح بيع)؛ دارالحکمه؛ قم؛ 1378.

نجفي، شيخ محمدحسن؛ جواهرالکلام، ج 22؛ انتشارات دار احياء التراث العربي؛ بيروت، لبنان؛ چاپ هفتم.

خوئي، سيد ابوالقاسم؛ مصباح الفقاهه في المعاملات

 

سخنرانی دکتر کاتوزیان در جمع کارآموزان وکالت

 

امروز در مکان با افتخاری (حسینیه ارشاد) گرد هم آمده ایم. این مکان یادآور درس های قرآن مرحوم دکتر شریعتی و همچنین یادآور نگارش مخفیانه قانون اساسی در یکی از زیرزمین های آن می باشد.

بحث ما در امروز راجع به گوشه تاریکی از حقوق مدنی می باشد که با وجود فایده و اهمیت فراوانی که دارد، کمتر بدان پرداخته شده است و آن بحث تعهد طبیعی می باشد.

هنگامی که از تعهد طبیعی بحث می شود، ماده 266 ق. م. به ذهن می آید که می گوید: «در مورد تعهداتی که برای متعهد له قانونا حق مطالبه نمی باشد، اگر متعهد به میل خود آن را ایفا نماید، دعوی استرداد او مسموع نخواهد بود».

بحث تعهد طبیعی هم با منابع حقوق ارتباط دارد و هم با تمایز بین حقوق و اخلاق. این نهاد ، راه نفوذ اخلاق در حقوق را می بندد. تنها مثالی که برای تعهد طبیعی زده می شود، دینی است که مشمول مرور زمان شده است و در زمان کنونی، چون مرور زمان طبق نظر شورای نگهبان غیرشرعی اعلام شده است، بنابراین صورت مسأله پاک می شود و بحث زیادی از تعهد طبیعی به میان نمی آید.

مثال فوق، مثال ناقصی از تعهد طبیعی است. در حقوق فرانسه بین دو اصطلاح تمایز وجود دارد: نخست اصطلاح «اسقاط حق دعوی» (decheance) می باشد. در این حالت دادگاه حق دارد تا بی آنکه منتظر ایراد خوانده بماند، دعوی را رد کند، چون حق اقامه دعوا ساقط شده است. مانند دعوایی که بعد از مهلت علیه ظهرنویس برات اقامه شود؛ و همچنین ماده 1166 ق. م. اینگونه است. مدت های یاد شده در این دو مثال مرور زمان نمی باشند، بلکه مهلت نام دارد. به همین جهت عدم استماع دعوی نیاز به ایراد خوانده ندارد و دادگاه رأسا می تواند این قرار را صادر کند. اما در مرور زمان (prescription) به ایراد خوانده نیاز می باشد و بدون آن دادگاه حق صدور قرار مناسب را ندارد.

ماده 266 ق. م. از نظر تاریخی با نظر قانون گذار مخالفت دارد و چون قانون مدنی ما هم از فقه و هم از حقوق فرانسه الهام گرفته شده است، بنابراین بحث را در دو بخش ادامه می دهیم:


۱. حقوق ایران و فقه


در فقه اخبار زیادی رسیده است که پیامبر بعد از قضاوت، خطاب به محکوم له فرمودند: "من بر طبق ظاهر قضاوت کردم. اگر واقع چیز دیگری است، مثل آتش جهنم تو را می سوزاند". چرا پیامبر ظاهر را از واقعیت جدا کردند؟ به نظر من، در اینجا همین بحث تعهد طبیعی مطرح است. در مورد دیگر نیز به نظر فقها، نفقه فرزند طبیعی (نامشروع) نیز باید پرداخت شود. همه اینها نشان دهنده آن است که بحث تعهد طبیعی بین اخلاق و حقوق قرار دارد و به قول ریپر، مانند صبحدم است، نه تاریک است و نه روشن؛ یعنی نه حقوقی صرف است و نه اخلاقی محض.

استدلالی که بر لزوم پرداخت نفقه فرزند طبیعی آورده می شود، بر اساس دو تمهید است: 

۱- در زمان مرحوم علی آبادی (دادستان وقت و عضو هیأت امنای همین حسینیه) ، مردی یک دختر را فریب می دهد که برای  فرزندشان شناسنامه می گیرد. اما به این تعهد عمل نیم کند. رأیی صادر می شود که از آنجا که تعهد انجام شده، لذا باید مرد را ملزم به این کار نمود. در اینجا عدالت رعایت شده اما قانون نه. ما طالب جمع نظم و عدالت هستیم؛ به عنوان عدالت نباید به قوانین تجاوز کرد چون نظم از بین می رود (نقد این نظر را در کتاب "عدالت قضایی" از همین استاد تحت عنوان «حقوق در خدمت عدالت» بخوانید).

۲- نظر دیگر، نظر مرحوم دکتر امامی می باشد. به گفته ایشان، باید مسأله را از راه مسوولیت مدنی حل نمود و پدر را ملزم به پرداخت نفقه فرزند نامشروع خود دانست. این نظر توسط دادگاه های قدیمی فرانسه اختیار شده است. اما به نظر می رسد که مطابق قواعد نباشد، چرا که در اینجا ممکن است تقصیری رخ نداده باشد؛ بدین معنا که ممکن است زن و مرد با میل و رضایت در کنار یکدیگر زندگی کرده باشند و فرزندی نیز از روابط آنها حاصل شده باشد. از طرف دیگر، باید گفت چه کسی باید در اینجا علیه پدر اقامه دعوی مسوولیت مدنی نماید؟ آیا مادر می تواند اقامه دعوی کند؟ پاسخ منفی است، چون سمتی ندارد. آیا دادستان کل می تواند؟ خیر. دادستان بیشتر در امور کیفری دخالت می کند.
به نظر من، این دو تمهید برای الزام پدر به پرداخت نفقه فرزند طبیعی کافی نیست.

 در اینجا اگر قایل باشیم که هیچ نفقه ای به فرزند تعلق نمی گیرد، خلاف عدالت رفتار کرده ایم و در این حالت است که وجدان حقوق دانان به پا می خیزد؛ چرا گناه پدر و مادری که علیه قانون رفتار کرده اند، به پای فرزند که گناهی ندارد نوشته شود؟!!!

در تمام عمرم تلاشم بر این بوده که بگویم وجدان قاضی در مقابل عدالت حساس است؛ قاضی تنها مجری قانون نیست، بلکه پاسدار عدالت نیز می باشد.


۲. حقوق فرانسه

در حقوق رم، تعهدات بردگان و محجوران به شکل تعهد طبیعی جلوه می کرد؛ بدین معنا که اگر متعهد له پرداخت کرد، نمی تواند استرداد کند.

پوتیه حقوق دان معروف فرانسوی دو تغییر در این نظریه به وجود آورد: نخست آنکه قلمرو این تعهد را از بردگان و محجوران به دیگر اشخاص تسری داد. دوم آنکه قید «به میل خود» (volontairement) بپردازد را اضافه کرد. این قید، پرداخت های ناشی از اکراه و اشتباه را خارج می گرداند. ماده 266 قانون مدنی ما نیز از همین نظریه پیروی می کند.

به نظر من راه درست همانی است که حقوق فرانسه در پیش گرفته است. در فرانسه گفته می شود: «اگر مردی به معشوقه خود وعده شفاهی بدهد یا در نامه عاشقانه خود چیزی نوشته باشد که مثلا نفقه بچه را می دهد، الزام آورد است. در اینجا حقوق فرانسه از راه تعهد طبیعی ، مسأله را حل کرده است؛ بدین معنا که یک تعهد اخلاقی به وسیله اخلاق جامعه به دین حقوقی تبدیل می شود و پا به عرصه حقوق می گذارد و بنابراین الزام آور است. به نظر من مسأله باید بدین گونه مطرح شود. هر چیزی که تعهد را شناسایی کند و آن را به تعهد مدنی تبدیل کند، قابل مطالبه است.

مثال دیگر: در حقوق ایران در بحث هبه آمده است: «اگر عین موهوبه باقی باشد، واهب حق دارد از هبه رجوع کند». اما در صدقه می گویند: «صدقه قابل رجوع نیست». در فقه نیز این دو بحث جدا از هم آمده است. در پاسخ به این پرسش که چرا صدقه برخلاف هبه قابل برگشت نیست، فقها می گویند صدقه هبه معوض است و قابلیت رجوع ندارد و عوض آن پاداشی است که خدا می دهد. به نظر من این استدلال ناقص است و تأملی در آن نشده است و پایه و مایه ای ندارد، هر چند قایلین فراوانی دارد. به نظر می رسد که این مسأله نیز از راه تعهد طبیعی قابل بحث باشد. بدین توضیح که وقتی با درمانده ای رو به رو می شویم، اخلاق عمومی حکم می کند که به وی کمک کنیم. در حقیقت شخص ، با پرداخت صدقه که از روی میل و اراده بوده است، دین اخلاقی خود را پرداخته است. در اینجا دین اخلاقی پا به عرصه وجود می گذارد و بنابراین صدقه قابل استرداد نیست چون ادای دینی نسبت به جامعه صورت گرفته است.

تعهد طبیعی به دو گروه تقسیم می شود: نخست، تعهداتی که به کمال نرسیده و با مانعی رو به رو شده اند، مثلا تشریفات وصیت نامه رعایت نشده باشد، به عنوان مثال خودنوشت نباشد؛ در اینجا این وعده و قول موصی اخلاقا قابل مطالبه است.

گروه دوم، تعهداتی است که به کمال رسیده اند، اما به عللی ناقص شده اند: مانند دینی که مشمول مرور زمان شده است. در اینجا اصل تعهد به جای مانده و آثار ویژه خود را دارد. در تعهدهای گروه نخست نیز به حکم طبیعت خود می بایست چهره کامل مدنی بیابند.

در این زمینه ریپر نظریاتی دارد: او ایراد می کند که در مورد گروه نخست، چرا چیزی که قانون گذار اجازه نداده است که حق باشد (مثلا وصیت نامه غیرخود نوشت)، حق بودن خود را از جای دیگری می گیرد؟ در مورد گروه دوم نیز وی ایراد می کند که بین حق و دعوا تفاوتی نیست. حق وقتی به حرکت در می آید دعواست و در هنگام سکون حق است.

ریپر می گوید تمام قواعد حقوقی، قواعد اخلاقی هستند که قدرتمند و قوی شده اند و دولت را مجبور به شناسایی خود کرده اند. تعهد طبیعی عبارت از یک حق اخلاقی است و عاملی که می تواند آن را تبدیل به حق مدنی کند و به عالم حقوق بیاورد اراده مدیون است. در اینجا اراده مدیون کاشفیت دارد، یعنی می گوید دین، از ابتدا وجود داشته است. نظریه جدید دیگر می گوید اراده مدیون می تواند وی را متعهد گرداند (او به صورت ایقاع و یکطرفی خود را مدیون می کند).

گروه دیگر می گویند همینکه شخص در وجدان خودش احساس کرده است که مدیون می باشد و پرداخت کند، دین اخلاقی، تبدیل به حقوقی می شود. این نظریه را کسانی می گویند که معتقدند اخلاق جنبه کاملا فردی دارد؛ هر انسان، جهانی اخلاقی خاص خودش را داراست و اخلاق فردی می باشد و چیزی نیست که جامعه آن را تحمیل می کند (اگزیستانسیالیست ها).

این نظر را نمی توان قبول کرد. چونکه باعث هرج و مرج اخلاقی می شود و نظم را به هم می ریزد.

   پس دیدیم که سه نظر در این زمینه وجود دارد:
۱- تعهد طبیعی، نهادی قانونی است.
۲- اخلاق است که به اراده مدیون وارد عرصه حقوق می شود.
۳- احساس مدیون بودن فرد، وی را مدیون می گرداند. که گفتیم این نظریه مناسب نیست.

 

عنوان  :  تلف مبیع



كلمات كليدي  :  تلف مبيع، خيار، تلف مبيع قبل از قبض
قاعدۀ تلف مبیع
يكي از قواعدي كه در كتب فقها مورد بحث قرار گرفته است قاعده تلف مبيع قبل از اتمام مدت خيار است. چون در كتب فقها از قاعده‌اي بحث شده است كه به ظاهر با اين مطلب و انتقال مالكيت به صرف ايجاب و قبول تعارض دارد. چرا كه به موجب اين قاعده هرگاه در عقد بيع، مبيع پس از قبض و قبل از انقضاي خياري كه اختصاص به يكي از متعاملين دارد، بدون تعدي و تفريط تلف شود ضمان بر عهده كسي است كه خيار ندارد.
مباني قاعده: مبناي اين قاعده رواياتي است كه در اين خصوص وجود دارد از جمله روايت مرسل ابن رباط از امام صادق (ع) كه فرمود: اگر برای حیوان قبل از سه روز اتفاقی افتد از مال بايع است.[1]در اینجا با توجه به این که در فروش حیوانات،برای خریدار تا سه روز حق فسخ معامله قرار داده شده است در این مدت چنانچه خسارتی به حیوان وارد شود،جبران آن بر عهده فروشنده است،که حق فسخ ندارد.
 
مفاد قاعده: در خصوص اينكه مفاد اين قاعده مطابق اصل و قاعده است يا خلاف قاعده، اكثر فقها گفته‌اند كه حكم ياد شده خلاف موازين و قواعد اوليه است و استثناءِ بر اصل تملك، مشتري به نفس عقد و ايجاب و قبول است زيرا مالي كه فروخته شده و توسط خريدار گرفته شده در صورت تلف، بايد از آنِ مالك يعني مشتري باشد و  طبق اين قاعده بر عهدۀ مالك قبلي يعني بايع است.[2] و لی به لحاظ تعبّد ما اين خلاف اصل را پذيرفته و عمل مي‌كنيم و موارد آنرا بايد محدود به اموري دانست كه قطعي مي‌باشد[3]
در خصوص اينكه آيا مفاد قاعده در همۀ خيارات جاريست يا  فقط در خيار حيوان ؟ چند نظريه وجود دارد.
نخست اينكه حكم آن در همۀ خيارات جاريست.
دوم : فقط به خيار اختصاص دارد.زیرا در روايات فقط خيار حيوان مطرح شده است.
سوم: در خصوص اينكه قاعده مختص خيار مشتري است يا شامل خيار بايع نيز مي‌شود دو نظريه وجود دارد و اين دو نظريه مبتني است براينكه مفاد اين قاعده را خلاف اصل بدانيم یا موافق اصل.
به هر حال با توجه به اينكه گفته شد  در عقد، صرف ايجاب و قبول موجب انتقال قطعي مالكيت مبيع مي‌شود بنابراين مفاد قاعده خلاف اصل است و بايد به قدر متيقّن اكتفا نمود و بايد گفت در جايي كه ثمن را بايع اخذ كرده و در زمان خيار مخصوص بايع، ثمن تلف شده، نمي‌توان از اين قاعده استفاده نمود و گفت كه چون در زمان خيار مختص بايع بوده، بنابراين بر عهدۀ مشتري است گر چه نظر مخالف وجود دارد و مرحوم شيخ با اعمال استصحاب، مسؤليت مشتري نسبت به ثمن را بعد از قبض آن توسط بايع مشمول اين قاعده مي‌داند. توضیح مطلب این که،تا زمانیکه ثمن معامله به بایع تحویل داده نشده بود.مشتری ضامن ثمن بود و بعد از تحویل ثمن به بایع تردید وجود دارد که آیا هنوز آن مسئولیت باقی است یا خیر؟ استسحاب می کنیم ضمان مشتری را. اگر چه گفته شده که پس از قبض معین، موضوع استصحاب تغییر می کند و جائی برای استصحاب باقی نمی ماند.4
 
 
منابع
1-  مكارم شيرازي، ناصر؛ القواعد الفقهيه، قم، مدرسه امام علي ابن ابي طالب، 1416، ج دوم، ص 393.
2-  محقق داماد، سيد مصطفي؛ قواعد فقه، تهران، سمت، 1380، چاپ چهارم، ص 310.
3-  بجنوردي، سيد محمد حسن؛ القواعد الفقهيه، تهران، نشر دليل، 1424، نشر اول، ج دوم، ص 145.
       4- محقق داماد،سید مصطفی. قواعد فقه،تهران،سمت،1380،ص317

نوجه‌ده (تبریز)

نوجه‌ده (تبریز)

نوجه‌ده
اطلاعات کلی
نام رسمی : نوجه‌ده
کشور : ایران
استان : آذربایجان شرقی
شهرستان : تبریز
بخش : خسروشهر
دهستان : تازه‌کند
نوجه‌ده
مردم
جمعیت 2٬057 نفر
زبان‌های گفتاری: ترکی آذربایجانی
مذهب: شیعه
اطلاعات روستایی
پیش‌شماره تلفنی : 0412


نوجه‌ده یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان تازه‌کند بخش خسروشهر شهرستان تبریز واقع شده‌است.

جمعیت این روستا در سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۸۵ خورشیدی، ۲٬۰۵۷ نفر برآورد شده‌است.۱


نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۸۵, پایگاه اینترنتی مرکز آمار ایران


تایم شرینگ2(یع زمانی)

اصطلاح بيع زماني به نوع خاصي از انتقال مالكيت اطلاق مي‌شود كه طبق آن مالكان حق استفاده از ملك را به صورت زمان‌بندي شده پيدا مي‌كنند. مقاله حاضر كه در چند شماره ارائه مي‌شود ابتدا به تعريف اين واژه پرداخته و سپس اعتبار آن را از نظر شرع و قانون بررسي مي‌كند.
مقدمه:
1- فرآيند تعامل ميان سيستم‌هاي حقوقي، اگر به گونه‌اي صحيح، اصولي و حساب شده صورت گيرد مي‌تواند به رشد و بالندگي حقوق كشور كمك شاياني بنمايد. در عصر كنوني كه عصر ارتباطات نام گرفته است، تاثير و تاثر سيستم‌هاي حقوقي بر يكديگر امري اجتناب‌ناپذير است زيرا پيشرفت صنعت، تكنولوژي و علم و دانش بشري روز به روز پديده‌هاي نويني را در عرصه‌هاي مختلف، از جمله در پديده‌ها و مقررات حقوقي مي‌آفريند و ارتباط فراوان دولت‌ها و ملت‌ها با يكديگر موجب انتقال تجربه‌هاي جديد از جايي به جايي ديگر مي‌شود.

دانش حقوق كه رسالت قانونمند كردن فعاليت‌هاي فردي و گروهي را در جامعه به عهده دارد نبايد در مقابل پديده‌هاي نو پيدا حالت انفعالي و تاثيرپذيري يك طرفه داشته باشد. بنابراين، اين انتظار و توقعي بيجاست كه حقوق كشور همواره بر اساس مسائل مستحدثه و نوپيدا تغيير يابد بلكه بايد هر مسئله جديد و بي‌سابقه را با مباني مورد قبول و اصول پذيرفته شده فقهي و حقوقي سنجيد و چنانچه مغاير آن شناخته شد از اجرا و رواج آن در كشور جلوگيري كرد وگرنه در مسير قانونمند كردن آن كوشيد. البته اين سخن به معناي جمود و تعصب بر تاسيسات و پديده‌هاي حقوقي كهن و عدم پذيرش مطلق نهادها و تاسيسات جديد نيست بلكه سخن ما آن است كه مباني مسلم فقهي و اصول پذيرفته شده حقوقي را نبايد در راه توجيه يا تصحيح يك پديده جديد قرباني نمود.
راه‌حل صحيح و منطقي در برخورد با يك پديده جديد يا تاسيس حقوقي ناشناخته كه از سيستم ديگري به كشور ما وارد شده اين است كه اولا ماهيت آن در كشور مبدا شناخته شود و آثار و نتايج آن مورد بررسي قرار گيرد ثانيا با توجه به ماهيت و آثار و احكام آن، به بررسي و كاوش در حقوق كشور پرداخته شود تا صحت يا بطلان آن روشن گردد.

2- رواج Timesharing در برخي از كشورهاي اروپايي و نقشي كه اين شيوه در جذب سرمايه‌ها و جلوگيري از اتلاف منابع دارد برخي از شركت‌هاي ايراني را بر آن داشته تا اين روش را الگوي فعاليت‌هاي خود قرار دهند اگرچه اين شركت‌ها – چنانكه خواهيم گفت – براي تطبيق فعاليت‌هاي خود بر موازين حقوقي و قوانين جاري از قراردادهايي چون بيع مشاع و صلح منافع كمك گرفته‌اند اما با توجه به رواج اين مسئله در سال‌هاي اخير و به ويژه استفاده از عناوين «بيع زماني» و «تايم شر» و نيز با توجه به بهره‌گيري اين شركت‌ها از تجارب شركت‌هاي خارجي بيم آن مي‌رود كه مشكلاتي از اين ناحيه ايجاد شود لذا لازم است درجهت قانونمند شدن آن اقدام شود.

هدف از اين نوشتار كه با توجه به نياز فوق تنظيم شده است آن است كه جايگاه چنين قراردادي را در فقه اماميه و حقوق ايران مشخص نمايد و به بررسي اعتبار و نفوذ آن بپردازد.

الف – توضيح موضوع
واژه Timesharing در لغت به معناي سهم زماني يا مشاركت زماني است و در اصطلاح به شيوه خاص استفاده و انتفاع از ملك اطلاق مي‌شود كه بر طبق آن، مالكين به صورت زمان‌بندي شده حق استفاده از ملك را دارند. مولف فرهنگي حقوقي Black درباره اين واژه مي‌نويسد: «Timesharing شكلي از مالكيت سهم‌بندي شده مال است كه عموما در املاك مشاعي كه مخصوص گذران اوقات فراغت است و نيز در اماكن تفريحي رواج دارد و در آن، چند مالك استحقاق مي‌يابند كه براي مدت معين در هر سال، از آن مال استفاده كنند (مثلا دو هفته در هر سال).1

به گفته برخي از آگاهان، از پيدايش «timeshare» بيش از چند دهه نمي‌گذرد و به همين جهت – تا جايي كه كاوش شده – نامي از آن در كتاب‌هاي حقوقي فارسي برده نشده است. محدوديت منابع مطالعاتي در اين زمينه بر مشكل افزوده است و لذا عليرغم مشورت با اساتيد دانشگاه و مراجعه به منابع در دسترس – اعم از فارسي، عربي و انگليسي – هنوز ماهيت و احكام تايم‌شر، تا حدود زيادي براي ما ناشناخته است اما آنچه مسلم است اين است كه ماهيت تايم‌شر از دو صورت زير خارج نيست:
1- فرض اول اين است كه «تايم شر» در حقيقت، عبارت ديگري از مهايات در فقه است يعني چند مالك كه به صورت مشاع در ملكي شراكت دارند به دليل آنكه نمي‌توانند به طور همزمان از آن ملك استفاده كنند، منافع ملك را به صورت زمان‌بندي شده بين خود تقسيم مي‌كنند. بنابراين در اين صورت، مالكيت مالكين به صورت مشاع بوده تنها حق انتفاع از ملك، به صورت زمان‌بندي شده تقسيم شده است.

2- فرض دوم آن است كه هر كدام از مالكين در مدت مشخصي از سال، مالك تمام عين باشند كه با اتمام آن مدت، مالكيت عين به ديگري منتقل مي‌شود و اين ترتيب، هر سال تكرار مي‌شود. در اين فرض، مالكيت افراد به صورت موقت و زماني است يعني مالكيت عين بر اساس زمان، تقسيم شده است نه حق انتفاع از آن.

مهايات از نظر فقه و حقوق، امري پذيرفته شده است و لذا اگر ماهيت «تايم شر»، همان مهايات و تقسيم منافع بر اساس زمان باشد، بحث قابل توجهي وجود ندارد و ما در فصل پاياني اين نوشتار به اين مسئله بيشتر خواهيم پرداخت.

اما با توجه به برخي منابع موجود و نيز راهنمايي اساتيد و به ويژه با عنايت به نظريه مشورتي اداره حقوقي قوه قضائيه شماره 5042/7 مورخ 10/8/85(2) كه در اين رابطه ابراز شده است به نظر مي‌رسد كه «تايم شر»، نوع خاصي از مالكيت مي‌باشد و ماهيت آن با بيع مشاع و مهايات، تفاوت اساسي دارد. به بيان ديگر «تايم شر» عبارت است از مالكيت زمان‌بندي شده مال به اين صورت كه مالكيت يك ملك مانند ويلا و پلاژ و در سطح وسيع‌تر مالكيت يك جزيره و مانند آن به صورت زمان‌بندي شده به چند نفر انتقال مي‌يابد به گونه‌اي كه هر كدام از آنها در مدت مشخصي از سال، مالك آن ملك مي‌باشند و از آن استفاده مي‌كنند و اين ترتيب، هر ساله تكرار مي‌شود.

براي روشن شدن موضوع لازم است به اين نكته اشاره كنيم كه واگذاري موقت منافع يك عين به صورت تمليك منافع و يا به صورت واگذاري حق انتفاع بدون ترديد، صحيح و نافذ مي‌باشد و در اين صورت، نه تنها واگذاري منافع به صورت زمان‌بندي شده و موقت، امكان‌پذير است بلكه موقت بودن در مورد تمليك منافع از شرايط عقد اجاره مي‌باشد 3 اما در فرض مورد بحث، عين مال به صورت زمان‌بندي شده به مالكيت چند نفر درمي‌آيد گرچه منافع آن نيز به تبع عين، مورد تمليك قرار مي‌گيرد.

مالكيت زمان‌بندي شده به معناي فوق سابقه‌اي در فقه ندارد و به تازگي در ايران مطرح شده است لذا اعتبار و صحت آن در فقه و حقوق ايران مورد ترديد قرار گرفته است.

ب- چگونگي طرح موضوع و مراحل پيگيري آن در مركز

1- مسئله «تايم شر» به طور مشخص از زماني در ايران مطرح شد كه شركتي به نام «شركت مجتمع‌هاي توريستي و رفاهي آبادگران ايران» اقدام به فروش هفتگي آپارتمان‌ها و ويلاهاي توريستي واقع در ساحل جزيره كيش نمود. اين شركت در آگهي‌ها و برگه‌هاي تبليغاتي خود از عنوان «تايم شر»، مالكيت زماني و «بيع زماني» استفاده نمود.

شروع فعاليت اين شركت به ويژه استفاده از اصطلاحات و عناوين بحث‌انگيز فوق، موجب مطرح شدن اين موضوع در محافل حقوقي گرديد چرا كه عنوان بيع زماني و مالكيت زماني در حقوق ايران و خصوصا در فقه، بي‌سابقه و ناشناخته بود. البته بايد دانست كه شركت مزبور، صرفا جهت جهانگردان و رونق صنعت جهانگردي كه لازمه آن، ارتباط با جهان خارج است واژه «تايم شر» را در تبليغات خود در روزنامه‌ها و ديگر رسانه‌ها به كار برده و از آن به بيع زماني تعبير كرده است. نكته جالب توجه اينكه معادل‌سازي بيع زماني با Timeshare نيز توسط متخصصين همين شركت صورت گرفته و بنا به اظهار مسئولين شركت «نزديك‌ترين معناي فارسي در تايم‌شر شركت در زمان و يا فروش زماني است و به جهت بازاريابي و جلب توجه خريداران، كارشناسان اقتصادي شركت مالكيت زماني را انتخاب نموده‌اند.»4

به هر تقدير، شركت آبادگران ايران اگرچه در تبليغات خود از عناوين بيع زماني و مالكيت زماني استفاده نموده اما به دليل اينكه چنين عناويني جايگاه قانوني در حقوق ايران ندارد قراردادهاي خود را به صورت بيع مشاع مشروط تنظيم نموده است و لذا خود شركت نيز مبايعه نامه راجع به انتقال ويلاها را نوعي بيع زماني نمي‌داند.5
2- ترديد و ابهام در مشروعيت عناوين فوق و نيز احساس خلا قانوني در اين زمينه به ويژه با عنايت به مشكلاتي كه در مورد ثبت اين گونه املاك براي سازمان ثبت اسناد و املاك پديد آمد، قوه قضائيه را بر آن داشت تا در اين مورد به تحقيق بپردازد بدين منظور رياست محترم قوه قضائيه در تاريخ 15/7/1375 خطاب به رياست مركز تحقيقات قوه قضائيه چنين مرقوم داشتند:
«مبايعه‌نامه مالكيت زماني مربوط به شركت آبادگران را ملاحظه مي‌فرماييد. اين نوع بيع بررسي شود آيا يك عقد مستقل عقلايي صحيح است گرچه هيچ عنواني بر آن صدق نكند يا نوعي بيع است مشروط به شرايط و الغاء برخي حقوق مالكانه يا خيارات و بالاخره از نظر شرعي و قانون مدني در بخش عقود چه وضعيتي دارد؟»

3- پس از طرح موضوع در مركز تحقيقات قوه قضائيه، سوالي به شرح ذيل تنظيم و براي مراجع و تعدادي از فضلاي حوزه علميه فرستاده شد:
متن سئوال: «در بخش عقود، فروش يك ملك به صورت زماني به چند نفر چه حكمي دارد؟ (مثلا ملكي به چهار نفر فروخته شده، اين ملك در هر فصل سال در اختيار مالك همان فصل است كه خودش استفاده كند يا اجاره دهد و يا ...»
مراجع و فضلايي كه مورد سئوال قرار گرفته بودند، عموما چنين قرارداد بيعي را باطل دانستند.

4- محققن مركز، همچنين سئوال فوق را از اداره حقوقي قوه قضائيه استعلام نمودند و اداره مزبور، در پاسخ استعلام چنين مرقوم داشته است:
«عقد بيع با فرض مندرج در استعلام، قابل تحقق نيست به عبارت ديگر بيع يك ملك براي مثلا يك فصل سال با قوانين موجود مطابقت ندارد زيرا وقتي شش دانگ ملكي را مي‌فروشد، آن ملك از ملكيت او خارج و داخل در ملكيت مشتري مي‌گردد و اين امر محدوديت زماني ندارد يعني براي هميشه است ولي در بعضي از كشورهاي اروپايي، اين قبيل معاملات تجويز شده است و اگر مصلحت باشد كه در ايران هم آن روش اعمال شود نياز به تصويب قانوني خاص دارد.»
5- يكي ديگر از اقدامات محققين در اين زمينه، بررسي مبايعه نامه شركت آبادگران ايران بود كه پس از بررسي دقيق و همه‌جانبه بر روي مفاد اين مبايعه نامه، جزوه‌اي تحت عنوان «بررسي فقهي و قانوني مبايعه نامه شركت آبادگران؛ سهم زماني «Timeshare» تنظيم كرده، نظر خويش را درباره مبايعه‌نامه فوق اعلام داشتند. در بخشي از اين جزوه آمده است:
«پس از بررسي و تجزيه و تحليل مبايعه نامه و تماس با مشاور حقوقي شركت و مطالعه منابع فقهي، روشن شد كه عقد شركت مزبور، بيع مشاع است و به مقتضاي عموم «المومنون عند شروطهم» و «اوفوا بالعقد» شروطي از جمله شرط استفاده از بيع در زمان معين در آن گنجانيده شده است.

6- نتيجه بررسي فوق در تاريخ 21/10/76 به حضور رياست محترم قوه قضائيه ارسال گرديد. ايشان پس از بررسي تحقيقات ارسال شده، مركز تحقيقات فقهي قوه قضائيه را مامور بررسي و تحقيق در خصوص اصل مسئله فقهي بيع زماني نمودند.
بدين ترتيب، موضوع بيع زماني مجددا در دستور كار اين مركز قرار گرفت. با اين تفاوت كه در مرحله گذشته محدوده تحقيق مركز، تنها بررسي مبايعه‌نامه شركت آبادگران بود ولي در مرحله اخير، بررسي تاسيس حقوقي «تايم شر» يا بيع زماني در حقوق و فقه، موضوع كار قرار گرفت.
نوشته حاضر نتيجه بررسي فقهي و حقوقي تايم شر و بيع زماني است كه به طور كلي مسئله بيع زماني و مالكيت‌هاي زمان‌بندي شده را مورد بررسي قرار مي‌دهد.

ج – ترتيب مباحث تحقيق:
براي بررسي صحت و اعتبار قرارداد انتقال مالكيت زمان‌بندي شده (بيع زماني) در حقوق ايران و فقه بايد در سه قسمت به بررسي و تحقيق بپردازيم.
1- آيا چنين قراردادي را مي‌توان در يكي از عقود معين كه در فقه و قانون مدني شناخته شده است، جاي داد و بدين ترتيب با توجه به ضوابط و شرايط خاص اين عقد، به بررسي صحت و اعتبار آن پرداخت؟
2- در صورتي كه عنوان هيچ يك از عقود معين، بر اين قرارداد صادق نباشد و از راه عقود معين نتوان مستمسكي براي اعتبار و نفوذ آن يافت؛ آيا مي‌توان راه ديگري براي اعتبار آن پيدا كرد؟

3- صرف‌نظر از اعتبار يا عدم اعتبار قرارداد «تايم شر»، آيا مي‌توان شيوه‌هاي مشابهي را در فقه يافت كه از نظر آثار و نتايج، شباهت كامل با قرارداد تايم‌شر داشته باشد و اعتبار و صحت آن هم مورد اشكال و ترديد نباشد؟
با توجه به اين مطلب، ما در نخستين فصل اين نوشتار، ابتدا به بررسي جايگاه قرارداد انتقال مالكيت زمان‌بندي شده در ميان عقود معين مي‌پردازيم (مبحث اول)، سپس موضوع را از ديدگاه اصل آزادي قراردادها و عقود نامعين مورد بررسي قرار مي‌دهيم (مبحث دوم).
و در فصل دوم، به بررسي ساير شيوه‌هاي مشابه كه مي‌توان در ايران از آن بهره گرفت، خواهيم پرداخت.

تذكر: چنانكه پيشتر اشاره كرديم، اصطلاح بيع زماني، اصطلاحي خودساخته است كه بدون توجه به ماهيت قرارداد تايم‌شر و صرفا به جهت بازاريابي و جذب خريداران انتخاب شده است و چنانكه خواهيم ديد اساسا اطلاق عنوان بيع بر چنين قراردادي نادرست مي‌باشد. بنابراين ما در اين نوشتار براي آنكه گرفتار تعابير و الفاظ نادرست نشويم از به كار بردن عنوان بيع زماني خودداري نموده، به جاي آن از اصطلاح «تايم‌شر» يا «قرارداد مالكيت زمان‌بندي شده» استفاده خواهيم كرد. اصطلاح اخير با توجه به ماهيت تايم شر انتخاب شده و محذورات ياد شده در اصطلاح بيع زماني را ندارد.

فصل اول: بررسي صحت و اعتبار «تايم شر» در بخش قراردادها
مبحث اول: جايگاه «تايم شر» در عقود معين
مركز تحقيقات فقهي قوه قضائيه


عقود معين به قراردادهايي اطلاق مي‌شود كه در فقه و قانون، نام خاص و مشخص دارد و احكام و آثار ويژه آنها به تفصيل بيان شده است مانند اجاره،‌ بيع، قرض و... در اين گونه قراردادها كه به دليل اهميت اجتماعي و اقتصادي خود از ديرباز مورد توجه قانونگذاران بوده است قالب بيان اراده از پيش فراهم آمده و همه امور به حاكميت اراده دو طرف عقد واگذار نشده است. در مقابل؛ عقود نامعين در قانون، عنوان و صورت ويژه ندارند؛ شمار آنها نامحدود است و شرايط و آثار هر پيمان بر طبق قواعد عمومي قراردادها و اصل حاكميت اراده معين مي‌شود مانند قرارداد مربوط به طبع و نشر كتاب و انتقال سرقفلي و باز كردن حساب جاري.6

حقوقدانان، عقود و قراردادها را با توجه به نتيجه و اثر عقد به دو گروه تمليكي و عهدي تقسيم كرده‌اند. در عقود تمليكي، اثر مستقيم عقد، انتقال مالكيت يا ساير حقوق عيني است مانند بيع، اجاره، عمري، رقبي و... ولي در عقود عهدي، نتيجه قرارداد عبارت است از ايجاد، انتقال يا سقوط تعهدات مانند حواله،‌ضمان، كفالت و... 7

از سوي ديگر عقود و قراردادها را با توجه به موضوع و هدف اقتصادي آنها به دو دسته معوض و مجاني تقسيم كرده‌اند. بر اساس اين تقسيم، عقود معوض عقودي است كه در آنها دو تعهد يا تمليك متقابل باشد يعني هر يك از طرفين در برابر مالي كه مي‌دهد يا ديني كه بر عهده مي‌گيرد، مال يا تعهد ديگري به دست مي‌آورد مانند عقد بيع و اجاره و قرض و در مقابل، عقود مجاني تنها دربردارنده يك تعهد يا تمليك است مانند هبه و عاريه.8

عقود تمليكي معوض را نيز مي‌توان به نوبه خود به دو گروه تقسيم كرد: اول، عقودي كه در آنها مالكيت عين انتقال مي‌يابد ماند بيع و قرض و دوم، عقودي كه در آن منفعت يا حق انتفاع، مورد انتقال قرار مي‌گيرد مانند عقد اجاره و عمري.

در قرارداد تايم شر با توجه به تحليل و توضيحي كه در مقدمه گذشت، مالكيت يك عين به صورت زمان‌بندي شده و در مقابل عوض، به چند نفر منتقل مي‌شود بنابراين؛ اين قرارداد از نظر ماهيت و آثار، به عقود تمليكي و معوض عين شباهت دارد و به همين جهت براي يافتن جايگاه قرارداد تايم شر در ميان عقود معين، تنها بايد عقود تمليكي و معوض عيني را مورد بررسي قرار داد.

از ميان عقود معين، تنها سه عقد مي‌توان يافت كه در آنها عين به صورت معوض به ديگري تمليك مي‌شود اين سه عقد عبارت است از: بيع، معاوضه و قرض، علاوه بر اين سه عقد، عقد صلح نيز از آن جهت كه قالبي گسترده‌تر از همه عقود دارد و به عبارت ديگر، همه عقود را مي‌توان در قالب صلح منعقد كرد، مي‌تواند قالبي براي تمليك معوض عين قرار گيرد. بنباراين براي يافتن جايگاه تايم‌شر در عقود معين بايد اين چهار عقد را مورد بررسي قرار داد.

ترديدي نيست كه قرارداد تايم‌شر با توجه به ماهيت آن، در قالب عقد قرض نمي‌گنجد چرا كه قرض عبارت است از تمليك مال در مقابل رد مثل يا رد قيمت در صورت تعذر رد مثل (ماده 648 ق مدني) و حال آنكه در «تايم‌شر»، مالكيت عين در مقابل مال (ثمن) به چند نقر منتقل مي‌شود و لذا نمي‌تواند مصداق قرض باشد و با توجه به همين نكته مي‌توان فهميد كه قرارداد «تايم شر» با عقد معاوضه تفاوت دارد چرا كه طرفين معاوضه تنها هدف‌شان مبادله دو كالاست بدون توجه و ملاحظه اينكه يكي از عوضين، مبيع و ديگري ثمن باشد.

شباهت فراوان عقد بيع و قرارداد «تايم شر» اين شبهه را در ذهن تقويت مي‌كند كه «تايم‌شر» نيز نوعي بيع و از مصاديق آن مي‌باشد. بنابراين ما در گفتار اول با بررسي ماهيت بيع خواهيم كوشيد به اين سوال پاسخ دهيم كه آيا مي‌توان قرارداد تايم‌شر يا انتقال مالكيت زمان‌بندي شده را از مصادق بيع دانست و بدين ترتيب راهي براي اثبات مشروعيت آن يافت؟ و در مبحث دوم با نگاهي به عقد صلح به بررسي اين مسئله مي‌پردازيم كه آيا قرارداد تايم‌شر را مي‌توان تحت عنوان عقد صلح منعقد كرد؟

گفتار اول – بيع
عقد بيع، رايج‌ترين و مهمترين عقد تمليكي است و به دليل همين اهميت و رواج، بخش عمده مباحث فقهي و حقوقي را به خود اختصاص داده است. مي‌توان ادعا كرد كه مفهوم بيع از روشن‌ترين مفاهيم است و همه مردم به آساني تفاوت اين عقد را با ساير عقود درك مي‌كنند و ترديدي در اين زمينه ندارند اما اختلاف فقها در تعريف عقد بيع و نيز ويژگي‌ها و شرايط آن، ترديدهايي را در مورد برخي از مصاديق بيع ايجاد كرده است. به عبارت ديگر فقها، در عين حال كه در مورد ماهيت بيع اختلاف اساسي ندارند اما در مورد برخي از قراردادها اختلاف نظر دارند. به عنوان مثال مي‌توان انتقال حقوق و منافع و انتقال سرقفلي را نام برد كه به نظر بعضي از فقها، مصداق بيع و به نظر برخي ديگر خارج از بيع است.

يكي از موارد مورد ترديد، قرارداد «تايم‌شر» مي‌باشد كه در اين گفتار به بررسي و مقايسه آن با عقد بيع مي‌پردازيم. مهمترين نكته‌اي كه به نظر ما تمايز ماهوي‌اين دو نوع قرارداد مي‌شود موقت بودن تمليك در قرارداد تايم‌شر است زيرا در اين قرارداد چنانكه گفتيم مالك، عين را براي مدت محدودي مثلا يك فصل – به چند نفر منتقل مي‌كند و اين ترتيب، هر ساله تكرار مي‌شود اما ماهيت عقد بيع با تمليك موقت سازگار نيست.
بر اين اساس، در اين گفتار بايد به بررسي اين مسئله پرداخت كه آيا بيع موقت در فقه و حقوق جايز است يا خير به عبارت ديگر آيا انتقال مالكيت تحت عنوان بيع جايز است يا نه؟

الف – تعريف بيع و ويژگي‌هاي آن:
فقها تعاريف متفاوتي از بيع ارائه داده و هر كدام كوشيده‌اند تا با بهترين و كوتاه‌ترين عبارت، ماهيت اين عقد را بيان نمايند. از بررسي كلمات فقها در تعريف بيع، روشن مي‌شود كه همه آنان به دنبال نشان دادن ويژگي‌هاي اساسي بيع بوده‌اند و اختلافات آنان تنها در تعريف لفظي بيع مي‌باشد و در ماهيت آن به عنوان يكي از عقود معين، اختلافي ندارند. مرحوم صاحب جواهر در اين باره مي‌فرمايد: «مراد فقها از تعريفاتي كه براي عقد بيع ذكر كرده‌اند، تنها كشف في‌الجمله از ماهيت آن است نه تعريف منطقي.»9

ويژگي‌هاي اساسي عقد بيع را مي‌توان به شرح زير برشمرد:
1- عقد بيع از عقود تمليكي و معوض است به اين معنا كه بايع، مبيع را در مقابل ثمن، به مشتري تمليك مي‌كند. با در نظر گرفتن اين ويژگي، عقد بيع از عقود عهدي مانند جعاله و حواله و عقود اذني مانند عاريه و وديعه و نيز عقودي كه مبني بر انتقال مالكيت رايگان مي‌باشد مانند هبه، متمايز مي‌گردد.
2- در عقد بيع، عين مال مورد معامله قرار مي‌گيرد يعني موضوع بيع، انتقال عين در مقابل عوض است. اين ويژگي، عقد بيع را از اجاره و ساير عقودي كه در مورد تمليك غيرعين ‌باشد جدا مي‌كند.10

3- لزوم: ويژگي ديگر عقد بيع، لزوم آن است كه باعث تمايز آن از عقود جايز مي‌شود.
4- دوام بيع: يكي ديگر از ويژگي‌هاي بيع، دوام بيع مي‌باشد، اين ويژگي بايد مورد بررسي قرار گيرد چرا كه غالب فقها به آن تصريح نكرده‌اند. بنابراين بايد به اين مسئله پرداخت كه آيا دوام و استمرار از شرايط اساسي بيع است يا خير؟ به عبارت ديگر آيا بيع موقت از مصاديق بيع مصطلح در فقه مي‌باشد يا خير و بر فرض كه عنوان بيع بر آن صادق باشد آيا چنين بيعي صحيح است يا باطل؟

كاوش در كلمات فقها نتيجه قابل قبولي به دست نمي‌دهد چرا كه اكثر فقها هيچ اشاره‌اي به اين مطلب نكرده‌اند و تنها برخي از فقيهان متاخر به آن اشاره كرده و همين عده نيز بحث مفصلي ارائه نكرده‌اند. بنابراين لازم است در اين‌باره به بحث و بررسي بپردازيم.

ب- بررسي بيع موقت
براي روشن شدن محل بحث لازم است ابتدا صور مختلف بيع را در مقايسه با زمان مورد توجه قرار دهيم. به طور كلي از مقايسه بيع با زمان، سه صورت قابل تصور است:
1- بيع عين به صورت غيرموقت: در چين بيعي، مالكيت استمراري عين به ديگري منتقل مي‌شود بنابراين مشتري پس از بيع، مالك دائمي مبيع خواهد بود. البته منظور از مالكيت دائمي اين نيست كه دوام مالكيت، شرط بيع باشد به اين معنا كه مبيع براي هميشه در مالكيت مشتري باقي بماند زيرا اين معنا با جعل خيار و يا نقل و انتقالات بعدي كه بر مبيع صورت مي‌گيرد منافات دارد بلكه منظور از دوام در بيع، همان ارسال مالكيت است كه در بعضي از كلمات فقها به چشم مي‌خورد و به تعبير منطقي؛ بيع در اين فرض، نسبت به دوام و استمرار، (لابشرط) است نه (به شرط شيئي) ولي نسبت به توقيت مالكيت، (به شرط لا) مي‌باشد. بنابراين در اين صورت، مبيع يا عقد بيع داخل در ملكيت مشتري مي‌گردد و مادام كه يكي از اسباب ناقله ملكيت محقق نشده است در ملك او باقي مي‌ماند.

2- بيع اعياني كه براي تعيين ميزان و مشخص شدن مقدار آن بايد از زمان استفاده كرد: مانند فروش شير يك ماهه گوسفند يا ميوه يك ساله درخت. در چنين مواردي، زمان، قيد مملوك است نه قيد مالكيت بنابراين، نفس تمليك، موقت نيست بلكه مملوك، مقيد به زمان شده است.
3- بيع موقت، در اين صورت كه مورد بحث ماست تمليك به صورت موقت صورت مي‌گيرد يعني عين به صورت موقت به ديگري فروخته مي‌شود مثلا كتاب را براي مدت يك ماه به ديگري مي‌فروشد.

از بين صور فوق، صورت اول مسلما هيچگونه اشكالي ندارد و به طور شايع در جامعه و ميان مردم رواج دارد. صورت دوم نيز به نظر فقها اشكال ندارد چرا كه در چنين صورتي، مالكيت و تمليك، مقيد به زمان نشده و فقط مملوك، محدود به زمان شده است. مرحوم سيدمحمد كاظم يزدي در اين‌باره مي‌فرمايد: «اگر اجل، قيد مملوك باشد چنين بيعي بلااشكال است مثل اينكه بگويد: شير اين گوسفند در مدت يك ماه را به تو فروختم...»11

در فرض سوم، زمان، قيد بيع و اصل تمليك است يعني عين معيني، براي مدت مشخص تمليك مي‌شود. مرحوم سيدمحمد كاظم يزدي بحث بيع موقت را به اين صورت مطرح مي‌سازد. «هل يعتبر في حقيقه‌البيع كون التمليك فيه مطلقا اولا بل هو اعم منه و من الموقت و بعباره اخري اذا قال بعتك هذا الي شهر هل هو بيع و ان كان فاسدا شرعا اوانه ليس ببيع؟ هذا اذالم يكن الاجل للمملوك و الا فلا اشكال كما اذا قال بعتك لبن هذا الشاه الي شهراو ثمر هذا الشجر الي كذا و الا قوي هو الاول لا لعدم معقوليه التمليك الموقت كما قد يتخيل كيف و هو واقع في الوقف بناء علي كونه تمليكا كما هو الاشهر الاقوي بل لعدم الصدق عرفا او الشك فيه و هو كاف في الحكم بالعدم كما لايخفي»12
از بررسي كلمات فقهايي كه در اين رابطه اظهارنظر كرده‌اند برمي‌آيد كه ظاهرا آنان ترديدي در بطلان بيع موقت ندارند و همه آنان چنين بيعي را باطل و فاسد مي‌دانند.13 اما نكته اي كه بايد بدان پرداخته شود آن است كه علت بطلان بيع موقت چيست؟

به طور كلي دو دليل اساسي براي بطلان بيع موقت، ابراز شده است:
1- عدم معقوليت و مشروعيت مالكيت موقت: اولين دليل بطلان بيع موقت آن است كه بايع، مبيع را به صورت موقت به مشتري تمليك مي‌كند. بنابراين اثر بيع موقت، تمليك موقت است و از آنجا كه تمليك موقت، امري نامعقول و غيرقابل قبول است و بر فرض معقول بودن، در حقوق اسلام امري نامشروع مي‌باشد؛ بيع موقت نيز باطل است.
در پاسخ به اين استدلال بايد گفت: اگرچه معناي رايج و شايع تمليك، تمليك مستمر و غيرمقيد به زمان است اما اين بدان معني نيست كه تمليك موقت در شريعت اسلامي اعتبار نداشته، نامشروع باشد. بلكه به نظر مي‌رسد تمليك موقت و مالكيت موقت كاملا معقول و قابل قبول بلكه مشروع است و بهترين دليل بر امكان آن اين است كه در فقه، مواردي از آن را مي‌توان يافت. ما در آينده به تفصيل، مسئله مالكيت موقت را مورد بررسي قرار خواهيم داد اما اجمالا يادآور مي‌شويم كه با توجه به امكان و مشروعيت تمليك موقت، دليل ديگري بايد براي بطلان بيع موقت اقامه كرد.

2- دومين دليل بر بطلان بيع موقت آن است كه اساسا چنين بيعي از عنوان بيع مصطلح در فقه خارج مي‌باشد زيرا در صورتي مي‌توان عنوان بيع را بر يك معامله اطلاق كرد و آن را از مصاديق بيع دانست كه عرفا چنين اطلاقي صحيح باشد بنابراين اگر قراردادي در عرف مردم، خارج از عنوان بيع باشد نمي‌توان آن را مصداق بيع مصطلح در فقه دانست. توضيح آنكه اصطلاح بيع كه در فقه و حقوق اسلام مورد بحث قرار گرفته است اشاره به عقد خاصي است كه با داشتن مشخصات و ويژگي‌هايي از ساير عقود متمايز مي‌گردد. عقد بيع از ديرباز و در ميان مردم در هر مكان و زمان با هر عقيده و آييني رواج داشته و دارد. تاريخ پيدايش عقد بيع به اولين روزهاي زندگي اجتماعي بشر در اين كره خاكي بازمي‌گردد. بنابراين عقد بيع از عقود مخترعه شارع مقدس نبوده و شارع مقدس در مورد آن تنها نقش امضايي و ارشادي داشته است و لذا لفظ بيع به عقيده بسياري از فقها فاقد حقيقت شرعيه و متشرعه است و به همان معناي عرفي خود باقي مانده است.14 به عبارت ديگر بيع و ساير عقود داراي مفهوم عرفي هستند و شارع مقدس درباره آنها تاسيس ندارد و به همين جهت براي تعريف بيع بايد به موارد صدق آن در عرف مراجعه كرد چرا كه شارع مقدس نيز در اين موارد بر طبق محاورات عرفي سخن گفته است و مرجع فهم معاني اين اصطلاحات و موارد تطبيق آن، عرف مي‌باشد.15

به عقيده برخي از فقها، عنوان بيع در عرف تنها بر بيع مطلق (غيرموقت) صادق است به عبارت ديگر بيع موقت اساسا مصداق بيع مصطلح نيست و از اصطلاح بيع عرفي خارج مي‌باشد. مرحوم سيدمحمد كاظم يزدي در اين باره مي‌فرمايد: علت بطلان بيع موقت آن است كه عرفا عنوان بيع، بر بيع موقت صادق نيست و اگر صدق عرفي عنوان بيع بر چنين معامله‌اي مشكوك باشد باز هم نمي‌توان آن را از مصاديق بيع دانست16 و لذا با وجود ترديد در بيع بودن چنين معامله‌اي، نمي‌توان براي اثبات صحت آن به عمومات تمسك كرد.
آيت‌الله خويي در اين‌باره معتقد است كه معنا و مفهومي براي تمليك موقت قابل تصور نيست زيرا معناي بيع خانه آن است كه بايع، خانه خود را به صورت ابدي و غيرمقيد به زمان به ديگري تمليك كند. بنابراين بيع و تمليك موقت، صحيح نيست.17 و در جاي ديگر بطلان بيع موقت را بديهي دانسته، مي‌نويسد: «ترديدي نيست كه آنچه در عقد بيع انشاء مي‌شود از حيث زمان مطلق است و بايع در عقد بيع، ملكيتي مطلق و هميشگي را انشاء مي‌كند.»18

اظهارنظر برخي از فقها محققين معاصر نيز در اين رابطه قابل توجه است. به عنوان نمونه آيت‌الله سيستاني در پاسخ به سوالي در مورد بيع خانه به 4 نفر براي چهار فصل (قرارداد تايم شر) مي‌فرمايد: «فروش به زمان محدود نمي‌شود ولي مي‌توان آن را در هر فصل به يك نفر اجازه داد و اجاره موجب ملكيت همه منافع است.» يكي ديگر از فقهاي معاصر نيز در اين رابطه مي‌نويسد: «بيع بايد قطعي بوده و زمان در آن دخالت نداشته باشد.»19 محقق ديگري نيز معتقد است: «در بيع متعارف كه شارع مقدس هم امضا كرده و اصطلاح خاصي ندارد، تمليك مال با تمام شؤون و اطوار و ازمان است.»20
با مراجعه به متون فقهي و نظري اجمالي به عرف مردم مي‌توان به اين مطلب جزم پيدا كرد كه اصطلاح بيع در عرف مردم و نيز در اصطلاح فقيهان به قراردادي اطلاق مي‌شود كه در آن، عين مالي در مقابل عوض به ديگري منتقل مي‌شود به گونه‌اي كه رابطه مالك اول (بايع) با مال، به كلي و براي هميشه قطع مي‌شود و رابطه مالكيت بين مالك جديد (مشتري) و عين برقرار مي‌شود و به عبارت ديگر انتقال دائمي عين از ويژگي‌هاي لازم و اوصاف مميزه عقد بيع است و به همين جهت انتقال موقت عين را اساسا نمي‌توان مصداق بيع دانست.

به هر تقدير به نظر مي‌رسد ارتكاز عرفي درباره مفهوم بيع آن است كه بايع، ملكيت بيع را به صورت نامحدود و غيرمقيد به زمان به مشتري مي‌فروشد و لذا بيع موقت، برخلاف مفهوم عرفي بيع مي‌باشد و از آنجا كه احراز صدق عرفي عنوان بيع بر قرارداد، شرط اوليه حكم به صحت عقد بيع است لذا بيع موقت را نمي‌توان نوعي بيع دانست و حكم به صحت آن داد، بنابراين در صورت شك نيز نمي‌توان بيع موقت را از مصاديق بيع دانست.
بنابراين، تحليل قرارداد تايم شر تحت عنوان عقد بيع، نادرست و غيرقابل قبول است و لذا قرارداد تايم‌شر اساسا نوعي بيع مصطح نيست بلكه نوعي توافق و قرارداد ويژه است كه مفاد آن انتقال مالكيت زمان‌بندي شده مي‌باشد و به همين دليل،‌غالب فقها و محققيني كه درباره تام‌شر مورد سوال قرار گرفته‌اند، آن را مصداق بيع مصطلح ندانسته‌اند.21

گفتار دوم: صلح
الف- تعريف عقد صلح، احكام و ويژگي‌هاي آن

يكي از عقود معين كه در فقه مورد بحث قرار گرفته است عقد صلح مي‌باشد. عقد صلح چنان كه بسياري از فقها گفته‌اند، عقدي است كه براي قطع كشمكش و رفع نزاع تشريع شده است.22 اما اين تعريف به اعتقاد بسياري از فقيهان، تنها بيان‌كننده حكمت تشريع عقد صلح است نه علت آن23 و بر اين اساس، مشروعيت عقد صلح منحصر به مواردي نيست كه نزاعي رخ داده يا اختلافي وجود داشته باشد بلكه عقد صلح به عنوان عقدي مستقل در كنار ساير عقود، مشروعيت و اعتبار دارد.
ديدگاه موسع فوق در مورد عقد صلح مورد اتفاق فقهاي شيعه است و ظاهرا فقهاي شيعه در اين زمينه ترديدي ندارند24 تنها اختلافي كه بين فقهاي اماميه وجود دارد آن است كه آيا عقد صلح در جايي كه نتيجه ساير عقود را دارد عقدي مستقل است يا فرع آن عقود محسوب مي‌شود؟ شيخ طوسي در كتاب مبسوط بر اين عقيده است كه صلح، فرع عقود پنج‌گانه بيع، اجاره، هبه، عاريه و ابراء مي‌باشد.25 ولي فقهاي پس از ايشان اين سخن را نپذيرفته‌اند با اين استدلال كه عقد صلح اگرچه در مواردي، فايده و نتيجه عقود ديگر را دارد ولي اين مسئله موجب نمي‌شود كه اين عقد از افراد آن عقود محسوب شود علاوه بر اينكه ادله صلح، به وضوح بر استقلال اين عقد در كنار ساير عقود دلالت مي‌كند.26
قانون مدني نيز به تبعيت از نظر مشهور فقهاي اماميه، صلح را عقدي مستقل دانسته، در ماده 752 تصريح مي‌دارد: «صلح ممكن است يا در مورد رفع تنازع موجود و يا جلوگيري از تنازع احتمالي يا در مورد معامله و غير آن واقع شود.»

بنابراين عقد صلح، معامله‌اي مستقل است و مي‌تواند به جاي عقود ديگر واقع شود و نتيجه آن عقد را بدهد و در اين مورد، عقد صلح، فرع آن عقود نمي‌باشد و به همين دليل، شرايط و احكام ويژه آن عقود را به دنبال ندارد چرا كه «آثار و احكام ويژه هر معامله فقط بر همان عنوان مترتب مي‌شود نه بر هر قراردادي كه فايده آن معامله را داشته باشد و شكي نيست كه عنوان صلح با عنوان بيع، اجاره و ساير قراردادها مختلف است و لذا احكام و شرايط يكي به ديگري سرايت نمي‌كند اگرچه نتيجه آنها يكي باشد.27 ماده 758 قانون مدني نيز با توجه به همين ديدگاه مي‌گويد: «صلح در مقام معاملات هرچند نتيجه معامله‌اي را كه به جاي آن واقع شده است مي‌دهد ليكن شرايط و احكام خاصه آن معامله را ندارد. بنابراين اگر مورد صلح، عين باشد در مقابل عوض، نتيجه آن همان نتيجه بيع خواهد بود بدون اينكه شرايط و احكام خاصه بيع در آن مجري باشد.
نگرش استقلالي به عقد صلح موجب شده است كه اين عقد به عنوان وسيله‌اي براي گسترش انواع قراردادها و حاكميت اراده به كار گرفته شود. زيرا با توجه به محدود نبودن موضوع صلح، هرگونه قراردادي را مادام كه به احكام قانونگذار لطمه نزد مي‌توان تحت عنوان عقد صلح منعقد كرد و بدين ترتيب،‌عقد صلح، تبديل به قالبي وسيع‌تر از همه عقود معين شده است.28

با توجه به همين ديدگاه مشاهده مي‌شود كه فقها در مواجهه با قراردادهاي ناشناخته كه قابل تطبيق بر هيچ يك از عقود معين و شناخته شده نيستند انعقاد چنين قراردادهايي را از طريق عقد صلح جايز و ممكن شمرده‌اند كه در اينجا به سه نمونه اشاره مي‌شود:

1- برخي از فقها معتقدند كه در عقد بيع، ثمن نمي‌تواند از حقوق باشد بنابراين نمي‌توان عيني را در مقابل حقي فروخت اما همين عده، چنين مبادله‌اي را از طريق عقد صلح، ممكن و مشروع دانسته‌اند.29

در قرارداد بيمه كه قراردادي نوپيدا و جديد است اگرچه فقهاي معاصر از طريق عمومات صحت عقود، آن را معتبر و مشروع دانسته‌اند اما در عين حال، انعقاد آن را از طريق عقد صلح بي‌اشكال و صحيح شمرده‌اند.30

قرارداد تايم‌شر و صلح
با توجه به ماهيت و ويژگي‌هاي عقد صلح مي‌توان گفت: انتقال مالكيت زمان‌بندي شده، اگرچه در قالب عقد بيع امكان ندارد اما به نظر مي‌رسد انعقاد چنين قراردادي تحت عنوان عقد صلح هيچ مشكل و ايرادي ندارد. بنابراين مالك عين مي‌تواند در قالب يك عقد صلح معوض، مالكيت زمان‌بندي شده عين را به چند نفر منتقل نمايد به گونه‌اي كه مالكيت اين افراد به صورت مقطعي و موقت بوده، هر يك از آنها در مدت مشخصي از هر سال مالك آن عين باشند.

قرارداد فوق اگرچه نتيجه عقد بيع يعني انتقال مالكيت عين را دارد اما چون به صورت عقد صلح واقع شده است با توجه به ماده 758 ق.مدني شرايط و احكام خاص بيع را ندارد. بنابراين اگرچه عقد بيع، قابل تقييد به زمان نيست و دوام مالكيت از ويژگي‌هاي اساسي آن به شمار مي‌رود ولي عقد صلح فوق‌الذكر اگرچه نتيجه بيع را دارد اما قابل تقييد به زمان مي‌باشد و مشروط به دوام مالكيت نيست.

تنها نكته‌اي كه در اينجا قابل بحث مي‌باشد اين است كه هرچند هرگونه قرارداد و توافقي را مي‌توان تحت عنوان عقد صلح منعقد كرد اما محدوده اختيار افراد بدان اندازه نيست كه بتوانند امور نامشروع را نيز تحت عنوان اين عقد قرار داده، از اين طريق به ارتكاب محرمات يا ترك واجبات دست يازند. اين نكته‌اي است كه همه فقيهان اماميه بر آن تاكيد كرده و حديث: «والصلح جايز بين‌المسلمين الاصلحا احل حراما» را دليل سخن خود دانسته‌اند.31 ماده 754 ق.مدني نيز در اين‌باره تصريح مي‌دارد: «هر صلح نافذ است جز صلح بر امري كه غيرمشروع باشد.»

اشكال مهمي كه در مورد صلح مالكيت زمان‌بندي شده مطرح مي‌شود آن است كه موضوع چنين عقد صلحي عبارت است از انتقال مالكيت موقت به چند نفر و مالكيت موقت در حقوق اسلام مورد قبول واقع نشده و لذا مشروعيت ندارد. بر اين اساس، از آنجا كه موضوع عقد صلح بايد امري مشروع باشد لذا نمي‌توان تحت عنوان عقد صلح، مبادرت به انتقال مالكيت موقت و زمان‌بندي شده نمود. بي‌ترديد اگر عدم مشروعيت مالكيت موقت در فقه اثبات شود، صحت عقد صلح به صورتي كه ذكر شد با اشكال روبه‌رو خواهد شد و بدين ترتيب راهي براي اثبات مشروعيت تايم‌شر نخواهيم داشت. چرا كه در اين قرارداد، مالكيت موقت عين به افراد منتقل مي‌شود و در اين صورت حتي از طريق اصل آزادي قراردادها و ماده 10 قانون مدني نيز نمي‌توان صحت آن را اثبات نمود.
بنابراين بايد به بررسي «مالكيت موقت» در فقه بپردازيم و مشروعيت آن را مورد بررسي قرار دهيم.

ج- بررسي مشروعيت مالكيت موقت در فقه
يكي از اوصاف مالكيت كه حقوقدانان درباره آن به بحث پرداخته‌اند، ويژگي دوام مالكيت مي‌باشد. به عقيده برخي از حقوقدانان، اين ويژگي در كنار دو ويژگي مطلق و انحصاري بودن مي‌تواند تا حدود زيادي بيان‌كننده مفهوم مالكيت باشد.32 دو ويژگي اخير امروزه مفهوم پيشين خود را از دست داده و در موارد زيادي تخصيص خورده است. ويژگي دائمي بودن مالكيت نيز از سوي برخي از فقها و حقوقدانان مورد ترديد قرار گرفته است. در شماره بعد به بررسي ادله منكرين و معتقدين مشروعيت مالكيت موقت خواهيم پرداخت.

پي‌نوشت‌ها:
1- Timesharing: from of sharead property oenership. Commonly on vacation or recreation condominium property where in rights vest in sharerd oeners to use property for specified priod each year (e. g two each weeks each year.) Black Law Dictionary P. 1483.
2- متن اين نشريه در صفحات آينده خواهد آمد.
3- امامي، دكتر سيدحسن، حقوقي مدني، ج 1 ص 59
4 و 5 – نامه شركت آبادگران در پاسخ به سئوالات مركز تحقيقات فقهي قوه قضائيه
6- كاتوزيان، دكتر ناصر؛ عقود معين ج 1، ص 1
7- كاتوزيان، دكتر ناصر؛ قواعد عمومي قراردادها ج1، ص 75
8- همان، ص 113
9- نجفي، شيخ‌ محمدحسين، جواهرالكلام، ج 22، ص 205
10- غالب فقها، عين بودن مبيع را از شرايط اساسي بيع و موجب تمايز آن از اجاره مي‌دانند مانند شيخ انصاري، مكاسب ص 79؛ شيخ محمدحسن، همان مآخذ، ص 209؛ آيه‌اله خويي در كتاب مصباح الفقاهه، ج 2 ص 10 اما برخي فقها اين نظر را نپذيرفته و قايل به امكان تصور بيع در غير اعيان مانند حقوق و منافع شده‌اند. رك.ك: امام خميني، البيع، ص 8
11 و 12- يزدي، سيد محمدكاظم، حاشيه مكاسب، ص 66
13- تنها تعداد كمي از فقها به مسئله بيع اشاره كرده‌اند. از آن جمله‌اند: يزدي، سيد محمدكاظم، ماخذ پيشين. خويي، آيه‌الله سيدابوالقاسم، مصباح الفقاهه ج6، ص 276 و 206 و نيز براي ديدن نظرات فقيهان معاصر ر.ك جزوه استفتائات مركز تحقيقات قوه قضائيه درباره بيع زماني.
14- انصاري، شيخ مرتضي، مكاسب، ص 79.
15- «انه بعد الفراغ عن ان المسبب امر عرفي و في مقام الاصطلاح لاتختلف الشرع عن العرف في ذلك بل انما تكلم علي نحو المحاورات العرفيه فلابد من الرجوع الي العرف لتعيين موارد حصوله و عدمه» قدري، محمدحسن، البيع (تقريرات درس امام خميني)، ص 18 در بخش ديگري از همين كتاب آمده است: «حيث ان المعامله لابد و ان تكون معتبره شرعا و انه ليس للشارع المقدس في الفاظها اصطلاح خاص و اختراع جديد و لم يوسس في حقيقه المعاملات شيئا غير ما هو المتعارف عند العقلاء ولو اعتبر شيئا فيها اعتبره شرطا لتاثيرها لان ان حقيقه المعامله عنده مغايره لحقيقتها عند العرف فلابد من الرجوع الي العقلاء فيها»، همان ص 200
16- يزدي،‌ آيت‌الله سيد محمدكاظم، ماخذ پيشين.
17- توحيدي، محمدعلي؛ مصباح الفقاهه (تقريرات درس آيه‌الله خويي)، ج 6، ص 274.
18- آيت‌الله خويي معتقد است كه در موارد خيار شرط، دايره ملكيت از ابتدا محدود و مقيد به عدم فسخ است و لذا منشا در بيع در چنين مواردي مقيد به عدم فسخ مي‌باشد. ايشان در همين رابطه مي‌فرمايد: «لايقال ان الملكيه المنشاه مطلقه حتي بعد الفسخ‌فانه لامعني للبيع الي وقت خاص كسنه او سنتين لكونه باطلا اجماعا. فانه يقال لاشبهه في ان المنشا مطلق من حيث الزمان و ان البايع انشا ملكيه مطلقه للمشتري و ابده ولكن كلا منا ليس في الاطلاق والتقييد من حيث الزمان بل من حيث الزمانيات .... و لا يقاس كون المنشا ملكيه محدوده بالفسخ، بالبيع الي سنه فان الثاني باطل بالضروره بخلاف الاول» مصباح الفقاهه، ج 6، ص 206.
19- مظاهري، آيت‌الله حسين، جزوه استفتائات مركز.
20- آيت‌الله موسوي تبريزي، جزوه استفتائات مركز و براي ديدن نظرات ساير علما در اين رابطه نيز ر.ك همان ماخذ.
21- به عنوان نمونه آيت‌الله معرفت مي‌فرمايد: چنين معامله‌اي بيشتر به اجاره شباهت دارد و در بيع بي‌سابقه است. آيت‌الله علوي گرگاني مي‌فرمايد: اين نحو خريد و فروش معلوم نيست مصداق بيع باشد زيرا ظهور تمليك در مالكيت استمراري است. آيت‌الله صافي مي‌فرمايد: فروش ملك به صورت مذكور شرعي نيست ولي اجاره اشكال ندارد. ر.ك جزوه استفتائات مركز تحقيقات فقهي قوه قضائيه.
22- «هو عقد شرع لقطع التجاذب» شهيد ثاني، ‌مسالك‌الافهام، ج 4، ص 259؛ بحراني، شيخ يوسف، الحدايق‌الناظره ج 21، ص 83.
23- بجنوردي، آيت‌الله ميرزاحسن؛ القواعد الفقهيه، ج 5، ص 10، شيخ يوسف، همان كتاب، ص 85.
24- مرحوم بحراني در اين‌باره مي‌فرمايد: «الظاهرانه لاخلاف بين اصحابنا – رضوان‌الله عليهم – في انه لايشترط في صحه‌الصلح سبق نزاع بل لو وقع ابتداء علي عين بعوض معلوم صح وافاد نقل كل من العوضين كما في البيع لاطلاق الادله الداله علي جوازه من غير تقييد بالخصومه» الحدايق الناظره، ج 21، ص 84.
25- طوسي،‌شيخ جعفر، المبسوط، جلد 2، ص 288.
26- بحراني،‌شيخ يوسف،‌ همان كتاب، ص 86.
27- بجنوردي، آيت‌الله سيدحسين، همان كتاب، ص 12، امام خميني در اين زمينه تصريح مي‌دارد: «الصلح عقد مستقل بنفسه و عنوان براسه فلم يلحقه احكام ساير العقود و لم تجر فيه شروطها و ان افاد فائدتها فما افاد فايده البيع لاتلحقه احكامه و شروطه...» تحريرالوسيله، ج 1، ص 516.
28- كاتوزيان، دكتر ناصر، حقوق مدني، مشاركتها – صلح، ص 298.
29- آل بحرالعلوم، سيدمحمد، بلغه الفقيه، ج 1، ص 63.
30- روحاني، آيت‌الله سيدمحمد صادق، المسائل المستحدثه، ص 72.
31- «قد يوجد مورد للصلح حسب النصوص الوارده في باب الصلح لاينطبق لا علي البيع و لا علي الاجاره و لاعلي العاريه و لا علي الهبه كما روي: «اذا كان رجلان لكل واحد منهما طعام عند صاحبه و لايدري كل واحد منهما كم له عند صاحبه فقال كل واحد منهما لصاحبه لك ما عندك و لي ما عندي فقال لاباس بذلك اذا تراضيا و طابت انفسهما» فهذا ليس ببيع لان العوضين مجهولان من حيث المقدار و لاهبه لانه ليس اعطاء مجان بل لكل واحد منهما عوض و لاعاريه و ليس باجاره لانه تمليك عين لامنفعه و لاينطبق علي اي واحد من عناوين المعاملات فلابد و ان يكون عقدا مستقلا اذ لايمكن ان يكون من فروع اي عقد آخر و معامله اخري» بجنوردي، آيت‌الله سيدحسن، همان كتاب، ص 11.
32- «يجوز ايقاعه علي كل امر الا ما استثني كما ياتي بعضها و في كل مقام الا اذا كان محرما لحلال او محللا لحرام» امام خميني، تحريرالوسيله، ج 1، ص 516.http://www.ghazavat.com/42/maghale.htm
 

اصطلاح بيع زماني به نوع خاصي از انتقال مالكيت اطلاق مي‌شود كه طبق آن مالكان حق استفاده از ملك را به‌صورت زمان‌بندي شده پيدا مي‌كنند. در بخش اول و در شماره پيشين به مفهوم بيع زماني پرداختيم. در اين شماره كه فصل دوم اين بحث است، ادله منكران مالكيت موقت را بررسي مي‌كنيم.

◙ اول: توضيح موضوع
سئوال اساسي در اين مبحث اين است كه آيا مالكيت، حقي دائمي و هميشگي است يا مي‌توان ان را مقيد به زمان نمود به عبارت ديگر آيا مالكيت موقت در حقوق و فقه قابل قبول است يا خير؟
شكي نيست كه مالكيت افراد همواره در حال نقل و انتقال است و اموالي كه در مالكيت افراد مي‌باشد به سبب اسباب ناقله قهري يا اختياري از شخصي به شخصي ديگر منتقل مي‌شود. بنابراين پرواضح است كه منظور از دوام مالكيت در اينجا اين نيست كه مالكيت افراد، زايل شدني نبوده و اموال اشخاص، هميشه در ملكشان باقي مي‌ماند چرا كه چنين معنايي با واقعيت خارجي همخواني نداشته، هيچ‌كس آن را نمي‌پذيرد و به اين معنا، همه مالكيت ها جز مالكيت خداي تعالي موقتي است.
منظور از دوام مالكيت آن است كه وقتي مالي در ملكيت شخص داخل شد براي هميشه در ملك او باقي مي‌ماند مگر آنكه به يكي از اسباب انتقال مالكيت به ديگري انتقال يابد. بر اين اساس انتقال مالكيت منافاتي با دوام آن ندارد و منظور از مالكيت موقت آن است كه مالكيت شخص، مقيد و محدود به زمان مشخصي شود به گونه‌اي كه با سپري شدن آن مدت، مالكيت شخص خود به خود و بدون هيچ سبب جديدي زايل شود و مال به مالك اصلي برگردد.
ترديدي نيست كه به جز حق مالكيت، ساير حقوق عيني قابل تجديد و تقييد به زمان مي‌باشد مانند حق ارتفاق و حق انتفاع و… اما در مورد حق مالكيت ترديد اساسي وجود دارد.
برخي از فقها و حقوقدانان مالكيت را قابل تقييد به زمان ندانسته و مالكيت موقت را غيرمعقول و باطل دانسته‌اند و برخي ديگر اين نظر را نپذيرفته و از آن انتقاد كرده‌اند. ما ابتدا به نقد و بررسي دلايل گروه اول مي‌پردازيم.
◙ دوم: ادله منكرين مالكيت موقت:
از بررسي مجموع كلمات فقها و حقوقدانان برمي‌آيد كه به طور كلي شش دليل بر بطلان و عدم مشروعيت مالكيت موقت اقامه شده است. از اين تعداد، دو دليل بيشتر رنگ فلسفي دارد؛ دو دليل به جنبه فقهي مالكيت اشاره دارد و دو دليل نيز از ديدگاه حقوق مسئله را مورد بررسي قرار داده است كه ما به ترتيب به ذكر آن، مبادرت مي‌نماييم.
1‌ـ‌ اولين دليل منكرين مالكيت موقت آن است كه مالكيت به دليل ماهيت ويژه خود اساسا قابل تحديد و تقييد به زمان نيست زيرا مالكيت از اعراض قار1 است و از آنجا كه عرض قار، محدود و مقيد به زمان نمي‌شود؛ مالكيت نيز قابل تحديد به زمان نخواهد بود.
به عبارت ديگر مالكيت هر شيء، امري واحد است و اين امر واحد به دليل آنكه از اعراض قار است قابل تكثير و تبعيض و تقييد به زمان نيست. 2
مرحوم محقق اصفهاني پس از نقل اين دليل مي‌فرمايد: عدم امكان تقييد مالكيت به زمان، توهمي بيش نيست زيرا محدود شدن موجودات به زمان، گاهي با لذات است همانند اعراض غيرقار مثلا حركت كه از اعراض غيرقار است از آنجا كه تدريجي بوده و آن به آن از قوه به فعل مي‌رسد لذا قابل تقدير و تحديد به زمان مي‌باشد اما گاهي،‌تقييد به زمان بالعرض است مانند امور قار. اين امور اگرچه ذاتا با زمان قابل اندازه‌گيري و تحديد نيست اما از آنجا كه در ظرف زمان قرار دارند و به بيان بهتر، زمان بر آنها مي‌گذرد؛ مي‌توان آنها را با توجه به زمان‌هاي مختلف، به بخش‌هاي زماني تقسيم كرد. به عبارت ديگر مي‌توان يك امر واحد را با قطعات مختلف زمان ملاحظه كرده آن را با توجه به قطعات زماني، تقطيع و تقسيم نمود.3
به عنوان مثال در مورد وقف كه واقف، عين را بر بطون مختلف وقف مي‌كند، مالكيت واقف كه به وسيله وقف به بطون بعدي منتقل شده است چيزي جز يك مالكيت واحد نيست ولي همين امر واحد با توجه به قطعات زمان تقطيع مي‌شود و براي هر طبقه از موقوف عليهم بخشي از مالكيت با توجه به زمان خاص آن اختصاص مي‌يابد. بنابراين مالكيت، امري بسيط و غيرقابل تبعيض و تقسيم به قطعات است و معناي بسيط بودن مالكيت و عدم امكان تقطيع و تقسيم آن اين است كه نصف و ثلث و ربع و… ندارد نه اينكه اين امر بسيط را نتوان به اعتبار استمرارش در طول زمان تقسيم كرد.
علاوه بر پاسخ فوق مي‌توان گفت: مالكيت – همان طور كه در مباحث آينده خواهد آمد – اساسا از اعراض نيست بلكه صرفا يك امر اعتباري است و لذا جعل و رفع و كيفيت اعتبار آن به دست منشأ اعتبار آن مي‌باشد. بنابراين حتي اگر اشكال فوق را در مورد اعراض قار بپذيريم و اعراض قار را قابل تحديد و تقييد به زمان ندانيم اما تفاوت ماهوي مالكيت با اعراض، مانع از طرح اشكال در مورد آن مي‌شود.
2‌ـ‌ دومين دليل فلسفي كه بر بطلان مالكيت موقت اقامه شده اين است كه: مالكيت موقت در مورد اعيان امكانپذير نيست زيرا فلاسفه بر اين عقيده‌اند كه جواهر، قابل تقييد به زمان نيستند و زمان نمي‌تواند براي تعيين و اندازه‌گيري جواهر به كار رود و از آنجا كه عين هم از جمله جواهر است لذا قابل تقدير و تحديد به زمان نيست مثلا نمي‌توان گفت: كتاب امروز، كتاب فردا و… و نمي‌توان گفت اين كتاب نسبت به زمان‌هاي مختلف فرق مي‌كند و يكي غير از ديگري است اما منافع از آنجا كه از اعراض است مي‌تواند به زمان محدود شود و بر همين اساس تمليك منفعت موقت و محدود به زمان امكانپذير مي‌باشد ولي در اعيان ممكن نيست بنابراين تمليك موقت عين به ديگري قابل تصور نيست. 4
در پاسخ اين استدلال بايد گفت: درست است كه عين از جمله جواهر است و لذا قابل تقدير و تعيين به وسيله زمان نيست اما تمليك موقت عين به معناي تقييد عين به زمان نيست.
توضيح آنكه، هنگامي كه شخصي فرضا كتابي را براي مدت مشخصي به ديگري تمليك مي‌كند، اين شخص در حقيقت، مالكيت كتاب را مقيد و محدود به زمان نموده است نه خود كتاب را و به بيان روشن‌تر تمليك موقت بدان معناست كه مالكيت عين در قطعه مشخصي از زمان به ديگري منتقل مي‌شود نه آنكه عين مقيد به زمان، به ديگري تمليك گردد و با توجه به سخني كه به نقل از محقق اصفهاني در پاسخ دليل اول نقل كرديم، هيچ اشكال و مانعي وجود ندارد كه مالكيت با توجه به قطعات زماني به قطعات مختلف تقسيم شود و تقسيم مالكيت يك عين با توجه به قطعات زمان، مستلزم تقييد خود عين به زمان نيست.
از اين گذشته، اگر اين استدلال را در مورد اعيان بپذيريم و تمليك موقت اعيان را بر اين اساس مورد ترديد قرار دهيم در بسياري از موارد اجاره با مشكل مواجه خواهيم شد زيرا اجاره به نظر بسياري از فقها عبارت است از تمليك منفعت در مقابل عوض معلوم و در موارد زيادي، منفعت مورد اجاره از اعراض نيست بلكه از اعيان خارجي مي‌باشد يعني منفعت عين مورد اجاره، خود از اعيان است مثل اجاره درخت براي ميوه آن و اجاره زن براي شير دادن. پذيرش استدلال ياد شده در مورد عدم امكان تمليك موقت اعيان، مستلزم ترديد در صحت چنين قراردادهايي است در حالي كه غالب فقها چنين اجاره‌اي را جايز و صحيح دانسته‌اند. 5
3‌ـ‌ دليل ديگر بر بطلان مالكيت موقت، استناد به قاعده تسليط مي‌باشد. برخي از محققين بر اين عقيده‌اند كه «در حقوق اسلام با استناد به قاعده تسليط، مالكيت سه ويژگي دارد كه عبارتند از مطلق بودن، انحصاري بودن و دائمي بودن. ويژگي اخير به اين معناست كه وقتي فردي مالك چيزي شد تا زماني كه مالك آن است بدون مقيد بودن به زمان خاص، حق استفاده و بهره‌برداري از آن را داشته باشد.
يكي از تفاوت‌هاي مستاجر و به طور كلي اشخاصي كه از طرف مالك، حق استفاده و انتفاع از ملكي را پيدا مي‌كنند با خود مالك همين است كه استفاده و بهره‌برداري مالك، مقيد به زمان و وقت خاصي نيست ولي حق انتفاع اشخاص ديگر فقط در محدوده زماني مشخصي امكانپذير است6 بنابراين ويژگي دائمي بودن مالكيت را مي‌توان از قاعده تسليط استفاده كرد.
سخن فوق قابل قبول به نظر نمي‌رسد زيرا مفاد قاعده تسليط آن است كه اشخاص بر اموال خود مسلط هستند و حق همه گونه تصرف و استفاده‌اي را در اموال خود دارند ولي اين مسئله كه مالكيت، دائمي است يا موقت در قاعده فوق مورد اشاره قرار نگرفته است به عبارت ديگر مضمون اين قاعده عبارت است از تسلط كامل مالكين بر اموال خود و اين معنا در مورد مالكيت موقت هم قابل جريان است يعني مالك در زمان مالكيت خود، چه مالكيت دائمي و چه موقت، مسلط بر مالش بوده، قادر به تصرف و استفاده از مالش مي‌باشد. بنابراين نمي‌توان دوام مالكيت را مستقيما از اين قاعده استنباط كرد.
ممكن است گفته شود كه مفاد قاعده تسليط آن است كه مالك، حق همه گونه تصرف و استفاده‌اي را در مالش دارد و از جمله مي‌تواند آن را معيوب كند يا از بين ببرد؛ نتيجه منطقي چنين تسلط و حقي آن است كه مالكيت بايد دائمي باشد چرا كه در مالكيت موقت، مالك حق چنين تصرفاتي را ندارد.
در پاسخ به اين توهم بايد گفت: اين بيان در حقيقت به دليل ششم منكرين مالكيت موقت برمي‌گردد كه ما در جاي خود، اصل دليل و پاسخ آن را به تفصيل بيان خواهيم كرد.
4‌ـ‌ مالكيت موقت سابقه‌اي در شرع ندارد و لذا نمي‌توان چنين امري را مشروع دانست. اين سخن در كلمات برخي از فقها به چشم مي‌خورد و برخي ديگر از فقها به پاسخگويي آن پرداخته‌اند. اين دليل نيز همچون دلايل پيش گفته قابل قبول نيست زيرا اولا سابقه نداشتن امري در شرع نمي‌تواند در همه موارد دليل بر ممنوعيت و عدم مشروعيت آن باشد. شايد بتوان اين عقيده را در مورد عبادات پذيرفت چرا كه عبادات، اموري توقيفي هستند و لذا اگر امري سابقه‌اي در شرع نداشته باشد نمي‌توان آن را به عنوان عبادت پذيرفت اما در بخش معاملات كه قسمت عمده آن به عرف واگذار شده است پذيرش اين عقيده به طور مطلق صحيح نيست به ويژه در مورد موضوعات و مفاهيمي كه حقيقت شرعيه و متشرعه ندارد توضيح آن به عرف محول شده است ثانيا مالكيت، امري اعتباري است كه چگونگي آن تابع نحوه اعتبار آن مي‌باشد و به همين دليل، قابل توقيت و تاييد است7 ثالثا ملكيت موقت سابقه روشن فقهي دارد و مواردي را در فقه مي‌توان يافت كه مالكيت موقت از سوي فقها پذيرفته شده است.8
5‌ـ‌ يكي ديگر از دلايلي كه بر بطلان مالكيت موقت اقامه شده اين است كه: دوام مالكيت، نتيجه منطقي ويژگي انفكاك‌ناپذيري مالكيت از عين است. به عقيده حقوقدانان يكي از ويژگي‌هاي مالكيت آن است كه همواره با مملوك همراه بوده، مادام كه شيئ مملوك باقي است مالكيت آن نيز باقي مي‌باشد و بر اين اساس، مالكيت نسبت به شيء مملوك،‌تنها در صورتي زايل مي‌شود كه آن شيء منعدم شود و مادام كه شيء مملوك وجود دارد حق مالكيت مربوط به آن هم وجود دارد.
تفكيك‌ناپذيري مالكيت از مملوك، به معناي عدم انتقال آن به افراد ديگر نيست، بنابراين ارث و انتقال مالكيت وارث، منافاتي با دوام مالكيت شيء – به معناي فوق – ندارد چرا كه حق مالكيت در اين موارد، قطع نشده تا مجددا ايجاد شود و به عبارت ديگر مالكيت منتقل‌اليه و ورثه، ادامه مالكيت سابق وارث و ناقل است.9
برخي از حقوقدانان در توجيه اين ويژگي گفته‌اند: «ملكيت عبارت است از رابطه‌اي مستقيم بين مالك و شيء و حق مالكيت چنان با شيء مملوك آميخته و مخلوط مي‌شود و در آن تجسم مي‌يابد كه قابل جدايي از آن نيست و مادام كه شيء موجود است آن حق هم دوام دارد.»10
بعضي ديگر از حقوقدانان بر اين عقيده‌اند كه ويژگي دوام مالكيت به معناي فوق به اين معنا نيست كه مالكيت از وجود فيزيكي و خارجي مملوك جدا نمي‌شود چرا كه انفكاك‌ناپذيري حق مالكيت از وجود فيزيكي، خلاف واقعيت مسلم حقوقي و فقهي است و لذا اين دليل قابل پذيرش نيست بلكه بايد گفت منظور از جدا نشدن حق مالكيت از شيء مملوك اين است كه وجود حقوقي مملوك همواره ملازم با حق مالكيت است.
بنابراين هر شيء مملوكي اگر بخواهد در عالم حقوق مطرح شده، موضوع حق و تكليف قرار گيرد ناچار بايستي همراه با حق مالكيت باشد زيرا حق مالكيت، اولين و فراگيرترين حق عيني بر اموال است و ساير حقوق عيني در حقيقت زاييده و فرع آن مي‌باشد پس نمي‌توان در عالم حقوق، مالي را تصور كرد كه همراه با حق مالكيت نباشند و در موارد اعراض از مال، آنچه در واقع رخ داده اين است كه مال از عالم حقوق خارج شده و به تعبير بهتر، وجود حقوقي مال منعدم شده است گرچه وجود خارجي و فيزيكي آن باقي باشد.11
ويژگي انفكاك‌ناپذيري مالكيت از مال، نتايج چندي را به دنبال دارد. به عقيده حقوقدانان، يكي از نتايج اين ويژگي آن است كه مالكيت نمي‌تواند مقيد به زمان شود چرا كه تقييد مالكيت به زمان با دوام مالكيت و انفكاك‌ناپذيري آن از مملوك منافات دارد.12
در پاسخ اين دليل بايد گفت: انفكاك‌ناپذيري مالكيت از وجود خارجي و فيزيكي مال، امري نادر و غيرقابل قبول است چرا كه بي‌ترديد، حق مالكيت در بسياري از موارد از شيء مملوك زايل مي‌شود مانند موارد اعراض مالك از مال؛ و جدا نشدن مالكيت از وجود اعتباري مال در عالم حقوق، اگرچه سخني صحيح و قابل قبول به نظر مي‌رسد اما اين بدان معني نيست كه مالكيت قابل تقييد به زمان نمي‌باشد زيرا انفكاك‌ناپذيري مالكيت به معناي آن است كه حق مالكيت از شيء مملوك جدا نمي‌شود نه اينكه از شخص مالك قابل انفكاك نباشد و تفاوتي بين انتقال مال به وسيله اسباب ناقله مالكيت و مالكيت موقت به نظر نمي‌رسد بنابراين همانگونه كه انتقال مالكيت از يكي به ديگري، ضرري به دوام آن نمي‌زند در مالكيت موقت نيز چنين امري مضر نيست. در مالكيت موقت كه مال از مالك – مثلا – به مدت يك سال به ديگري منتقل مي‌شود، پس از سپري شدن يك سال، عين زايل نمي‌شود بلكه به همان مالك اصلي بازمي‌گردد. بنابراين هيچگونه انفكاكي بين مالكيت و مال صورت نمي‌گيرد بر اين اساس هرچند ويژگي انفكاك‌ناپذيري مالكيت از شيء مملوك را بپذيريم اما اين ادعا كه نتيجه منطقي اين ويژگي،‌ بطلان مالكيت موقت است؛ غيرقابل قبول مي‌باشد.
6‌ـ‌ دليل ديگري كه توسط حقوقدانان مطرح شده اين است كه تقييد مالكيت به زمان با طبيعت مالكيت منافات دارد زيرا مهمترين ويژگي مالكيت آن است كه مالك مي‌تواند در ملك خود تصرف كند و دايره اختيارات مالك تا حدي است كه حتي مي‌تواند مالش را از بين ببرد و نابود سازد. با توجه به اين ويژگي مي‌توان گفت مالكيت موقت با طبيعت مالكيت و عناصر تشكيل دهنده آن منافات دارد.
پذيرش مالكيت موقت به آن معناست كه براي مالك موقت نيز همان اختيارات و حق تصرفي را بپذيريم كه مالك دائمي دارا مي‌باشد و اين امر، نادر و غيرقابل قبول است مثلا فرض كنيم كه مالكيت، محدود و مقيد به يك سال شده است در اين صورت اگر مالك موقت، در خلال يك سال كه مالك آن است در آن مال تصرف كند يا آن را از بين ببرد چگونه مي‌توان تصور كرد كه مالكيت پس از انقضاي يك سال به مالك اصلي برمي‌گردد؟ يا بايد مالك موقت را از تصرف و از بين بردن مال در طول يك سال ممنوع سازيم تا مال به مالك اصلي برگردد كه در اين صورت مالكيت موقت چيزي به جز يك حق انتفاع موقت نيست زيرا چنين مالكيتي تفاوتي با حق انتفاع ندارد چون در حق انتفاع هم مالك مي‌تواند از مال بهره‌مند شود ولي حق از بين بردن و انعدام آن را ندارد و يا آنكه قايل به جواز تصرف و از بين بردن مال توسط مالك موقت شويم كه در اين صورت چنين ملكيتي ديگر مالكيت موقت نيست بلكه ملكيتي دائمي و هميشگي است.13
دليل فوق در كلمات فقها ديده نمي‌شود. غالب فقيهاني كه بر بطلان مالكيت موقت پاي فشرده‌اند آن را امري غيرمعقول و غيرقابل تصور دانسته و بر همين اساس مشروعيت آن را مورد ترديد قرار داده‌اند.14 اگرچه اين گروه، توضيح بيشتري در مورد اين دليل ذكر نكرده‌اند اما بعيد نيست كه منظور آنان از اين سخن، اشاره به دليل فوق باشد.
به نظر مي‌رسد مهمترين و قوي‌ترين دليلي كه بر بطلان مالكيت موقت اقامه شده است همين دليل مي‌باشد بنابراين براي پاسخگويي به آن نيازمند دقت و توجه بيشتري هستيم. براي پاسخگويي به اين دليل، بايد مفهوم و ماهيت مالكيت در اسلام را مورد بررسي قرار دهيم سپس با توجه به طبيعت و ماهيت آن در حقوق اسلام به قضاوت درباره مالكيت موقت بنشينيم.
براي شناخت حقيقت مالكيت توجه به امور زير لازم و ضروري است هر يك از اين امور در حقيقت بيان‌كننده يكي از ابعاد و زواياي مفهوم مالكيت در اسلام مي‌باشد:
1‌ـ‌ برخي از فقها تصريح كرده‌اند كه لفظ مالكيت داراي حقيقت شرعيه نيست بنابراين براي شناخت مفهوم مالكيت نيازي به مراجعه به متون شرعي نيست. مرحوم نراقي در اين‌باره مي‌فرمايد: «معناي مالكيت و ماليت و ملك و مال، معنايي عرفي و لغوي است كه شناخت آن منوط به بيان شرع و يا دليل شرعي نيست بلكه در اين زمينه همانند ساير الفاظي كه فاقد حقيقت شرعيه است بايد به عرف و لغت مراجعه كرد.15
همين فقيه در كتاب ديگرش مي‌نويسند «والمرجع في كون الشيء ملكا و مالا الي العرف حيث انه لا دليل شرعي علي بيانه»16 دقت در كلام ساير فقهايي كه به تعريف مالكيت پرداخته‌اند نشان مي‌دهد كه اگرچه آنان به اين مطلب تصريح نكرده‌اند اما به طور ضمني به آن اذعان و اعتراف داشته‌اند و به همين دليل در تعريف مالكيت به جاي استناد به ادله شرعي، به ارتكاز عرف و عقلا و نيز برداشت عمومي مردم از مفهوم آن بسنده كرده‌‌اند. بنابراين مالكيت مفهومي عرفي است و شارع مقدس نيز با توجه به همان معنا و مفهوم عرفي، احكام و آثاري را بر آن مترتب كرده است و لذا براي شناخت ماهيت آن بايد به عرف مراجعه كرد.
2‌ـ‌ مالكيت در حقوق اسلام داراي مفهومي گسترده‌تر از مالكيت در حقوق رم است «مالكيت در حقوق اسلام نه تنها شامل مالكيت عين مي‌گردد بلكه مالكيت منفعت و انتفاع و ملك‌الملك را نيز فرا مي‌گيرد حتي اين كلمه گاهي در مورد حقوق غيرمالي نيز به كار مي‌رود.»17
با توجه به همين ديدگاه موسع برخي از نويسندگان اطلاق مالكيت را بر حق مولفان و هنرمندان روا دانسته‌اند.18
3‌ـ‌ مالكيت امري اعتباري است. به طور كلي مالكيت داراي چهار مرتبه مختلف است.19
الف – مالكيت حقيقي: عبارت است از سلطنت تامه بر موجودات به گونه‌اي كه اختيار مملوك حدوثا و بقاءاً به دست مالك باشد چنين مالكيتي مخصوص ذات باري تعالي مي‌باشد.
ب‌ـ‌ مالكيت انسان بر نفس و اعضاء و افعال و ذمه‌اش.
ج‌ـ‌ مالكيت مقولي خارجي: كه عبارت است از هيات حاصل از احاطه جسمي به جسم ديگر و اين نوع مالكيت تحت عنوان مقوله «جده» در فلسفه مورد بحث قرار مي‌گيرد. مانند هيات حاصله از احاطه لباس به انسان. مالكيت به اين معنا از اعراض خارجي است كه قيام آن نيز به يك موجود خارجي مي‌باشد.
د‌ـ‌ مالكيت اعتباري عبارت است از اعتبار سلطنت و احاطه يك شخص (مالك) بر يك شي (مملوك).
سه قسم اول از مالكيت، اموري حقيقي و واقعي هستند ولي مالكيت به معناي اخير، امري اعتباري است كه عقلا يا شارع آن را بر حسب نياز جامعه اعتبار مي‌كنند و حق مالكيت كه در فقه و حقوق مورد بحث قرار مي‌گيرد همين مرتبه از مالكيت است. بنابراين مالكيت در اصطلاح فقه و حقوق از مقولات واقعي و اعراض خارجي نيست.20 و به تعبير روشن‌تر «مالكيت امري اعتباري است يعني حقيقت آن عين اعتبار عقلا يا شارع مقدس مي‌باشد.»21
4‌ـ‌ منشا اعتبار مالكيت، عقلا يا شارع مي‌باشد. «مالكيت اعتباري توسط عقلا به خاطر مصالحي براي اشخاص اعتبار مي‌شود و چه بسا شارع به خاطر آن مصلحت، اين اعتبار را امضا مي‌كند گرچه عقلا چنين اعتباري نداشته باشند. مانند مالكيت غرقي و مهدم عليهم در ارث»22 بنابراين با توجه به منشا اعتبار مالكيت، سه قسم زير قابل تصور است:
الف – مواردي كه عقلا، مالكيت را اعتبار مي‌كنند و شارع نيز امضا مي‌كند؛ غالب موارد مالكيت از اين قبيل است.
ب‌ـ‌ مواردي كه عقلا مالكيت را اعتبار مي‌كنند ولي شارع آن را امضا نكرده است مانند مالكيت مسكرات.
ج‌ـ‌ مواردي كه شارع مقدس بدون اعتبار عقلا، اقدام به اعتبار مالكيت نموده است مانند مالكيت مهدوم عليهم و غرق شدگان در ارث.
با توجه به نكات ياد شده مي‌توان گفت: مالكيت، اصطلاحي است كه براي اشاره به رابطه‌اي مخصوص بين شيء (مملوك) و شخص (مالك) به كار برده مي‌شود. اين رابطه اعتباري به مالك اجازه مي‌دهد كه از شيي مملوك استفاده كند و از آن منتفع گردد. به تعبير ديگر، مالكيت عبارتست از رابطه اعتباري مخصوص بين مالك و مملوك كه به مالك حق مي‌دهد كه انتفاعات ممكن را از آن ببرد،‌ در آن مال تصرف كند و كسي نتواند از آن جلوگيري نمايد.23
از آنچه گفتيم روشن مي‌شود كه مالكيت و سلطنت دو مفهوم جداي از يكديگر است و در حقيقت سلطنت انسان بر مال نتيجه و اثر مالكيت او مي‌باشد نه آنكه عين مالكيت و مرادف آن باشد و به همين دليل تعريف مالكيت به سلطنت انسان بر مال، نادرست مي‌باشد. فقها براي بيان اختيارات مالك و آثار مالكيت به قاعده تسليط استناد كرده‌اند اين قاعده كه مستفاد از حديث نبوي «الناس مسلطون علي اموالهم» مي‌باشد هرگونه سلطه و اختياري را براي مالك اثبات مي‌كند و همين روايت نيز دليل روشني است بر اينكه تسلط مالك بر مال، چيزي جداي از مالكيت است.24
با عنايت به تعريف مالكيت و تفاوت آن با سلطنت مالكانه، به پاسخگويي دليل ششم منكرين مالكيت موقت مي‌پردازيم. گفتيم كه حق مالكيت عبارتست از رابطه اعتباري بين مالك و مال و اشاره شد كه قدرت و سلطه مالك بر استفاده و تصرف در آن مال يا انتقال و اخراج از مالكيت واتلاف آن برخاسته از حق مالكيت و از آثار آن است. بر اين اساس نمي‌توان مالكيت موقت را صرفا به اين دليل كه مالك، قدرت بر انعدام مالش در مدت معين ندارد، منافي با طبيعت مالكيت دانست زيرا قدرت مالك بر انعدام و اتلاف مال خود، گرچه برخاسته از طبيعت حق مالكيت است ولي جزء آن نيست به عبارت ديگر، سلطه مالك بر اتلاف مال از آثار مالكيت است كه به استناد قاعده تسليط براي مالك ثابت شده است نه از اجزاء طبيعت يا لوازم ذاتي و لا ينفك آن. بنابراين مي‌توان تصور كرد كه رابطه مالكيت بين مالك و مال برقرار باشد ولي مالك به دلايل مختلف حق از بين بردن مالش را نداشته باشد در اين موارد – كه نمونه‌هاي آن هم در فقه كم نيست – گرچه مالك، سلطه كامل بر مال ندارد ولي اعتبار مالكيت توسط عقلا همچنان به قوت خود باقي است.
به طور كلي، نه مي‌توان از فقدان آثار مالكيت در موردي، نفي طبيعت مالكيت را اثبات كرد و نه مي‌توان از وجود آثار مالكيت در موردي، به وجود و عدم مالكيت پي برد زيرا آثار مالكيت، لازمه ذات مالكيت نيستند تا وجود و عدم آنها هميشه ملازم با وجود و عدم مالكيت باشد. به بيان روشن‌تر «آثار مالكيت يعني حق تصرف در مال و نقل و انتقال و اتلاف آن، اثر طبيعت هر ملك نيست بلكه اثر ملك مطلق است بنابراين نهايت چيزي كه از فقدان اثار مالكيت در يك مورد مي‌توان اثبات كرد آن است كه در آن مورد خاص، مالكيت مطلق وجود ندارد نه اينكه مطلقا مالكيت منتفي است.»25
البته بايد دانست كه فقدان تمام آثار مالكيت مي‌تواند دليلي بر انتفاء اصل مالكيت باشد چرا كه عقلا، هيچ‌گاه بدون دليل و فايده، مالكيت را اعتبار نمي‌كنند به عبارت ديگر اعتبار مالكيت همواره متوقف است بر اينكه اعتبار، في‌الجمله داراي اثري باشد زيرا اعتباري كه فاقد اثر و نتيجه است لغو بوده، از سوي عقلا صورت نمي‌گيرد، بنابراين «اگر همه آثار مالكيت از مالي سلب شود و مالك از همه تصرفات مالكانه ممنوع گردد، عقلا ديگر براي چنين مالكي حق مالكيت را اعتبار نمي‌كنند»26 اما سلب يك يا چند اثر از آثار مالكيت با طبيعت آن منافات ندارد چرا كه ساير آثار و نتايج باقي بوده و همين براي صحت اعتبار مالكيت توسط عقلا كافي است.
ادامه دارد


پي‌نوشت‌ها:

1‌ـ‌ عرض قار آن است كه اجزاء مفروضش با هم موجود باشند و غيرقار، اجزائش با هم موجود نمي‌شود. ر.ك: شيرواني، علي، آموزش فلسفه، ص 289 مرحوم علامه طباطبايي در اين‌باره مي‌فرمايد: «ينقسم الكم انقساما اوليا الي المتصل و المنفصل و المتصل هو الكم‌الذي يمكن ان يفرض منه اجزاء تتلاقي علي حدود مشتركه كالخط… و المتصل ينقسم الي قسمين قار و غير قار و االقار هو الثابت المجتمع الاجزاء بالفعل كالسطح و غيرالقار هو الذي لايجتمع اجزائه المفروضه بالفعل كالزمان فان كل جزء منه بالفعل قوه للجزء التالي فلايجتمعان بالفعل اذفعليه الشيء لاتجامع قوته…» نهايه الحكمه، ص 110.
2‌ـ‌ «ان ملكيه الواقف المجعوله لجميع البطون ملكيه واحده مرسله و الواحد لايتكثر و لايتبعض و حيث انها عرض غير قار فلا تتحدد و لاتتقيد بالزمان فلا معني لتقطيعها و تحديدها بالازمنه ليكون تمليكا لجميع البطون لئلاتكون لكل منهم ملكيه مرسله.» ر.ك اصفهاني، شيخ محمد حسين، بحوث في الفقه، الاجاره، ص 26. در عبارت مرحوم اصفهاني كه ذكر شد، مالكيت از اعراض غيرقاره دانسته شده است كه مسلما ناشي از اشتباه چاپي يا خطاي سهوي است زيرا ماهيت مالكيت با اعراض قار سازگار است نه غيرقار علاوه بر اينكه مرحوم اصفهاني در ادامه سخن خود تصريح به اين مطلب دارند.
3‌ـ‌ «توهم امتناع تحدد و تقييدها بالزمان مدفوع بان التحدد بالزمان تاره بالذات كما في‌الاعراض غيرالقاره فان التدرجيه عين الحركه المساوقه للتقدر بالزمان و اخري بالعرض كما في الامور القاره فانها و ان لم تتقدر بالزمان لكنه يمر عليها الزمان فيمكن لحاظها مع هذا الزمان و مع زمان آخر فهذا الوجه المستمر مع الزمنه يمكن تقطيعه بلحاظ الازمنه الماره عليه…» اصفهاني، شيخ محمدحسين، همان ماخذ.
4‌ـ‌ توحيدي، محمدعلي، مصباح الفقاهه (تقريرات درس آيت‌الله خويي)، ج 7، ص 488
5‌ـ‌ آيت‌الله خويي در مصباح الفقاهه مي‌فرمايد: «قد تكون منفعه العين المستاجره ما يوجد من الاعيان و لكنها غير موجوده حال الاجاره كاستيجار المنائح و البقرات و الشياه للبنها غيرالمحلوب و استيجار المرضع ليرتضع الطفل من لبنها و استيجار الشجره لثمرتها المعدومه» مصباح الفقاهه، ج 2 ص 30
6‌ـ‌ محقق داماد، سيدمصطفي، قواعد فقه ج 2 ص 107
7‌ـ‌ در اين باره در مباحث آينده توضيح بيشتري داده خواهد شد.
8‌ـ‌ بجنوردي القواعد الفقهيه، ج 4، ص 242
9‌ـ‌ امامي، دكتر سيدحسن، حقوق مدني، ج 1، ص 42
10‌ـ‌ فرج، دكتر توفيق حسن،‌الحقوق العينيه الاصليه، ص 63
11‌ـ‌ السنهوري، دكتر عبدالرزاق، الوسيط، ج 7، ص 534
12‌ـ‌ همان مآخذ، ص 535
13‌ـ‌ همان مآخذ، ص 540
14‌ـ‌ بحراني،‌شيخ يوسف، الحدايق الناظره، ج 22 ص 128
15‌ـ‌ نراقي، ملا احمد، عوايدالايام، ص 113
16‌ـ‌ نراقي، ملا احمد، مستند الشيعه، ج 2 ص 371
17‌ـ‌ صفايي، دكتر سيدحسين، مقالاتي درباره حقوق مدني و تطبيقي، ص 70. مالكيت منفعت مانند حق مستاجر، مالكيت انتفاع مانند حق منتفع در حق انتفاع، حبس و مانند آن. ملك‌الملك يعني سلطه شخصي بر سبب تملك مانند حق حيازت مال مباح، مالكيت حق غيرمالي مانند مالكيت بضع.
18‌ـ‌ همان ماخذ
19‌ـ‌ توحيدي، محمدعلي، مصباح‌الفقاهه (تقريرات درس آيت‌الله خويي) ج 2 ص 20
20‌ـ‌ «ان الملكيه الشرعيه ليست من المقولات الواقعيه حتي يتوقف العرض منها علي موضوع محقق في‌الخارج بل من الاعتباريات بمعني اعتبار مقولي ...» اصفهاني، شيخ محمد حسين، همان كتاب، ص 4
21‌ـ‌ يزدي، سيد محمد كاظم، همان كتاب، ص 53
22‌ـ‌ توحيدي، محمدعلي، همان كتاب ج 2 ص 2. امام خميني درباره اعتبار مالكيت مي‌فرمايد: «اعتبارالملكيه عقلائيه و الشارع تبع لهم و ليس له اعتبار مستقل في قبالهم...» كتاب البيع، ج 1 ص 454.
23‌ـ‌ امامي، دكتر سيدحسن، همان كتاب ص 42. مرحوم نراقي در تعريف مالكيت مي‌فرمايد: «معني الملكيه و الماليه و مايراد فهما من الالفاظ معني اضافي لايتحقق الا مع وجود مالك و متمول و هذا المعني الاضافي بحكم العرف و التبادر عبارت عن اختصاص خاص و ربط مخصوص معهود بين‌المالك و المملوك و المتمول و المال موجب للاستبداد و به و الاقتدار علي التصرف فيه منفردا و ما له ذلك الاختصاص المعهود بالنسبه الي شخص هو الملك و المال» عوايد الايام، ص 113
24‌ـ‌ «ان السلطنه ليست هي الملكيه بل هي من الاحكام العقلائيه للمالكيه... و قوله – ص ‌ـ‌: الناس مسلطون علي اموالهم ينادي بما ذكر ناه فان اضافه الاموال الي الناس هي الاضافه المملوكيه فقوله – ص – الناس مسلطون علي اموالهم مساوق لقوله الناس مسلطون علي املاكهم فان الناس لا يسلطون عل الاموال بلا اضافه مالكيه بينها و بينهم فلورجعت السلطنه الي الملكيه يكون قوله ذلك عباره اخري عن قوله الناس مالكون لاملاكهم و هو كماتري من قبيل توضيح الواضح فلا شبهه في ان السلطنه من احكام الملكيه لانفسها» امام خميني، كتاب البيع ج 1 ص 10
25‌ـ‌ «الاثر فيما نحن فيه – اي التصرفات في العين و جواز ورود التقلبات – ليس اثرا لطبيعه الملك مطلقا سواء اكان طلقا او غير طلق بل اثر للملك المطلق» بجنوردي، آيت‌الله سيد حسن، القواعد الفقهيه، ج 4 ص 282.
26ـ‌ امام خميني، كتاب البيع، ج 1 ص

قبض و آثار آن در حقوق ايران

شناخت مفهوم و ماهيت و آثار آن ضرورت دارد كه در اين مقاله مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

 

دامنه بحث: ابتدا معنا و مفهوم ، سپس ماهيت حقوقي قبض و در پايان، آثار آن در رويدادهاي حقوقي تبيين مي‌گردد.

 

معنا و مفهوم قبض:

قبض مصدر ثلاثي مجرد از قبض- يقبض مي‌باشد و از نظر لغوي در معاني زير به كار رفته است : 1 ‌- گرفتن به دست و گرفتن با تمام كف دست. (1) مثلاً‌ قبض روح به معناي گرفتن جان است. 2 ‌- جمع و بسته شدن و گرفتگي كه در مقابل بسط مي‌باشد (2) ؛ چنانكه مي‌گويند قبض و بسط يا انقباض و انبساط. 3 - سند و نوشته‌اي كه بين متعهد و متعهد‌له رد و بدل مي‌شود (3) ؛ چنانكه مي‌گويند فلان چيز را بده و قبض بگير كه جمع آن قبوض مي‌باشد. 4‌‌‌‌‌- تصرف و استيلا يافتن بر چيزي. (4) واژه قبض در اصطلاح حقوقي و فقهي به مفهوم واحدي به كار رفته و آن عبارت‌ است از استيلاي عرفي بر مال. لفظ قبض، حقيقت شرعيه و قانوني ندارد و به معناي عرفي خود باقي مانده است؛ (5) مثلاً‌ وقتي گفته مي‌شود قبض مبيع، يعني استيلا و تسلط يافتن خريدار بر مال مورد معامله؛ به نحوي‌كه متمكن از انحاي تصرفات باشد . در فقه نسبت به مفهوم قبض و چگونگي تحقق آن اختلاف نظر وجود دارد. شيخ مرتضي انصاري در كتاب مكاسب ضمن اشاره به هشت قول از اقوال مختلف فقها و نقد و تحليل آنها، نظر خود را بدين مضمون اعلام مي‌دارد: (6) «‌ بدون ترديد قبض عبارت‌ است از فعل قابض ( مثلاً مشتري در عقد بيع) و بدون شك احكام مترتبه بر اين فعل بر عمل شخص واقع ( مثلاً بايع ) كه مشتري در آن دخالت نداشته باشد مترتب نمي‌گردد، فقها در مال غير منقول كه قبض را تخليه مي‌دانند، اتفاق‌نظر دارند كه قبض، فعل و عمل بايع است و آن را متوقف بر رسيدن مال به مشتري نكرده‌اند و مسامحتاً از آن تعبير به اقباض ( تسليم ) نموده‌اند و اين عمل همان امري است كه بر وجوب آن بر بايع در عقد بيع و بر راهن در عقد رهن و بر غاصب در غصب حكم نموده‌اند و از‌ آن به تخليه كه همان فعل شخص دافع باشد تفسير نموده‌اند؛ از آنچه تاكنون مشخص ‌شد، اين است كه لفظ قبض در فعل قابض (مشتري) ظهور دارد و آن عبارت‌ است از استيلاي بر مال، خواه در منقول و خواه در غير منقول؛ زيرا كلمه قبض در لغت به معناي گرفتن مطلق يا به دست و يا به تمام كف دست بنا به اختلاف تعبيرات مي‌باشد و اگر از قبض و گرفتن، گرفتن حسي با دست اراده شود اين عمل حسي در تمام انواع مبيع امكان ندارد، در حالي كه احكام قبض در تمام انواع مبيع جاري است. پس ضرورت دارد كه در كلام اهل لغت و در لسان شرع از كلمه قبض كه احكام زيادي در باب بيع، رهن، صدقه و تشخيص ما في‌الذمه و غيره بر آن حاكم است، عمل گرفتن و اخذ هر چيزي بر حسب خودش اراده شود و آن عبارت‌ است از استيلا و استقلال و سلطنت بر مال غير منقول و منقول از هر نوع آن چه مكيل و موزون و چه غير آن و اينكه عده‌اي از فقها در مال مكيل و موزون به دليل تعبد به ظاهر وجود نص (روايت) كه ادعاي دلالت بر آن مي‌كردند، يعني صحيحه معاوية بن وهب، (7) قبض راكيل و وزن نمودن مال مي‌دانستند، تحقيقاً آن خبر دلالت بر نهي از بيع مكيل و موزون قبل از كيل و وزن كردن مي‌نمايد و نه دلالت بر اينكه قبض بدون كيل و وزن‌‌‌محقق‌نگردد.‌ (8)

حضرت امام خميني (ره) هم قبض را در مال غير منقول مانند خانه و مزرعه ، تخليه‌اي دانسته‌اند، كه موجب استيلاي مشتري بر مبيع گردد و در اموال منقول فرموده‌اند كه قبض آنها هم تخليه مي‌باشد يا گرفتن با دست مطلقاً يا بين انواع آنها تفصيل باشد چند قول است كه بعيد نيست در مقام وجوب تسليم عوضين، تخليه كفايت كند.

قانونگذار قانون مدني در تعريف قبض، از نظر شيخ مرتضي انصاري (ره) تبعيت نموده و آن را استيلاي مشتري بر بيع دانسته است. چنانكه ماده (367) ق.م مقرر مي‌دارد:« تسليم عبارت‌ است از دادن مبيع به تصرف مشتري به نحوي كه متمكن از انحاي تصرفات و انتفاعات باشد؛ و قبض عبارت‌ است از استيلاي مشتري بر مبيع، و طبق ماده (369) ق.م، تسليم به اختلافات مبيع به كيفيات مختلفه است و بايد به نحوي باشد كه عرفاً آن را تسليم گويند.

پس در حقوق موضوعه ايران، تسليم و اقباض، فعل دافع( مثلاً بايع) و قبض و تسليم، فعل قابض ( مثلاً مشتري) است؛ كه اين دو عمل، يعني قبض و اقباض، دو روي يك سكه و دو جنبه مختلف يك حقيقت مي‌باشند. (10) يعني عمل تسليم (اقباض) وقتي محقق مي‌گردد كه مال تحت استيلاي خريدار قرار گيرد. پس تحقق اقباض از لحاظ حقوقي بدون تحقق قبض محال است و اعتبار خارجي ندارد؛ مثلاً تحويل كليد آپارتمان به مشتري بدون فعل رفع اثر از آپارتمان توسط بايع، موجب تحقق قبض به معناي حقوقي نمي‌شود؛ و در نتيجه، اقباض (تسليم) هم صورت نخواهد گرفت. (11) به عبارت ديگر، تحقق تسليم منوط به تحقق قبض مي‌باشد.

قبض و احكام آن كه تحت عنوان تسليم در موارد (367) الي (389) قانون مدني در مبحث بيع آورده شده است اختصاص به بيع ندارد؛ زيرا قانونگذار با اقتباس از فقه به بيان قواعد كلي قبض در مبحث بيع پرداخته كه علاوه بر عقد بيع در ساير اعمال و پديده‌هاي حقوقي كه قبض مطرح باشد قابليت اعمال دارد. در نتيجه مي‌توان گفت، قبض در حقوق ايران عبارت‌ است از استيلاي عرفي قابض يا نماينده او بر مال مورد‌نظر، و اين استيلا بنا به اختلاف اموال به كيفيات مختلفه است و بايد به نحوي باشد كه عرف آن را قبض بداند ( مستفاد از ماده 369 ق.م ) و اين امر ممكن است با تخليه باشد و يا با نقل و تحويل دادن و يا جابجايي و يا در دست گرفتن، كه در همه موارد بايد به نحوي باشد كه عرف آن را موجب استيلاي قابض يا نماينده‌ او بداند.

عمل تسليم و قبض را از جهتي مي‌توان به دو نوع تقسيم نمود: 1 - تسليم فعلي و مادي كه عبارت است از قرار دادن مبيع تحت استيلاي مشتري؛ مانند تخليه خانه و دادن كليد آن يا دادن مال منقول به مشتري. 2 – تسليم حكمي يا معنوي مانند اينكه مبيع قبل از بيع تحت عنواني از قبيل اجاره يا عاريه و غيره در اختيار مشتري بوده و سپس عقد بيع واقع شود و به واسطه اين توافق، مشتري به عنوان مالك به تصرف خود ادامه دهد. ( ماده 373 ق.م ) و يا اينكه بعد از بيع، مبيع تحت تصرف بايع باقي بماند لكن نه به عنوان مالك، بلكه به عنواني ديگر به واسطه و عمل حقوقي ديگر مانند وديعه يا اجاره. (12)

همچنين تحويل صورتحساب يا بارنامه در حكم تسليم كالا تلقي مي‌شود (13) . چنان كه ماده (532) قانون تجارت مقرر مي‌دارد:« اگر مال‌التجاره‌اي كه براي تاجر ورشكسته حمل شده قبل از وصول از روي صورتحساب يا بارنامه‌اي كه داراي امضاي ارسال كننده است به فروش رسيده و فروش صوري نباشد، دعواي استرداد پذيرفته نمي‌شود واّلا موافق ماده (529) ] ق .ت [ قابل استرداد است. » توافق متعاملين در هنگام معامله درباره نحوه قبض نيز به منزله قبض قلمداد مي‌گردد؛ مثل اينكه شخصي كالايي را خريداري كرده و سفارش كنند. كه محموله را براي او ارسال كند ارسال محموله به منزله قبض خريدار محسوب مي‌شود، هر چند كه هنوز به تجارتخانه و انبار او واصل نشده باشد. (14)

و يا اينكه در معاملات بين‌المللي تصريح و قيد شود كه كالا مطابق با يكي از شيوه‌هاي چهارده‌گانه متداول و پذيرفته شده در اينكوترم (15) حمل گردد؛ مثلاً به شيوه سي اند اف ( C&F ) و يا به شيوه فوب ( FOB ) كه در نوع اول با رسيدن كالا به بندر مقصد و در نوع دوم با وصول كالا به عرشه كشتي در بندر مبدأ، قبض محقق گردد؛ (16) و در مورد ماشين‌ها و دستگاههاي ويژه الكتريكي و الكترونيكي و پاره‌اي از رنگ‌ها و داروها و ...كه جديداً توليد مي‌شود و خريدار نمي‌تواند با يك كاوش عرفي طرز كار و استفاده از مبيع را بفهمد، كارخانه فروشنده بايد اطلاعات لازم را براي به كار بردن ماشين و طرز استفاده از رنگ‌ها و داروها به خريدار بدهد تا بتوان گفت قبض صورت گرفته است. (17)

قابل ذكر است كه قبض با تصرف به معناي خاص، يكي نيست و با آن تفاوت دارد. تصرف در اصطلاح حقوقي به اعمالي گفته مي‌شود كه نسبت به مالي كه در اختيار شخص قرار دارد صورت مي‌گيرد و اعم است از تصرفات مادي از قبيل تعمير و انتفاع و استفاده كردن، احداث بنا و غرس اشجار و حفر چاه و امثال آن و تصرفات حقوقي از قبيل بيع و اجاره ، هبه ومانند آنها؛ (18) و قبض همان‌طور كه گفته شد، استيلاي عرفي بر مال است و ضرورت ندارد كه در همه جا مال به تصرف مادي شخص درآيد تا قبض حاصل شود، حتي در بعضي موارد ممكن است مالي به تصرف مادي شخص درآيد ولي به دليل عدم استيلاي شخص برآن، قبض محقق نگردد. «‌ مستفاد از مواد 368 و 369 ق.م »‌ پس رابطه بين قبض و تصرف، عموم و خصوص من وجه است؛ به عنوان مثال: چنانچه بايع مبيع را ببرد و در منزل مشتري بگذارد بدون اينكه مشتري از اين كار او اطلاع داشته باشد، با اينكه اين عمل به نفع مشتري يك تصرف مادي است، ولي خريدار هنوز آن را قبض ننموده است. (19) حال چنانچه بايع، مبيع (مثلاً‌ يك دستگاه اتومبيل) را در مقابل منزل خريدار در كوچه پارك نمايد و يا با به صدا در آوردن زنگ منزل خريدار را از اين امر آگاه كند، عمل قبض صورت گرفته است؛ هر چند هنوز خريدار آن را تصرف ننموده باشد. در قبض نيازي به تصرف واقعي خريدار نيست، بلكه رفع موانع بنحوي كه امكان انحاي تصرفات و انتفاعات براي خريدار فراهم شود كافي است و براي اين امر آگاهي و اطلاع خريدار لازم است.

 

ماهيت حقوقي قبض:

آيا قبض يك عمل حقوقي است كه اراده در آن نقش داشته باشد يا اينكه واقعه حقوقي مي‌باشد و اراده درآن نقش ندارد؟ اين سؤال پاسخ واحدي ندارد، بلكه با توجه به نقش قبض در پديده‌هاي مختلف حقوقي، داراي ماهيت متفاوت چندگانه به شرح زير است.

 

الف: ماهيت حقوقي قبض به عنوان شرط صحت، لزوم و مشخص مافي‌الذمه:

در اعمالي كه قبض، شرط صحت مي‌باشد مانند وقف، عمري ، رقبي ، سكني ، حبس ، بيع صرف ، هبه و رهن و غيره و در اعمالي كه قبض، شرط لزوم مي‌باشد مانند وصيت تمليكي و در جايي كه قبض به عنوان عامل مشخص و تعيين كننده مصداق مال كلي و تعيين مورد تعهد مي‌باشد مانند بيع مال كلي وكلي در معين، قبض يك عمل حقوقي و ارادي است كه براي تحقق، نياز به اذن شخص دافع ( معامل و ناقل) يا نماينده‌اش دارد؛ به نحوي كه اذن او به قصد اقباض مورد معامله باشد و در غير اين صورت قبض حاصل نخواهد شد. (20) پس در اين گونه موارد، قبض يك عمل حقوقي مستقل يك جانبه، يعني ايقاع محسوب مي‌شود. رأي شماره 2661 مورخ 4/12/1316 شعبه يك ديوان‌عالي كشور (21) هم كه مقرر مي‌دارد: « در قبض مبيع كلي و يا منتشر در افراد معدود، اجازه و تعيين فروشنده شرط است و در صورت امتناع او از تعيين بايد به وسيله دادگاه الزام به تعيين شود. » مؤيد نظر مذكور است.

 

ب ماهيت حقوقي قبض به عنوان اثر و لازمه اعمال حقوقي:

در اعمالي كه قبض و اقباض شرط صحت يا لزوم آنها نمي‌باشد، يعني در تحقق و استقرار آنها نقشي ندارد و عامل تعيين كننده ما في‌الذمه هم نيست بلكه به عنوان يكي از آثار و لوازم عقد مي‌باشد مثل عقد بيعي كه موضوع آن عين معين است كه پس از انعقاد « مالكيت عوضين انتقال پيدا مي‌كند و بايع و مشتري تعهد به قبض و اقباض عوضين دارند. » ( بند " 3 " و " 4 " ماده 362 ق.م ) براي تشخيص ماهيت حقوقي قبض بايد به شرح زير قايل به تفكيك شد:

 

1. اگر شرايط اعمال حق حبس فراهم باشد، قبض يك عمل حقوقي مستقل يك جانبه، يعني ايقاع مي‌باشد كه عمل قبض با اذن بايع يا نماينده او محقق مي‌گردد.

2. اگر شرايط حق حبس وجود نداشته باشد، قبض يك عمل مادي غير ارادي، يعني واقعه حقوقي است كه بدون اذن فروشنده هم حاصل مي‌شود و شخص خريدار مي‌تواند مبيع را در هر كجا ببيند ( حتي با منع فروشنده) قبض نمايد. بنابراين، به نظر مي‌رسد كه ماده (374) ق.م كه مقرر مي‌دارد در حصول قبض، اذن بايع شرط نيست و مشتري مي‌تواند مبيع را بدون اذن قبض كند، ناظر به بيعي است كه در آن حق حبس وجود ندارد مثل اينكه ثمن يا ثمن و مبيع هر دو مؤجل بوده و مهلت منقضي شده و يا اينكه فروشنده حق حبس خود را اسقاط كرده و يا اين كه در بيع حال ثمن تأديه شده باشد واّلا اگر حكم اين ماده را مطلق بدانيم موجب ناديده گرفتن حق حبس بايع و تضييع حقوق او خواهد شد كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست. در فقه هم اين مطلب مورد توجه فقهاي عظام قرار گرفته است؛ چنانچه شيخ مرتضي انصاري در مكاسب مي فرمايد:‌ (22) « اگر ممتنع بدون رضاي طرفش مورد معامله را قبض كند، قبض صحيح نيست‌ … »

ماده (378) ق.م هم مؤيد اين مطلب است. بنابراين، نظر نويسندگاني (23) كه به طور مطلق در حصول قبض، اذن بايع را شرط ندانسته‌اند و قايل بر اين هستند كه بدون اذن فروشنده حتي با منع او خريدار مي‌تواند در مبيع تصرف كند، بعيد مي‌نمايد.

 

آثار قبض:

قبض داراي آثار زيادي است . قانون مدني در بحث از عقود و معاملات و تعهدات و الزامات خارج از قرارداد، نقش قبض را مورد توجه قرار داده و احكام و آثار آن را بيان كرده است. در فقه نيز ضمن ابواب مختلفي (‌مثلاً بيع ،‌وقف ، هبه ، رهن و...) به مناسبتهايي آثار و احكام قبض مطرح و بيان شده است. بحث تفصيلي آثار قبض و ذكر تمام موارد از حوصله اين مقاله خارج مي‌باشد. از اين رو فقط به آثار و احكامي كه در حقوق مدني و يا در فقه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است و از اهميت بيشتري برخوردار است به نحو مختصر اكتفا مي‌كنيم:

 

1 - قبض به عنوان شرط صحت عمل حقوقي: بر خلاف اصل رضايي بودن عقود،‌ وقوع برخي از نويسندگان حقوقي ، چنين عقودي را به اعتبار صورت خارجي به تبعيت از حقوق فرانسه، عقود عيني مي‌نامند.‌ (24)

اثر قبض در اين‌گونه عقود كه بيشتر از عقود مسامحه‌اي مجاني مي‌باشند، آگاه ساختن طرفين از نتايج عقد و همچنين حفظ حقوق و منافع ديگران و ايجاد اطمينان در آنها براي خاطرنشان ساختن اهميت امر مورد توافق مي‌باشد كه انتقال دهنده، نتايج عمل قصد و تصميم خود را در عالم خارج به مشاهده مي‌كند و در اثر احساس آني و زودگذر، اموال خود را از دست ندهند.

در قانون مدني، قبض، شرط صحت و وقوع برخي از عقود شناخته شده است از قبيل حبس، عقود موجد حق انتفاع ( ماده 473 ق.م)، وقف ( ماده 59 ق.م)، بيع صرف ( ماده 364 ق.م)، رهن (ماده 772 ق.م)، هبه (‌ماده 798 ق.م). اما در مواردي، طور صريح قبض، شرط صحت به حساب نيامده است، ولي عده‌اي از نويسندگان، لزوم تسليم موضوع عقد را از ساختار برخي اعمال حقوقي مانند قرض، عاريه و وديعه استنباط كرده‌اند و آنها را از عقود عيني به حساب آورده‌اند. اما اين نظر قطعي نيست و با ترديد مواجه است؛ (25) و با توجه به عدم صراحت قانونگذار مشمول اصل رضايي بودن عقود قرار مي‌گيرد و با ايجاب و قبول واقع مي‌گردند و قبض در آنها به عنوان عاملي براي ايجاد تعهدات و تكاليف قانوني طرفين محسوب مي‌شود.

 

2 - قبض به عنوان شرط لزوم : اگر قبض، شرط لزوم عمل حقوقي باشد با ايجاب و قبول طرفين عقد به طور متزلزل واقع مي‌شود و هر يك از طرفين مي‌توانند عقد را منحل نمايند و با حصول قبض، عقد لازم مي‌شود و بعد از آن به صرف اراده يكي از طرفين منحل نمي‌گردد. در حقوق موضوعه ايران تنها موردي كه به نظر مي‌رسد قبض، شرط لزوم آن باشد، وصيت تمليكي است كه پس از قبض موصي به توسط موصي‌له، وصيت نسبت به او لازم مي‌گردد و ديگر نمي‌تواند آن را رد نمايد. ماده (827 ) ق.م، مقرر مي‌دارد : « تمليك به موجب وصيت محقق نمي‌شود مگر با قبول موصي‌له پس از فوت موصي.» و طبق ماده (830) قانون مدني:« اگر موصي‌له بعد از فوت موصي وصيت را قبول و موصي‌به را قبض كند ديگر نمي‌تواند آن را رد كند.‌»

از تلفيق دو ماده مذكور معلوم مي‌شود كه وصيت با ايجاب موصي و قبول موصي‌له بعد از فوت موصي تحقق مي‌يابد و موجب ملكيت براي موصي‌له در مورد موصي به از تاريخ فوت مي‌شود؛ ولي تا قبل از قبض موصي‌له مي‌تواند وصيت را رد نمايد و بعد از فوت موصي و قبول و قبض مورد وصيت ديگر نمي‌توانند وصيت را رد كند. (26) .

 

3 - قبض به عنوان نتيجه و لازمه عقد: در عقود رضايي كه پس از ايجاب و قبول واقع مي‌گردند و طرفين ملزم به اجراي تعهدات خود مي‌باشند، قبض و اقباض به عنوان يكي از آثار و لوازم عقد مي‌باشد مانند عقد بيع و اجاره و هر عقد معاوضي ديگر. در اين گونه عقود، عمل قبض و اقباض به عنوان مكمل تعهدات طرفين كه بر اساس عقد ايجاد شده تلقي مي‌گردد، نه به عنوان تكميل كننده خود عقد. در نتيجه، اگر قبض صورت نگيرد مقتضاي ذات عقد كه ايجاد مالكيت است زايل نمي‌شود. چنانچه رأي شماره 2105 مورخ 30/9/1319 شعبه سوم ديوان عالي كشور هم مقرر داشته است: «‌ بر فرض وقوع معامله(بيع) عدم ثبوت قبض صرفاً رفع اثر از معامله نخواهد بود. » (27) نقش قبض را در عقود رضايي با توجه به نوع آنها مي‌توان به شرح زير بيان نمود:

الف: در عقودي كه مورد معامله عين معين است . در چنين عقودي كه مصداق بارز آنها بيع و اجاره مي‌باشد پس از تحقق عقد، مقتضاي ذات آن، كه انتقال مالكيت عوضين است صورت مي‌گيرد، اما براي اينكه انتقال گيرنده بتواند عملاً‌ موضوع را در اختيار داشته باشد بايد قبض و اقباض هم صورت گيرد و بر فرض عدم تحقق قبض، اثر اصلي عقد از بين نمي‌رود. در چنين موردي، قبض يك واقعه حقوقي است كه موجب وفاي به عهد مي‌گردد.

 

ب:‌ در عقودي كه مورد معامله عين كلي يا در حكم عين معين مي‌باشد. در اين حالت، قبض موجب تعيين و تشخيص مصداق و در نتيجه انتقال مالكيت آن به انتقال گيرنده مي‌باشد و همان طور كه قبلاً گفته شد، يك عمل حقوقي (ايقاع) مي‌باشد كه به غير از وفاي به عهد، مشخص مافي‌الذمه و انتقال مالكيت آن به طرف مي‌باشد.

قبض علاوه بر اينكه موجب وفاي به عهد و اجراي قرارداد و عامل تشخيص مافي‌الذمه مي‌‌باشد، داراي آثار ديگري هم هست كه مهم‌ترين انها عبارتند از :

1 - سقوط خيار تأخير ثمن: طبق ماده (404 ق.م) اگر بايع در ظرف سه روز از تاريخ انعقاد بيع تمام مبيع را تسليم خريدار و يا خريدار ثمن را به بايع بدهد، ديگر براي بايع اختيار فسخ نخواهد بود؛ اگرچه به نحوي از انحا مبيع به بايع و ثمن به مشتري برگشته باشد.

2 - سقوط حق حبس: تحقق قبض موجب اسقاط عملي حق حبس است و ديگر شخص دافع نمي‌تواند مبيع را مسترد نمايد. ماده (378) ق.م، مقرر مي‌دارد:« اگر بايع قبل از اخذ ثمن، مبيع را به ميل خود تسليم مشتري نمايد، حق استرداد آن را نخواهد داشت مگر به موجب فسخ در مورد خيار.»

3 - انتقال ضمان معاوضي: عمل قبض موجب انتقال ضمان معاوضي از فروشنده به خريدار مي‌گردد. (مستنبط از ماده 378 ق.م )

4 - تأثير مقدوريت و غير مقدوريت قبض : يكي از شرايط مورد معامله، مقدور التسليم‌بودن آن است و در صورت عدم مقدوريت تسليم، معامله باطل است. ( مستنبط از ماده 348 ق.م ) بنابراين، امكان تسليم و اقباض مورد معامله موجب ثبات و تداوم معامله، و غير مقدور بودن اقباض موجب بطلان و بي‌اثر بودن معامله مي‌باشد. (28)

5 - تأثير تأخير معذوريت اقباض : در صورت تأخير در تسليم مبيع كه شرايط اعمال خيار تأخير ثمن وجود ندارد، معامله ابتدائاً فسخ نمي‌شود، بلكه اجبار به تسليم مي‌شود. چنانچه ماده (376) ق.م، مقرر مي‌دارد: «در صورت تأخير در تسليم مبيع يا ثمن، ممتنع اجبار به تسليم مي‌شود.» در همين خصوص رأي شماره 1108 مورخ 14/7/1327 شعبه ششم ديوان‌عالي كشور مقرر مي‌دارد: « تأخير در تسليم مبيع موجب فسخ يا انفساخ معامله نيست تا خريدار بتواند بدواً‌ مطالبه ثمن نمايد، بلكه فروشنده الزام به تسليم مي‌گردد؛ چنانچه الزام ممكن نشد، حق فسخ حاصل خواهد شد.» (29)

 

 

6 - قبض و اقباض به عنوان وسيله اعلام اراده: اراده كه از قصد و رضا تشكيل مي‌شود و جايگاه آن نفس‌زنان و براي ديگران مخفي و تأييد است. اراده زماني اثر حقوقي خواهد داشت كه به وسيله يكي از ابزارهاي متعارف ،‌اعلام گردد و جنبه بيروني پيدا كند. در حقوق موضوعه به پيروي از نظر برخي از فقها ، الفاظ براي اعلام اراده جنبه طريقيت دارند و نه موضوعيت؛ و هر چيزي كه بتواند مقصود طرفين را بيان كند براي انعقاد و عقد كافي است، اعم از اينكه لفظ باشد يا غير لفظ از قبيل اشاره، نوشته فعل و قبض و اقباض. (‌مستنبط از مواد 191 و 192 و 339 ق.م ) پس قبض و اقباض مي‌تواند به عنوان وسيله بيان اراده طرفين در انعقاد و تشكيل عقد مطرح شود، مگر در مواردي كه قانون استثنا كرده باشد؛ مثل عقد نكاح كه با لفظ واقع مي‌شود ( ماده 1062 ق.م) و يا معاملات مربوط به اموال غير منقول يا هبه نامه، شركت نامه و صلحنامه كه قانونگذار تنظيم سند رسمي را لازم دانسته است. ( مواد 46 و 47 ق.ت) و يا انتقال سهم‌الشركه در شركت با مسئوليت مدني ( ماده 103 ق.ت ) و انتقال حق كسب و پيشه و تجارت. ( ماده 19 قانون روابط مواجه و مستأجر مصوب 1365)

7 - تأثير قبض در مقبوض به عقد فاسد: مسئله مقبوض به عقد فاسد، از مصاديق قاعده «‌ كل عقد يضمن بصحيحه يضمن بفاسده ...» مي‌باشد. مالي كه بر اساس عقد فاسد و باطل به قبض درآيد موجب ضمان قابض خواهد بود . (30) زيرا عقد باطل اثري در انتقال مالكيت ندارد ( ماده 365 ق.م ) و قابض بايد آن را به مالكش رد نمايد و در صورت تلف، مسئول دادن بدل است. ( ماده 366 ق.م )

 

‌ پي‌نوشت‌ها:

•  - دكتر محمد معين ، فرهنگ فارسي ، ج 2 ،‌ج 7 ،‌مؤسسه انتشارات امير كبير ، 1364 ،‌ص 2634 .

•  - منبع پيشين.

•  - دكتر محمد جعفر جعفري لنگرودي، دانشنامه حقوقي ، ج 5 ، ج 2 گنج دانش، 1372 ،‌ص 40.

•  - علي اكبر دهخدا، لغت‌نامه چاپ سيروس، 1339 ، ص 148.

•  - آيت الله سيد محمد موسوي بجنوردي، مقاله نقش قبض در عقد رهن، مجله كانون وكلا، شماره 9 – 8 دوره جديد 74 – 1373.

•  - شيخ مرتضي انصاري ، مكاسب،‌ تأليف علامه محقق علم الهدي ، جز ثالث، ج 1 ،‌مطبعه الخيام ، سال 1411 ه.ق . ص 129 به بعد.

•  - خير صحيحه معاويه بن وهب، قال سالت ابا عبدالله (ع) عن الرجل يبيع المبيع قبل ان يقبضه، فقال :‌ما لم كيل او وزن فلا يبيعه حتي يكيله او يزنه الا ان يولته بالذي قام عليه .

•  - شيخ مرتضي انصاري ، منبع پيشين.

•  - حضرت آيت الله امام خميني(ره) تحريرالوسيله ، الجز الاول ،‌ج 5 ،‌انتشارات دارالعلم قم 1366، ص 533.

•  - دكتر ناصر كاتوزيان، حقوق مدني،‌ عقود معين 1 ،‌ چ 2 ، انتشارات دانشگاه تهران، 1356 ، ص 135.

•  - علي علامه حائري ، آثار قبض ،‌چ 2 ،‌انتشارات تابان، 1379 ، ص 35 ش 1/14.

•  - محسن قاسمي، انتقال مالكيت در عقد بيع ، چ 1 ،‌انتشارات دانشگاه امام صادق (ع) 1382 ، ص 79.

•  - دكتر حسن ستوده تهراني ، حقوق تجارت ،‌ج 4 ،‌ چ 2 نشر دادگستر ،‌ پائيز 76 ، ص 178.

•  - دكتر سيد مصطفي محقق داماد، قواعد فقه ( بخش مدني) ،‌چ 2 ،‌انتشارات انديشه‌هاي نو در علوم اسلامي ، 13 ،‌ ص 203.

•  - كتاب آشنايي با تعاريف و اصطلاحات بازرگاني‌ - اقتصادي ، ج 3 ، چ 2 مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني ، 1369.

•  - اينكوترم علامت اختصاري " Internatoinal commercial " يعني شرايط بازرگاني بين‌المللي كه توسط اتاق بازرگاني بين المللي icc وضع گرديده است.

•  - دكتر ناصر كاتوزيان ، منبع پيشين، ص 137.

•  - دكتر ابوالقاسم گرجي،‌ مقالات حقوقي ، ج 2 ،‌ چ 1 ، انشارات دانشگاه تهران، 1369 ، ص 231.

•  - دكتر محمد جعفر جعفري لنگرودي ، ترمينولوژي حقوقي ، چ 4 ، گنج دانش، 1368،‌ش 4167.

•  - عليرضا فصيحي‌زاده، اذن و آثار حقوقي آن، چ 1. انتشارات تبليغات اسلامي، 1377، ص 192 تا 194.

•  - مهدي نيك‌فر،‌ قانون مدني در آراي ديوان عالي كشور،‌ چ 3 ، انتشارات مؤسسه كيهان، 1374 ، ص 78 ، ذيل ماده 351.

•  - شيخ مرتضي انصاري ، منبع پيشين ، ص 142.

•  - دكتر مهدي شهيدي، حقوق مدني 6 ،‌ عقود معين،‌ چ 1 . انتشارات مجد، ص 79 و دكتر ناصر كاتوزيان ، منبع پيشين، ص 137 و علي علامه حائري ، منبع پيشين ، ش 2/14.

•  - دكتر عبدالمجيد اميري قائم مقامي، حقوق تعهدات، ج 2 ، چ 2 ،‌انتشارات دانشگاه تهران ، 1356 ، ص 69.

•  - دكتر ناصر كاتوزيان، قواعد عمومي قراردادها، ج 1 ،‌چ 2 ،‌انتشارات مدرس،‌ 1373 ،‌ ش 49.

•  - دكتر سيد حسن امامي،‌ حقوق مدني،‌ ج 3 ،‌ چ 2 ، كتاب فروشي اسلاميه، 1362 ،‌ص 71.

•  - احمد متين، مجموعه رويه قضائي، قسمت حقوقي، ص 88.

•  - دكتر مهدي شهيدي، آثار قراردادها ، چ 1 ،‌انتشارات مجد ، 1382،‌ ش 14.

•  - احمد متين، منبع پيشين ، ص 88.

•  - شيخ مرتضي انصاري، منبع پيشين، ج

تایم شرینگ (بیع زمانی)1

قسمت اول ‌ـ‌ ورود به مطلب

قبل از شروع بحث در باب «بيع زماني» به نظر مي‌رسد ضروري باشد كه ابتدا در ساختار نظام حقوقي كشورمان، در چند زمينه مروري داشته باشيم، زيرا در پايان مقاله، مي‌خواهم از اين نكات بهره‌برداري كرده، به نتيجه‌گيري بپردازم.

1‌ـ‌ نظام حقوقي كشور ما، در زمينه مسائل مدني، بر پايه آزادي اراده يا حاكميت اراده در انعقاد قراردادها قرار گرفته است، تا آنجا كه اين قراردادها مخالفتي با نظم عمومي و اخلاق حسنه و يا قواعد آمره نداشته باشند. اين نكته بنيادي تا آنجا پيش مي‌رود كه هرگاه بپرسيم يا ترديد كنيم كه اين قاعده و قانون آمره است يا غيرآمره؟ جواب مي‌دهيم غيرآمره مگر اينكه خلاف آن ثابت شود، زيرا در كشور ما انعقاد قراردادها بر مبناي تراضي طرفين و آزادي اراده و حاكميت اراده استوار است (ماده 10 قانون مدني).

2‌ـ‌ مفهوم بيع و تاريخ عقد بيع از سال 752 قبل از ميلاد آغاز مي‌شود، در آنجا كه بشر براي اولين بار در شهر ليد يا در غرب تركيه با مفهوم يك كالاي «واسطه‌اي» به عنوان پول آشنا شده و به ضرب سكه‌هاي طلا و نقره پرداخت، حدودا 2579 سال قبل. قبل از اين تاريخ بيع به صورت عقد معاوضه يا مبادله كالا با كالا صورت مي‌گرفت. مثلا 20 سبد يا كيسه خرما در مقابل يك شتر يا يك اسب و لذا مسئله تجارت و مبادله به كندي صورت مي‌گرفت و پس از پيدايش پول و بكارگيري آن در روابط مبادلاتي ميان اشخاص يا ميان شهرها، دومين انقلاب بزرگ در تاريخ تحول و پيشرفت تمدن بشري، پس از انقلاب كشاورزي يعني آشنايي با كشت دانه‌هاي حبوبات و ميوه‌ها و بهره‌برداري از آنها براي تغذيه، حادث گرديد.

مايه مباهات است اگر اعلام نمايم كه چهار عدد از سكه‌هاي ضرب شده در Lidia، در حال حاضر در موزه ملك (موزه مرحوم حاج آقا حسين ملك كه يادش گرامي باد) وجود دارد.

بنابراين به سختي مي‌توان ادعا كرد كه «مفهوم بيع يا عقد بيع با تاريخ اولين روزهاي زندگي اجتماعي بشر همراه است». از اين تذكار و بيراهه‌اي كه رفتم پوزش مي‌خواهم و بازمي‌گردم به اصل موضوع.

3‌ـ‌ در نظام حقوقي كشور ما، در مسائل مدني، اصل اباحه جاري و رايج است، يعني روايا جايز بودن و در فقه يعني مباح و حلال بودن. يعني آزادي اراده كه البته الزامات قانوني استثناء بر اين اصل است. اصل اباحه احتياج به تصريح شارع و قانونگذار ندارد. مانند بيع كالي به كالي (يا بيع دين به دين) كه در قانون مدني راجع به اين مسئله‌ها ماده قانوني در اختيار نداريم ولي جامعه بدان عمل مي‌كند و دولت نيز غالب معاملات خارجي خود را با دولت‌هاي ديگر، بنا بر ضرورت‌هاي اقتصادي به صورت كالي به كالي يا پاياپاي (Barter) انجام مي‌دهد. قواي سه‌گانه كشور هم بدان معترض نيستند.

4‌ـ‌ در نظام حقوقي كشور ما، انتقال مالكيت مي‌تواند گاه ارادي باشد، گاه قهري مانند ماده 339 در بيع و صدر ماده 875 قانون مدني در ارث.

5‌ـ‌ انتقال مالكيت در نظام حقوقي كشور ما گاه به صورت قطعي و مستقر است، گاه به صورت غيرمستقر و متزلزل (مي‌توان به ماده 362 قانون مدني در باب مالكيت قطعي و مستقر و به ماده 453 قانون مدني در باب خيار مجلس و حيوان و شرط و به ماده 868 قانون مدني در باب مالكيت غيرمستقر و متزلزل مراجعه كرد.)

6‌ـ‌ در نظام حقوقي كشور ما، حتي در جايي كه انتقال مالكيت با استناد به مواد 339 و 362 به طور قطعي و مستقر صورت مي‌گيرد، معهذا مي‌توان با درج شروطي، دامنه تصرفات مالك يا خريدار را حتي برخلاف نص صريح صدر ماده 30 قانون مدني، محدود كرد مانند ممنوعيت خريداران خانه‌هاي سازماني در نقل و انتقال ملك خريداري شده، مثلا به مدت پنج سال يا ده سال. باز هم اشاره مي‌شود كه اين امر ناشي از تراضي طرفين و حاكميت يا آزادي اراده در انعقاد قراردادها مي‌باشد.

7‌ـ‌ در نظام حقوقي كشور ما، در آنجا كه طرفين يك قرارداد مي‌توانند توافق خود را حتي برخلاف قواعد و مقررات تكميلي يا تفسيري يا تعويضي تنظيم نمايند (برخلاف ماده 486 قانون مدني در اجاره و ماده 6 قانون روابط موجر و مستاجر سال 1356 در باب نحوه پرداخت اجاره بها)، چرا نبايد بتوانند قرارداد فروش يك آپارتمان را به صورت بيع زماني و يا مالكيت زماني و برخلاف «بيع مصطلح» يا «بيع عرفي» تنظيم و منعقد نمايند؟ البته اعلام اين نكته در مقالات برخي آقايان اساتيد كه ما داراي بيع عرفي و بيع مصطلح هستيم به راحتي قابل قبول نيست. بيع مي‌تواند به ده‌ها شكل با ده‌ها شرط منعقد شود، زيرا كه قواعد عقد بيع آمره نيستند و برخي از مصاديق آن را قانون مدني نام برده است. اينكه بيع بايد در قلمرو و محدوده بيع مصطلح و عرفي باشد قابل تامل است. مسائل عرفي و مصطلح با گذشت زمان و ظهور نيازهاي جديد تغييرپذيرند. البته اين نكته را مي‌پذيرم كه قواعد اساسي بيع هميشه بايد رعايت شوند.

8‌ـ‌ آن طور كه قبلاً اشاره شده است، ما هنوز در حقوق يا فقه با مفهومي به عنوان بيع مطلق (غيرموقت) آشنايي نداريم و قاعده‌اي حتي در شكل قول مشهور آن مبني بر غيرمشروع بودن بيع موقت يا مالكيت موقت در اختيار نداريم. اساسا در اين مقطع ذكر اين نكته خالي از فايده نيست كه Timesharing بيع موقت يا مالكيت موقت نيست؛ مالكيت مداوم است كه هر ساله يا هر ماه در زماني معين، اتوماتيك‌ تجديد مي‌شود و مي‌تواند صدها سال تداوم داشته باشد و بعد از فوت مالك نيز مالكيت به ورثه او انتقال مي‌يابد.

در نظام حقوقي ما، با شكلي از نكاح به عنوان نكاح موقت يا متعه برخورد مي‌كنيم كه مبنايي فقهي دارد. اجاره داريم كه استيفاء منفعت به طور موقت صورت مي‌گيرد (ماده 468 قانون مدني). چرا بايد در مسئله بيع يا مالكيت با مشكلي مواجه شويم؟

اگر به اينجانب ايراد گرفته شود كه نكاح يك عقد غيرمالي است، اين انتقاد را پيشاپيش مي‌پذيرم نكاح موقت را فقط به عنوان مثال ذكر كردم.

ماده ششم قانون اراضي شهري مصوب 1360 و ماده هفتم قانون زمين شهري مصوب 1366 به طور ضمني بحثي از انتقال مالكيت موقت دارد. بدين معنا كه مالك يكهزار متر مربع زمين چنانچه در مهلت تعيين شده بدون عذر موجه نسبت به عمران و احياء زمين اقدامي به عمل نياورد، دولت زمين واگذاري را مسترد مي‌نمايد. به علاوه سه عنصر ماهوي مالكيت يعني «دوام مالكيت، مطلق و انحصاري بودن آن» همان طوري كه از طرف نويسنده محترم اشاره شده است «مفهوم پيشين خود را از دست داده و در موارد زيادي تخصيص خورده است. ويژگي دائمي بودن مالكيت نيز از سوي برخي فقها و حقوقدانان مورد ترديد قرار گرفته است.»

9‌ـ‌ ما در نظام حقوقي خودمان براي تنظيم قواعد بيع آزادي عمل داريم. حتي تا آنجا مي‌توانيم پيش برويم كه عقد بيعي را منعقد سازيم، تراضي طرفين و توافق اراده‌ها صورت گرفته، ايجاب و قبول حتي به صورت سند رسمي تنظيم يافته، معهذا با درج شرطي به صورت معلق، مانعي در اثر عقد يا انتقال مالكيت ايجاد ‌كنيم (خانه را به تو هبه كردم يا به تو فروختم به مبلغ هشتاد ميليون تومان به شرط آنكه در مسابقات كشتي در سه ماه ديگر نفر اول بشوي و يا قيمت دلار نصف بشود ‌ـ‌ ماده 189 قانون مدني). حال اگر ما بتوانيم بر اساس شرطي معلق، مانعي حتي در انتقال مالكيت ايجاد كنيم، چرا نبايد بتوانيم با درج شرطي مالكيت را براي دوره معيني از سال منتقل نماييم؟

(يك توضيح حقوقي = اينجانب معتقدم در ماده 189 اساسا عقد معلق نيست، بلكه حدوث شرط مبهم، نامعلوم و معلق است كه بر عقد تاثير مي‌گذارد. عقد نمي‌تواند معلق باشد و نبايد باشد. اگر عقدي به مفهوم معلق داشته باشيم، يعني عقدي هنوز به وجود نيامده است، پس چطور مي‌توان در كنار عقدي كه هنوز موجوديت و تحقق نيافته شرطي را درج يا اضافه كرد؟ اين امر يك سهو قانونگذاري است در حقيقت بايد گفت كه شرط معلق است و اثر عقد را معلق مي‌نمايد نه خود عقد را.)

01ـ اگر ما بپذيريم كه قراردادها، در نظام حقوقي كشورمان، بر پايه تراضي طرفين و توافق اراده‌ها در نوع و در موضوع عقد منعقد مي‌شوند، لذا هر يك از طرفين قرارداد حق دارد كه براي رسيدن به توافق يا به دلايل خاص خود، از برخي حقوق مالي خود صرف‌نظر نمايد مانند ماده 448 قانون مدني در باب سقوط تمام يا بعضي از خيارات يا اسقاط حق اعتراض و يا عدم اخذ به شفعه در فروش مال غيرمنقول توسط شريك.

اگر قواعد حقوقي ما چنين بافتي را دارد، چرا خريدار نبايد بتواند مال غيرمنقول يا منقولي را خريداري نمايد كه مالكيت او «تداوم» دارد ولي امكان تصرف و بهره‌برداري يا استيفاء منفعت از مال موصوف فقط در مقاطعي از زمان صورت مي‌گيرد؟ در عين حال كه مي‌دانيم حتي خريدار گاه رضايت به بيعي مي‌دهد كه فروشنده حق فسخ معامله را دارد و مالكيت خريدار در مدت اعتبار خيار، مالكيتي است متزلزل و غيرمستقر (ماده 188 قانون مدني).

پس از بيان اين مقدمه و نكات مورد نظر، اينك وارد بحث اصلي مي‌شويم و در خاتمه به نتيجه‌گيري مي‌پردازيم.

قسمت دوم ‌ـ‌ يك بررسي تطبيقي

نهاد يا تاسيسي حقوقي به نام بيع زماني يا تايم‌شرينگ، در كشور ما به تدريج راه خود را به جلو مي‌پيمايد و مانند هر پديده نوظهور ديگري كه حيات مي‌يابد مشكلات فراراه خود را دارد مانند فروش آپارتمان‌هاي ساخته نشده، بيع با ثمن شناور، تجارت الكترونيكي و غيره. بيع زماني هنوز به عنوان يك قاعده حقوقي جا نيفتاده و مستقر نشده است. هدف مقالاتي از اين دست اين است كه مسائل و مشكلات و اختلاف‌نظرها را نقد و بررسي نمايد تا در نهايت به يك اجماع (Consensus) برسيم. اساسي‌ترين بحث، بررسي ماهيت حقوقي قراردادي است ميان فروشنده و خريدار به نام تايم‌شرينگ.

1‌ـ‌ در آثار منتشره مربوط به قراردادهاي تايم‌شرينگ كه اينجانب تاكنون موفق به مطالعه آنها شده‌ام، سعي بر آن گرديده تا اين قرارداد را از ديدگاه موازين فقهي مورد تحليل و مداقه قرار دهند و به اين نتيجه برسند كه فقه در اين‌باره چه حكمي مي‌دهد.

2‌ـ‌ تصور مي‌نمايم كه كوشش در اين زمينه ثمر چنداني به بار نياورد، زيرا فقهاي متقدم در آثار خود متعرض اين مسئله نشده‌اند و چنين مسئله‌اي به عنوان مسئله روز در آثار گذشته مطرح نشده است تا بتوان در اين‌باره به قياس پرداخت.

در اعلام نظر فقهاي زمان حاضر نيز اختلافات شديدي ملاحظه مي‌شود و كمكي به حل مسئله نمي‌نمايد و اين اختلاف نظر شديد هم شايد ناشي از آن باشد كه در آثار فقهي گذشته تحليلي در باب مالكيت يا بيع زماني صورت نگرفته است.

3‌ـ‌ از طرفي ديگر، با بودن نهادي به عنوان فقهاي شوراي نگهبان و مجموعه‌اي به نام قانون مدني و اصل چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران دال بر آنكه كليه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامي باشد، فرض بر آن است كه مجموعه قانون مدني كشور ما در انطباق با موازين شرعي و فقهي است.

بدين ترتيب ما مي‌توانيم دامنه بحث را محدودتر و آن را صرفا به قوانين موضوعه كشوري تسري دهيم. شايد به نتيجه‌اي قابل قبول براي همگان برسيم.

قاعده مهايات:

4‌ـ‌ اما به هر صورت از يك نكته نبايد غافل باشيم و آن اينكه در اكثر آثار منتشر شده، تايم شرينگ را به نوعي با قاعده حقوقي مهايات مقايسه كرده‌اند و اينجانب نيز لزوما چند سطري را بدين مسئله اختصاص مي‌دهم.

به نظر مي‌رسد كه قاعده مهايات با قرارداد تايم‌شرينگ تفاوت‌هايي اساسي و ماهوي دارد.

اول ‌ـ‌ شاخص اساسي قاعده مهايات به چند عنصر يا عامل بازمي‌گردد.

مالي كه قابليت تقسيم يا افراز را نداشته باشد مانند حيوان يا آپارتمان.

مالي كه امكان استفاده و انتفاع از آن مال در آن واحد (واحد زمان) براي كليه شركاء وجود ندارد.

ميان شركاء تمايلي براي فروش مال مشترك يا مشاع و تقسيم ثمن آن ديده نمي‌شود.

نتيحتا، در مهايات استيفاء منفعت از آن مال بر اساس واحد زمان ميان شركاء صورت مي‌گيرد مانند منافع حاصل از يك آپارتمان، يك تراكتور، يك اسب، آب يك قنات كوچك (فرض كنيم هر هفته يا هر ماه براي يك شريك) ضمن آنكه مال مشترك به صورت مشاع باقي مي‌ماند.

پس آنچه در مهايات اتفاق مي‌افتد «تقسيم منافع بر اساس واحد زمان است».

توضيح حقوقي: در اين مقطع مجبور هستم دو نكته ديگر را اضافه نمايم:

نكته اول ‌ـ‌ ذكر يا بكارگيري اصطلاح يا عبارت «افراز منافع در مهايات» اصطلاح درستي نيست. افراز با تقسيم تفاوت دارد و هر يك بار حقوقي خود را دارند. افراز فقط در اموال غيرمنقول كاربرد دارد و مالي كه مشاع است و اين افراز توسط يك مقام رسمي دولتي صورت مي‌گيرد مانند اداراه ثبت اسناد و املاك. در حالي كه در مهايات، «تقسيم منافع» توسط شركاء و با تراضي و توافق شركاء كافي و وافي به مقصود مي‌باشد.

نكته دوم ‌ـ‌ اينكه گفته مي‌شود مهايات مي‌تواند به صورت «مهايات مكاني» باشد چندان صحيح به نظر نمي‌رسد و به عنوان مثال گفته شده است خانه‌اي كه دو اتاق دارد و دو شريك هر يك، يك اتاق را مورد بهره‌برداري قرار مي‌دهد. مسئله اگر بدين صورت مطرح شود، مهايات مكاني با تعريف و عناصر سازنده خود مهايات در تضاد و تناقض مي‌افتد. آنچه در مهايات مطرح است مهايات زماني است كه تقسيم منافع و بهره برداري بر اساس واحد زمان ميان شركاء صورت مي‌پذيرد؛ از اين دو نكته مي‌گذريم و بازمي‌گرديم به تفاوت مهايات با تايم‌شرينگ:

دوم ‌ـ‌ در مهايات توافق يا قرارداد ميان شركاء است ولي در تايم‌شرينگ توافق يا قرارداد ميان خريدار و فروشنده به وجود مي‌آيد.

سوم ‌ـ‌ در مهايات مال مورد نظر مشاع است يعني در آن واحد و يا در زمان واحد هر شريك در ذرات آن مال شريك و مالك است، حال آنكه در قرارداد تايم‌شرينگ شخصي كه مثلا آپارتماني را خريداري مي‌نمايد در مدت مقرر يا تعيين شده در قرارداد شريك ديگري ندارد و او مالك ششدانگ آپارتمان است و مال موصوف مشاع نيست.

چهارم ‌ـ‌ در مهايات جوهر اساسي «تقسيم منافع» است بر اساس واحد زمان و بر اساس توافق شركاء. در قرارداد تايم‌شرينگ «عقد بيع» واقع مي‌شود، ميان خريدار و فروشنده، عين مال و به تبع آن منافع نيز به خريدار براي مدتي منتقل مي‌گردد.

پنجم ‌ـ‌ به نظر برخي از فقها در مهايات نوعي «اباحه منفعت معوض» صورت مي‌گيرد. در قرارداد تايم‌شرينگ ما اباحه منفعت نداريم و همان گونه كه فوقا اشاره شد در اين قرارداد تمليك عين و منفعت تواما رخ مي‌دهد.

ششم ‌ـ‌ تمليك عين و منفعت موضوع عقد يا قرارداد تايم‌شرينگ قرار مي‌گيرند و به همين جهت قراردادي است «لازم» و قابليت رجوع ندارد. حال آنكه بنا به نظر برخي از فقها مهايات عقدي جايز است با قابليت رجوع.

هفتم ‌ـ‌ در مهايات كه منفعت تقسيم مي‌شود، علي‌القاعده از طرف هر شريك قابل نقل و انتقال و يا حتي اجاره به غير نيست. در تايم‌شرينگ خريدار مي‌تواند آنچه را كه خريده و به تبع آن منافع را به ثالثي انتقال يا اجاره دهد مگر اينكه شرطي مخالف درج شده باشد.

هشتم ‌ـ‌ شايد با اندكي مسامحه بتوان گفت مهايات نوعي «عقد صلح» است، صلح مبتني بر سازش و براي رفع تنازع يا ترافع موجود و جلوگيري از تنازع و ترافع در آينده (ماده 752 قانون مدني) ولي در قرارداد تايم‌شرينگ كه ميان خريدار و فروشنده منعقد مي‌شود، در هنگام انعقاد عقد، تنازع يا ترافعي وجود ندارد و قرار هم نيست كه اختلافي در آينده بروز نمايد. قرارداد تايم‌شرينگ در مقام يك معامله است،‌با حفظ تكرار و تداوم آن.

نهم ‌ـ‌ در مهايات، ما با واژه‌اي به عنوان ثمن برخورد نمي‌كنيم. در قرارداد تايم‌شرينگ ثمن وجود دارد و به شدت تنزل پيدا مي‌نمايد. آپارتماني كه بايد به يكصد ميليون تومان فروخته شود، به بيست ميليون تومان فروخته مي‌شود، چون دامنه استيفاء منفعت و بهره‌برداري آن محدود شده است. اين آپارتمان البته ممكن است به چهار نفر ديگر هر يك با قيمت بيست ميليون تومان، بيشتر يا كمتر، فروخته شود و در نهايت يكصد ميليون تومان براي فروشنده به دست مي‌آيد.

قسمت سوم

خصوصيات و آثار قرارداد تايم‌شرينگ

قرارداد تايم‌شرينگ با عقودي نظير شركت، اجاره، عاريه، معاوضه، قرض و... و با استناد به قواعد و مقررات مندرج در قانون مدني تفاوت‌هايي اساسي دارد كه به منظور احتراز از اطاله كلام، از ورود در اين مباحث خودداري مي‌شود، فقط به همين اندازه اكتفاء مي‌شود كه در اجاره براي مثال، منفعت مال مورد تمليك قرار مي‌گيرد و در تايم شرينگ، عين و منفعت است كه به طرف مقابل تمليك مي‌گردد. يا در عقد اجاره، در انقضاء مدت قرارداد، مستاجر مالك منافع نيست و عنواني حقوقي ندارد ولي در قرارداد تايم شرينگ، در انقضاء مدت تعيين‌شده در قرارداد، مالكيت خريدار نسبت به عين و منفعت از ميان نمي‌رود و براي سال‌هاي آينده اين مالكيت به طور اتوماتيك و خود به خود تمديد مي‌گردد و تداوم دارد.

خصوصيات قرارداد:

1‌ـ‌ قرارداد تايم شرينگ عقدي است لازم

با توجه به اصل لزوم و يا اصاله‌اللزوم در قراردادها، اين قرارداد براي طرفين لازم است حتي اگر اين مسئله در قرارداد به سكوت برگزار شده باشد يا اين قرارداد به صورت عقدي خياري منعقد شود زيرا خياري بودن يك قرارداد تناقضي با لازم بودن آن ندارد و برعكس درج خيار خود مويد لازم بودن آن عقد يا قرارداد است تا راهي براي بر هم زدن آن عقد وجود داشته باشد. علي‌القاعده قانون است كه به طور صريح يا ضمني اعلام مي‌نمايد كه عقدي جايز است. البته امروز اين ايده سنتي به تدريج به كنار مي‌رود و كم‌كم اين ايده شايع مي‌شود كه جايز يا لازم بودن يك عقد را بايد در اختيار طرفين عقد قرار دهيم تا آنان بنا بر مصلحت و تكيه بر اراده خود تصميم‌گيري نمايند.

2‌ـ‌ عقدي است معوض

در قرارداد تايم‌شرينگ ما با عوض و معوض (ثمن ‌ـ‌ مبيع) آشنا مي‌شويم. در اين قرارداد لزومي ندارد كه ثمن به صورت وجه نقد يا وجه رايج كشوري باشد. توافق و تراضي طرفين براي تعيين نوع و جنس ثمن و مقدار ثمن و نحوه پرداخت آن كافي است.

3‌ـ‌ عقدي است تمليكي

در اين قرارداد انتقال مالكيت نسبت به عين و منافع (در دوره‌هاي معين) و نسبت به ثمن صورت مي‌گيرد.

4‌ـ‌ دوام مالكيت

مالكيت در تايم‌شرينگ دائمي است كه مي‌تواند صدها سال ادامه داشته باشد، براي مالك يا خريدار و وراث وي. اين مالكيت قهرا به ورثه قانوني خريدار منتقل مي‌شود. آنچه مقيد و محدود به زمان است، استيفاء منفعت مي‌باشد. در عقد اجاره هم ممكن است مستاجر منزلي را براي مدت بيست سال اجاره نمايد ولي هر ساله به مدت يك ماه آن را براي امور اداري يا محل سكونت خود مورد بهره‌برداري قرار دهد و اين بهره‌برداري موقت تعارضي با مسئله مالكيت عين و منفعت وي ندارد.

بنابر مستنبط از مواد 30 و 94 قانون مدني مالك مي‌تواند دامنه تصرفات مالكانه خود را يا بر اساس حكم قانون و يا بر اساس قرارداد و توافق، نسبت به خود يا نسبت به طرف مقابل، محدود نمايد. اين تحديد در تصرفات مالكانه در پروانه‌‌هاي ساختماني صادره از طرف شهرداري نسبت به ميزان تراكم مجاز ديده مي‌شود. مثال‌هايي از اين دست در قانون روابط موجر و مستاجر سال 1356 ‌ـ‌ قانون زمين شهري ‌ـ‌ قانون توسعه معابر قانون اصلاحات اراضي ديده مي‌شود. اين نكته اساسي را نبايد فراموش كنيم كه قانون مدني اساسا به عنصر «دوام مالكيت» اشاره‌اي ندارد.

5‌ـ‌ كاربرد قرارداد

قرارداد تايم‌شرينگ برخلاف آنچه كه عنوان مي‌شود، اساسا مربوط و محدود به استيفاء يا استفاده از منافع در دوران تعطيلات يا امور تفريحي نيست. شخصي مي‌تواند اتاقي را در مشهد در هتلي خريداري نمايد وبراي مدت يك ماه در سال آن محل را مركز داد و ستدهاي تجاري يا فعاليت‌هاي اداري يا محل سكونت در دوران تعطيلات خود قرار دهد.

6‌ـ‌ مبيع عين معين است

در قرارداد تايم شرينگ، موضوع عقد يا اوصاف موضوع عقد مالي است «كلي در معين» يا «عين معين» يا عين شخصي. اعم از آنكه مالي باشد غيرمنقول (آپارتمان در هتل) يا مالي باشد منقول (مثلا اسب براي نسل‌كشي يا شركت در مسابقات اسب‌سواري).

7‌ـ‌ قدرت بر تسليم

در قرارداد تايم‌شرينگ، فروشنده بنا بر يك اصل و قاعده كلي بايد قدرت بر تسليم موضوع عقد را داشته باشد والا عقد باطل است (ماده 348 قانون مدني)

8‌ـ‌ عقد مشروط است

تايم شرينگ عقدي است مشروط. شروطي از قبيل انتفاع از مال خريداري شده در محدوده‌اي از زمان با قابليت تكرار يا عدم هرگونه تصرفات و تغييرات مادي در مدت عمر فني مال موصوف و غيره.

9‌ـ‌ مقررات غيرآمره در عقد مذكور

قواعد و مقررات مربوط به قرارداد تايم شرينگ غيرآمره هستند و در زمره گروه قواعد تكميلي يا تفسيري يا تعويضي قرار مي‌گيرند چون اين قراردادها بر اساس توافق و تراضي طرفين به وجود مي‌آيند. مثلا مي‌توان شرط كرد كه «در صورت تمايل خريدار نسبت به انتقال مال خريداري شده به شخص ثالث، فروشنده اعم از شخص حقيقي يا حقوقي با پرداخت قيمت روز حق تقدم در خريد را داشته باشد.» تاسيسي حقوقي و شبيه قاعده اخذ به شفعه. اين شرط نه باطل است و نه مبطل و نه برخلاف قواعد آمره.

توضيح حقوقي: قواعد آمره اصولا داراي سه عنصر مي‌باشند. قواعد مربوط به نظم عمومي (نيازهاي عمومي جامعه مانند خريد و فروش نان، گوشت،‌ دارو، سوخت، حمل و نقل عمومي و...) قواعد مربوط به حفظ و حراست اخلاق حسنه يا عفت عمومي در جامعه مانند عدم انتشار عكس‌هاي زشت و مستهجن، قواعد مربوط به سياست‌هاي عمومي دولت مانند قواعد مربوط به ترافيك، امنيت عمومي،‌ مقررات صادرات يا واردات به كشور و‌غيره.

متاسفانه ديده شده كه در برخي مقالات و كتب مسئله نظم عمومي را با امنيت عمومي يكسان گرفته‌اند. قواعد مربوط به حفظ امنيت عمومي در جامعه خود يكي از مصاديق نظم عمومي يا قواعد آمره است. اشاره نمايم كه به قول استاد دكتر كاتوزيان يك بقالي در يك ده نسبت به خريد و فروش اقلام به اهالي ده يكي از مصاديق نظم عمومي است. يعني نمي‌تواند از فروش مواد خوراكي به مردم ده خودداري نمايد.

01ـ‌ قابليت نقل و انتقال

قابليت نقل و انتقال مال در قرارداد تايم شرينگ مي‌تواند به صورت معاوضه، بيع، صلح، هبه يا يكي ديگر از عقود به شخص ثالث باشد.

11‌ـ‌ يد مالكانه

از آنجا كه در قرارداد تايم شرينگ، خريدار مالك عين معين يا مالي با وصف كلي در معين مي‌شود، يد خريدار يد مالكانه است نه اماني. بنابراين هرگونه مسئوليت نسبت به بروز عيب و نقص در مال خريداري شده از عهده يا ضمان خريدار ساقط است، مگر آنكه برخلاف شرايط مقرره در قرارداد عمل كرده باشد.

21ـ‌ نوع عقد

آنچه از قصد طرفين و اراده ظاهري آنان در متن قرارداد تايم شرينگ استنباط و احراز مي‌شود اين است كه طرفين قصد بر «عقد بيع» دارند يا تمليك مبيع و ثمن به يكديگر.

توضيح حقوقي: البته ما مي‌دانيم كه به طور كلي موضوع عقد بيع گاه مي‌تواند مالي باشد كه عينيت دارد و گاه مي‌تواند يك حق مالي باشد مانند حق تاليف، تصنيف، اختراع، سهام، شركت و... مطالعه ساير قوانين و مقررات موضوعه نيز نشان مي‌دهد كه قانونگذار در كشور ما در موارد گوناگون از ماده 338 قانون مدني (عين بودن مبيع) عدول كرده است.

تعريف قرارداد:

با توجه به خصوصيات و آثار قرارداد تايم شرينگ و زمينه‌هاي مشابه آن باعقد بيع در قانون مدني، مي‌توان قرارداد مذكور را به شرح زير تعريف كرد:

«تايم شرينگ عبارت است از تمليك عين به خريدار، با برقراري انتفاع يا استيفاء منفعت در مدت مقرر و معين به نحو سالانه، به عوض معلوم.»

قسمت چهارم

نتيجه‌گيري از مباحث مطرح شده

1‌ـ‌ در مقدمه اين مقاله، براي ورود به مطلب، نكاتي را به عنوان بخشي از ساختار نظام حقوقي كشورمان مطرح نمودم. يكي از اين نكات توجه و عنايت به ماده 10 قانون مدني است (قراردادهاي خصوصي نسبت به كساني كه آن را منعقد نموده‌‌اند در صورتي كه مخالف صريح قانون نباشد، نافذ است.)

2‌ـ‌ جدا از مفهوم واژه يا عبارت «نافذ است» كه مبين الزام‌آور و معتبر بودن قراردادها است و به عنوان اصلي از ساختار نظام حقوقي ما پذيرفته شده است، جوهر و اساس ماده 10 حكايت از آزادي طرفين در انعقاد هر شكلي از قرارداد با هر عنوان و هر شرطي كه مورد تراضي طرفين باشد دارد. ساختاري كه تحت عنوان «حاكميت» اراده در تنظيم يك عقد اعم از عقود معين و يا غيرمعين ناميده‌مي‌شود.

حالا قرارداد تايم شرينگ را به هر شكلي و يا هر واژه‌اي ترجمه كنيم، به عنوان بيع زماني يا مالكيت زماني و يا غيره مشكل اساسي ما را جواب نمي‌دهد. مشكل بر سر واژه‌ها و ترجمه فارسي معادل آن نيست. تايم شرينگ اساسا معادل فارسي ندارد ولي به هر صورت يك قرارداد است و يك ضرورت نوظهور اقتصادي. ما هنوز هم نتوانسته‌ايم براي اين اصطلاح انگليسي (intellectual Properties) معادل فارسي پيدا كنيم كه آيا حقوق مالكيت فكري است يا حقوق مالكيت معنوي ولي اين نهاد حقوقي وارد فرهنگ حقوقي ما شده و در دادگاه‌‌ها مورد لحوق احكام قرار مي‌گيرد.

براي كساني كه مي‌خواهند مال غيرمنقولي را به بهايي كاملا نازل بخرند و در عوض دامنه تصرفات انتفاعي خود را محدود نمايند اين قرارداد بهترين وسيله است.

آنچه جوهر و اقتضاي اين قرارداد است، فروش مالي است اعم از منقول يا غيرمنقول از طرف فروشنده به خريدار يا انتقال مالكيت به صورت غيرمشاع و با مالكيت ششدانگ، با شرط استيفاء منفعت در محدوده زماني معين، با قابليت تكرار در هر سال و خودداري از هرگونه تصرفات مادي اساسي.

نمونه و مفاد قراردادهايي كه توسط شركت‌هايي نظير مجتمع‌هاي توريستي و رفاهي آبادگران ايران يا شركت نارنجستان يا موسسه بهارنارنج در شمال ارائه مي‌شود مبنايي حقوقي ندارند و امري است سليقه‌اي كه بنا بر اصل حاكميت اراده تا آنجا كه مورد قبول خريدار باشد نافذ و معتبر است (مانند قولنامه‌اي كه ميان دو نفر منعقد مي‌شود و در دادگاه مورد استناد قرار مي‌گيرد، قولنامه‌هايي با اشكال و محتواي متفاوت) از نظر اينجانب، انطباق قرارداد تايم‌شرينگ با ماده 10 قانون مدني و به عنوان يك قرارداد خصوصي بلااشكال است، زيرا:

اولا ‌ـ‌ يك قرارداد خصوصي است.

ثانيا ‌ـ‌ هرگونه تصرفات و نقل و انتقال در اموال خصوصي صورت مي‌گيرد.

ثالثا ‌ـ‌ قرارداد مذكور عقدي است نافذ و لازم.

رابعا ‌ـ‌ شرايط مندرج در آن مبني بر استيفاء منفعت در محدوده زماني ساليانه و عدم تصرفات مادي و زيربنايي نيز برخلاف قواعد آمره نيستند.

خامسا ‌ـ‌ تعهدات و شرايط اعلام شده مورد قبول طرفين است.

سادسا ‌ـ‌ تاكنون ماده يا حكم قانوني ديده نشده كه چنين قراردادي را باطل اعلام نمايد.

بيع‌زماني

از طرفي ديگر، با توجه به خصوصيات و آثاري كه براي قرارداد تايم شرينگ برشمرديم معلوم مي‌شود با عقدي به نام «عقد بيع» وجوه اشتراك فراواني دارد، به خصوص كه در هر دو قرارداد تكيه بر انتقال مالكيت است و دامنه استيفاء منفعت نيز در هر دو قرارداد مي‌تواند به طور «متعارف» محدود شود (براي عقد بيع در صفحات قبل مثال‌ها و نمونه‌هايي ارائه شد).

خصوصيات و آثاري كه براي قراردادهاي تايم‌شرينگ برشمرديم فهرست‌وار عبارتند از: انتقال مالكيت، دوام مالكيت، لازم بودن عقد، معوض و تمليكي بودن قرارداد، مشروط بودن قرارداد، موضوع قرارداد عين معين يا كلي در معين است، قدرت بر تسليم مورد يا موضوع عقد، منقول يا غيرمنقول بودن موضوع مورد معامله، غيرآمره بودن قواعد به كار گرفته شده و بالاخره توافق و تراضي در «نوع عقد»، «موضوع عقد» و «شرايط ضمن عقد».

تمام آثار و خصوصيات فوق را ما مي‌توانيم در عقد بيع نيز پيدا كنيم. نتيجه آنكه قرارداد تايم‌شرينگ با اين خصوصيات يكي از انواع «عقد بيع» است، با عنواني جديد به نام «بيع زماني».

من فكر مي‌كنم انتخاب راه‌حل دوم يعني بيع زماني ارجح‌ و راه‌گشاتر است. چرا كه عقد بيع از جمله عقود معين در قانون مدني است كه قانون قملرو اين عقد، آثار آن و قواعد اختصاصي آن را بيان كرده است.

«قراردادهاي خصوصي» مذكور در ماده 10 قانون مدني، دامنه‌اي گسترده‌تر و وسيع‌تر دارد و شامل هزاران قرارداد، اعم از معين و غيرمعين مي‌شود. مانند قرارداد يك پزشك يا جراح با بيمار، قرارداد فروش يك اثر از طرف مولف با ناشر، قرارداد يك شركت توريستي با تعدادي مسافر، قرارداد يك هنرمند با موزه هنرهاي نقاشي، قرارداد يك طراح يا دكوراتور (Designer) با يك فروشگاه بزرگ تجاري و ...

در اين قراردادها كه به عنوان مثال ذكر گرديد، ما با مواردي آشنا مي‌شويم كه ماهيت آنها گاه اجاره خدمات اشخاص است، گاه قراردادي دسته‌جمعي است و گاه محتوايي از عقد بيع دارد. نتيجتا بايد گفت عقد بيع يكي از مصاديق قراردادهاي خصوصي است.

از طرفي ديگر، قانون مدني انواع عقد بيع را احصاء نكرده است و فقط به ذكر مصاديقي از آن پرداخته است مانند:

بيع مطلق، بيع مشروط، بيع موجل، بيع نقد يا حال، بيع معاطاتي، بيع سلف و سلم، بيع منجز، بيع خياري، بيع صرف، بيع فضولي و ...

در قانون مدني فرانسه به اقسام ديگري از بيع برمي‌خوريم كه در قانون مدني كشور ما نامي از آنها به ميان نيامده است مانند بيع اموالي كه هنوز ساخته نشده‌اند كه اين بيع خود بر دو گونه است (بيع به وعده، بيع آينده، به ماده 1601 قانون مدني فرانسه و بندهاي مربوطه آن مراجعه شود.)

اكنون اگر ما قرارداد تايم شرينگ را با توجه به مشتركات آن با عقد بيع در قانون مدني، نوعي عقد بيع بدانيم و براي تمايز با ساير عقود بيع، آن را «بيع زماني» نامگذاري نماييم راهي به خطا نرفته‌ايم و يك سري مشكلات پيش رو را از ميان برداشته‌ايم مانند:

• خريدار و فروشنده مي‌دانند چه نوع عقدي را منعقد ساخته‌اند.

• تسهيلاتي را براي قانونگذار در آينده ايجاد مي‌نماييم تا به امر قانونگذاري بپردازد.

• در صورت بروز اختلاف ميان خريدار و فروشنده و يا ميان هر يك از مالكان، قاضي دقيقا مي‌داند كه مسئله رسيدگي به اختلافات را تحت حمايت و حاكميت كدامين قوانين و مقررات قرار دهد.

• در جايي كه مي‌توانيم يك اسب را مثلا براي نسل‌كشي و يا شركت در مسابقات اسب‌دواني به چندين خريدار بفروشيم، با امكان استيفاء منفعت در دوره‌هاي متفاوتي از زمان (به لحاظ غيرقابل تقسيم بودن مبيع و به لحاظ عدم امكان استيفاء منفعت در زمان واحد براي كليه خريداران)، آن وقت مي‌توان گفت كه خيارات خاصه عقد بيع مانند خيار مجلس، خيار حيوان و خيار تاخير ثمن در عقدي به نام تايم شرينگ يا بيع زماني كارايي دارند.

همان طوري كه قبلا اشاره نمودم، اساس كار در طرح اين مقاله تبيين ماهيت حقوقي قرارداد تايم‌شرينگ است تا از اين طريق بتوان معادلي در زبان فارسي براي آن پيدا كرد زيرا ترجمه اين عبارت به زبان فارسي ميسر نمي‌باشد و بالاخره بتوان اين قرارداد را يا زيرمجموعه يك سري قوانين قرارداد و يا به تدوين مقررات جديدي پرداخت.

اينجانب معتقدم عبارت «مالكيت زماني» براي قرارداد تايم شرينگ اصطلاح مناسبي نيست زيرا مفهوم مخالف آن در ذهن «مالكيت غيرزماني» را به دنبال مي‌آورد و اين خود بر ابهامات موجود مي‌افزايد.

اصلح آن است كه در راستاي واژه‌هايي كه قانون مدني خود به كار گرفته است حركت كنيم مانند بيع مطلق، بيع مشروط، بيع صرف، بيع فضولي و... و «بيع زماني» را با تمام خصوصيات و آثار آن به اين مجموعه اضافه نماييم و به اين ترتيب به يك توافق همگاني يا اجماع (Consensus) نائل شويم.

منبع: مجله قضاوت - شماره46

 

عقدضمان

 طرفداران نظر اول می گویند ماده 698 چون مقتضای ذات عقد را مورد بررسی قرار داده   است پس یک قانون امری است. به بیان دیگر قاعده این است که در ماده 698 آمده است و چون تراضی اشخاص چنانچه بر خلاف قانون امری باشد تاثیری ندارد، اگر در عقد ضمان بین طرفین مقرر گردد که دائن حق رجوع به ضامن و مدیون را مجتمعاً داشته باشد، قرارداد مذکور طبق قانون مدنی باطل است.« استحکام این نظریه به تعریف عقد ضمان و مقتضای ذات آن بر       می گردد.»

البته حقوقدانان در تعریف عقد ضمان و مقتضای ذات آن به دو دسته تقسیم می شوند:

1-       دسته اول عقیده دارند که ضمانت نوعی حواله است. بنابر تراضی طرفین، ذمه مدیون بری و ذمه ضامن مشغول     می گردد و به همین دلیل بعد از قبول ضمانت از جانب ضامن دائن حق رجوع به مدیون را از دست      می دهد.

2-       دسته دوم اطمینان دائن را هدف از عقد ضمان می دانند؛به همین سبب عقیده دارند که ذمه مدیون اصلی در برابر بستانکار بری نمی شود.وقتی که بستانکار می خواهد به وسیله استفاه از عقد ضمان وثوق و اعتماد بیشتری بر رسیدن به طلب خود داشته باشد و با مشغول ساختن ذمه اشخاص بیشتر بتواند به آنان نیز رجوع کند تا اگر بعضی ناتوان از پرداخت دین باشند یا نتوانند تمام دین را ادا کنند، او به هر حال مجتمعاً یا منفرداً از آنان طلب خود را وصول کند، چگونه ممکن است مدیون اصلی را رها سازد و دیگر حق رجوع به وی را که در پرداخت دین او اولویت دارد از دست بدهد.[1]

بر طبق سخن مزبور نظر طرفداران نقل ذمه با عقیده دسته اول و نظر آنان که اصل را تضامن می دانند با عقیده دسته دوم سازگار است

  نظریه نقل ذمه به ذمه

بر این اساس برخی حقوقدانان معتقدند که قانون مدنی روش اول را برگزیده و نقل ذمه را اعلام داشته است؛ اینان در تأیید نظر خود به مفاد مواد 698 و707 مدنی و البته بعضاً به ماده 699 استناد می کنند.[2]

البته معتقدین به این نظریه ادعا دارند که برابر مفاد قانون مدنی و عرف و عاداتی که بیش از هزار سال جاری بوده است بستانکار فقط حق رجوع به ضامن را دارد و مسلم می دانند که بدین ترتیب اشخاص در حین عقد به این موضوع توجه دارند که ذمه مدیون بری و ذمه ضامن مشغول می گردد. اینان در حقیقت اصل را در حقوق ایران(به طور کلی ) نقل ذمه می داند ولی اظهار می کنند که در قانون تجارت استثنائاتی در حکم مزبور وارد شده است و موارد مذکور در باب دهم قانون تجارت (تحت عنوان ضمانت) را به عنوان استثنا بر قاعده یا اصل حقوقی مورد قبول حقوق ایران می شمارند و نتیجه می گیرند که در خود قانون تجارت در تعریف ضمان که همان نقل ذمه به ذمه است هیچگونه تغییری داده نشده است بلکه چند استثنا بر حکم کلی قائل شده و آن استثنائات این است:

اولاً قانون در بعضی موارد به صراحت دین را تضامنی اعلام کرده است.

ثانیاً قانون این اجازه را داده است که اشخاص بر خلاف ماده698 مدنی، در حین عقد تراضی کنند که بستانکار حق داشته باشد طلب خود را از مدیون و ضامن یا ضامنین، مجتمعاً یا به هر نحو که بخواهد مطالبه کند.[3]

بر این اساس در این نظریه به مفاد مواد 402و 403 قانون تجارت در مقابل مفاد ماده 698 به عنوان استثنا بر قاعده توجه شده است.

در ماده 698 مدنی اثر عقد ضمانی که به طور صحیح واقع شده باشد برائت ذمه مضمون عنه و مشغول شدن ذمه ضامن اعلام گردیده است و به موجب ماده403 تجارت در کلیه مواردی که به موجب قوانین یا موافق قراردادهای خصوصی ضمانت تضامنی باشد طلبکار می تواند  به ضامن و مدیون اصلی رجوع کرده یا پس از رجوع به یکی از آنها و عدم وصول طلب خود برای تمام یا بقیه طلب به دیگری رجوع کند.[4]

در ماده 404 تجارت حکم فوق در موردی که چند نفر به موجب قانون یا قرارداد متضامناً مسؤول انجام تعهد باشند نیز جاری گردیده است.

بعضی دیگر چنین می گویند که قاعده نقل ذمه به ذمه که در ضمان مدنی وجود دارد ناشی از انتقال دین است ولی به واسطه طبع مسائل تجاری قاعده نقل ذمه در قانون تجارت قابل عدول شناخته شده است.

 نظریه ضم ذمه به ذمه

در این باره به این مطلب استناد شده است که قاعده مسؤولیت تضامنی در حقوق تجارت که در ضمن مقررات راجه به برات و سفته، چک و شرکت های تضامنی رعایت می شود، به موجب صراحت ماده 403 تجارت و نیز ماده 402، اصل ضم ذمه به ذمه جاری است.[5]

بعضی از مؤلفین جهت اثبات اصل تضامن اینگونه عقیده خود را ابراز می دارند که مقنن بعد از پذیرش اصل تضامن و اعلام آن در موارد مربوط در سایر موارد تجاری مثل آنچه در مواد 23 و 142 و 143[6]و مواد دیگر آن آمده است، اصل مزبور را به کلیه فعالیت های شرکت های تجاری و مدیران آنان سرایت داده است و مخصوصاً در ماده 251 قانون تجارت اصل تضامن را جهت امکان وصول کلیه طلب از شخص ورشکسته اعلام نموده است و اصل مذکور را درباره ورشکستگی هرچند نفری که نسبت به پرداخت دینی واحد دارای مسؤولیت تضامنی باشند، نیز در تبصره ذیل ماده مذکور مرعی می داند. و آنگاه چنین نتیجه می گیرند که اصل تضامن بر خلاف نظر قانون مدنی ،در حقوق تجارت از مسلمات و مقبولات می باشد.[7]

نکته جالب اینجاست که تکیه طرفداران دو نظریه مختلف در مورد اصل بودن نقل ذمه یا ضم ذمه در حقوق تجارت بر ماده 403 تجارت است؛ به عبارتی دیگر از مفاد ماده 403 دو برداشت متفاوت می شود: نتیجه یکی تفسیر اصل بودن تضامن و نتیجه دیگر استثنا بودن آن بر قاعده نقل ذمه است و هرگاه در قوانین تصریح به مسؤولیت تضامنی شود یا طبق قرارداد، ضمان تضامنی باشد، ذمه مدیون به ذمه ضامن  ضمیمه می گردد و در غیر این صورت حتی در امور تجاری  نیز باید به نقل ذمه معتقد بود نه ضم آن.

در تأیید نظریه اول (نقل ذمه)گفته می شود : روابط تجارتی و ضرورت سرعت جریان معاملات تجاری مستلزم حفظ حقوق بستانکاران است و این امر الزامات و تضمینات بیشتری را ایجاب می کند و در این باره ضمانت و اشتراک تعهدات بدهکاران  و اصل تضامن در معاملات تجارتی اقتضا دارد که اصل تضامن از اهمیت بسزایی  برخوردار باشد اما چون قانون تجارت یک قانون استثنایی است ، کلیه مقررات مربوط به روابط حقوقی تجار را نمی تواند در بر بگیرد  زیرا از یک طرف برخی از معاملات اگر چه بین بازرگانان انجام می شود ولی برابر قانون جنبه بازرگانی ندارند. به عنوان مثال می توان از معاملات اموال غیر منقول نام برد که مطابق صریح ماده 4 قانون تجارت"معاملات غیر منقول به هیچ وجه تجارتی محسوب نمی شوند."

از طرف دیگر در مواردی که قانون تجارت ساکت است نیز مقررات خاصی پیش بینی نشده است و چون قانون مدنی قانون عام است باید به اصول و قواعدی که در این قانون اعلام شده رجوع نمود. مثلاً در قانون تجارت در مواردی نظیر شرایط اساسی معامله، حق فسخ، خیارات و ... که مطلبی بیان نشده است نظر قانون گذار این بوده است که وجود چنین مقرراتی در قانون مدنی موجب بی نیازی از تکرار آنها در قانون تجارت است و باید به قانون مدنی مراجعه شود. با تاوجه به این امر مهم، قانون مدنی که مادر قوانین خصوصی دیگر است در حقوق تجارت از اهمیت خاصی برخوردار است و در موارد مسائل بی شمار باید به آن قانون که سایر قوانین از آن منشعب است مراجعه نمود.[8]

اما نظریه ای را برخی از حقوقدانان مطرح کرده اند که خوب است مطرح شود. اینان معتقدند که قانون گذار با تصویب مواد 401 تا 411 قانون تجارت، کمبود ها و نارسایی هایی را که در قانون مدنی موجود بوده است ، برطرف کرده است و بنابر این مواد مذکور ناظر به مقررات ضمان عقدی است.

به عبارت دیگر اگر چه مقررات باب دهم قانون تجارت(تحت عنوان ضمانت) در مجموعه قانون تجارت گنجانده و تصویب شده است ولی اختصاص به روابط بازرگانی ندارد.[9] بلکه چون قانون مدنی مصوب1307 مواد صریحی درباره ضمان به نحو ضم ذمه ندارد و موادی نظیر 723 مدنی نیز نتوانسته است نیاز های حقوقی را برطرف سازد، مقررات باب مذکور از قانون تجارت به طور صریح راهگشای رفع مشکلات مردم بوده و ضمان تضامنی را در حقوق ایران اعلام داشته است. به بیان دیگر نباید مقررات باب ضمانت را مقررات خاص و تجاری دانست زیرا این مواد روش ضمان به معنی ضم ذمه و ضمان تضامنی را که هم رایج بوده و هم جامعه تجاری سخت بدان نیاز داشته است را تدوین و اعلام کرده است.[10] ماهیت این مقررات همان طبیعت مقررات مدنی شناخته شده است و قراردادن آن در مجموعه قانون تجارت سلب این طبیعت از مقررات مذکور نخواهد بود و این امر که مقرراتی با داشتن طبیعت مدنی در قوانین دیگر گنجانده شود، در قانونگذاری آن سابقه دارد.[11]

دلیل دیگری که در تأیید این نظریه آمده اینست که اولاً چون در قانون تجارت بهمن 1303 و فروردین 1304 که به صورت موقت به تصویب رسیده بود مبحث خاصی به مقررات راجع به ضمان عقدی اختصاص نیافته بود و از طرف دیگر در موقع تصویب جلد اول قانون مدنی در سال 1307 نیز مقرراتی که در مورد عقد ضمان جامع باشد وضع و تدوین نگردیده بود، قانونگذار در موقع تصویب قانون تجارت در سال 1311 این کمبود را جبران نمود.[12]

به هر حال در نظریه مورد بحث گفته شده است که قوانین مربوط به ضمان عقدی را باید صرفاً مقررات باب دهم قانون تجارت و قوانین دیگری که به طور پراکنده تدریجاً وضع شده اند، دانست و در صورت لزوم باید از اصول کلی مربوط به قرار دادها و ماده10 قانون مدنی استفاده نمود و نیز گفته شده است که با توجه به مواد 402و403و404 قانون تجارت ، نیز با استفاده از روح مواد 699 و723 و ماده10 قانون مزبور باید گفت ضمان تضامنی و همچنین تعهد تضامنی در روابط مدنی و عادی افراد صحیح و معتبر بوده و پذیرفته شده است. زیرا مثلاً مواد 402و403و404 تجارت توجهی به جنبه تجاری بودن موضوع و روابط تجاری به نوع ضمان ندارد.[13]

حال این سؤال مطرح می شود که اگر به نوع ضمان تصریح نشده باشد تا معلوم گردد که منظور طرفین تضامن طولی یا عرضی یا ناقل ذمه است، مقتضای اطلاق چنین قراردادی کدام یک از انواع مذکور است؟

در نظریاتی که گذشت نظری که نوع خاصی از ضمان را مقتضای ذات عقد در حقوق تجارت بداند وجود نداشت.

مواد 402و403 تجارت فقط به طرفین این اختیار داده است که نوع ضمانت را تعیین کنند.

قاعدتاً اگر کسی نوعی از ضمان را در حقوق تجارت اصل بداند مقتضای اطلاق عقد را مطابق با اصلی می داند که به وجود آن نظر داده است زیرا در موارد سکوت و نبودن دلیل بر نوعی خاص، نوعی که با اصل مطابق باشد منظور طرفین قرارداد فرض می شود؛ بدین معنی که خود را بی نیاز از ذکر آن دانسته اند.[14]

بررسی ضمان در اسناد تجاری

در قانون تجارت ایران تعریفی از ضمان به چشم نمی خورد.( به نظر می رسد          علی رغم آنچه گفته شد اختلاف نظری برای قانونگذاران یا مترجمان قانون فرانسه در نوع ضمان وجود نداشته است.)

 در اینباره ماده 249 تجارت اعلام می دارد:« ضامنی که ضمانت برات دهنده یا محال علیه یا ظهرنویس را کرده، فقط با کسی مسؤولیت تضامنی دارد که از او ضمانت کرده است. »اما قانون مدنی در ماده684 ضمان را تعریف کرده است:« عقد ضمان عبارتست از اینکه شخصی مالی را که بر ذمه دیگری است به عهده گیرد.»[15]

بعضی از نویسندگان در مورد ضمانت در برات گفته اند:« ضمانت عبارتست از تعهد شخص یا اشخاصی که می خواهند پرداخت وجه برات را از امضاکنندگان برات یا غیر صاحبان امضا، در سررسید ضمانت کنند. »

ذیل ماده 249 که اعلام می دارد:«... ضامنی که ضمانت برات دهنده یا محال علیه یا ظهرنویس را کرده فقط با کسی مسؤولیت تضامنی دارد که از او ضمانت نموده است.» به هیچ وجه گویای این مطلب نیست که فقط ثالثی که شرکتی در برات نداشته (یعنی نه صادر کننده و نه برات گیر و نه ظهرنویس بوده) ضمانت یکی از این افراد را برعهده گیرد بلکه عموم بودن حکم مذکور منحصر به صاحبان امضا نیز    می باشد. اگر گاهی در تعریف ضمانت در برات از ضامن به عنوان شخص ثالث یاد می شود، منظور این است که وی نه متعهد له است و نه متعهد آن؛ بلکه عنوان شخص ثالثی که طرف برات نیست و یا هست و می خواهد تعهد دیگری جز آنچه قبلاً داده است بدهد بر وی صدق می کند. بنابراین ضمانت مذکور شامل شخصی که به نام برات کش یا ظهرنویس در برات دخالت داشته و پرداخت را قبول کرده است و به اصطلاح در برات مذکور از صاحبان امضا می باشند نیز می گردد.[16]

قانون متحدالشکل ژنو مواد 30 تا 32 را در مورد ضمانت در برات تصریح می کند:

ماده30: پرداخت برات ممکن است برای تمام یا قسمتی از مبلغ بوسیله ضامن تضمین شود. این تضمین بوسیله شخص ثالث یا یکی از امضاکنندگان برات به عمل می آید.

ماده31: ضمانت در برات یا در ضمیمه آن می آید. ضمانت بوسیله کلمات «جهت تضمین»[17] یا هر فرمول معادلی بیان می گردد. ضمانت توسط ضامن داده می شود. جز در مورد امضای براتکش یا براتگیر، ضمانت صرفاً با امضای ضامن در روی برات تحقق یافته تلقی می گردد.

باید مشخص شود که ضمانت برای چه شخصی به عمل می آید. درصورت عدم ذکر، فرض بر این است که تضمین برای براتکش داده شده است.

ماده 32: ضامن به همان نحو که مضمون عنه مدیون است، مسؤول خواهد بود.

مسؤولیت ضامن همواره اعتبار دارد ولو تعهدی را که او تضمین نموده است به هر دلیل، غیر از ایراد مربوط به شکل ظاهری [یا مندرجات] سند، باطل باشد.

وقتی که ضامن مبلغ برات را بپردازد، دارای کلیه حقوق ناشی از سند، در مقابل مضمون عنه و دربرابر اشخاصی که نسبت به شخص اخیر در برات مسؤولیت دارند، می گردد.

 ضمانت اسناد تجاری در حقوق تطبیقی

در بعضی از کشورها نظیر فرانسه و کشورهای که حقوق خود را در این باره از فرانسه گرفته اند، ضمانت برات عبارت است از اینکه شخص ثالثی تضمین بدهد که برات را در سررسید خواهد پرداخت. این شخص ضمانت دهنده نامیده می شود. این یک تضامن در پرداخت دین است که باید برای کسی که متعهد برات می شود تعیین گردد. امضای ضمانت دهنده برات به طور طبیعی بر علیه خود و به نفع حامل، شکایتی با ماهیت پایاپای را به وجود می آورد.

به علاوه ضمانت دهنده برات بر اساس روابط از پیش موجود، نسبت به حامل متعهد شده است و به وی یک تضمین معتبر و قابل قبول را نوید داده است. بانکداران به طور متداول تقاضا می کنند که اسناد تجاری( توسط هر فردی که اعتبار یا طلب را تضمین کنند )تضمین شوند مانند مدیر یک شرکت با مسؤولیت محدود که شخصاًامضای اداری را ضمانت می کند.

 پی نوشت ها:


15- عبادی، همان ص313

16- کاشانی ، جزوه درس حقوق مدنی ص210

17- عبادی ، همان ،صص313-316_ صفایی، دوره مقدماتی حقوق مدنی صص454- 455

18- ظاهراً طرفداران این نظریه بسیار علاقه مند هستند که ماده 402 را ذیل ماده 403 محسوب دارند.

19- کاتبی، جزوه حقوق تجارت صص 29و289

 20- لایحه قانونی اصلاح قسمتی از قانون تجارت

21- ترابی، قانون اسناد تجاری ایران،صص146و167

22- ستوده، حقوق تجارت، صص16و17

23- گیلدشتی ، مسؤولیت تضامنی در حقوق مدنی صص11و12

24- کاشانی، همان

25- در این مورد مقررات راجع به خسارت تأخیر تأدیه که طبیعت مدنی دارد مثال این ادعا قرار گرفته است که در فصل سوم باب دهم قانون آیین دادرسی مدنی سابق آمده بود.(مواد719 تا 726) و مورد دیگر بر این مطلب مقررات مربوط به خسارت حاصل از عدم انجام تعهد و مرور زمان است که طبعاً از مقررات مدنی بوده اما مواد727 تا 769 قانون آیین دادرسی مدنی سابق آنرا به تصویب رسانده بود. اما دکتر علیرضا ستوده در کتاب ضمانت در حقوق ایران این سخن را فاقد جنبه استدلالی می دانند، چرا که مثلاً موادی که در باب سوم فصل دهم قانون مذکور آمده ، خود با کلماتی چون دعوی و ... آمده و نشانگر این است که ماهیت این مواد خود مربوط به آیین دادرسی مدنی است.

26- کاشانی ، جزوه درسی حقوق مدنی صص312 و313

27- گیلدشتی، همان منبع،صص9و10

28- کاتوزیان، حقوق مدنی، عقود اذنی، وثیقه های دین، ص231

29- این تعریف ضمانت فردی است که در مقابل ضمانت تضامنی قرار می گیرد. دکتر اسکینی،حقوق تطبیقی،ص109

30- اسکینی، حقوق تجارت، اسناد تجاری، صص115و116

31- good as aval

32- RODIER . R. 1987.DROIT COMMERCIAl DALLOZ. PARIS.P:184-185-188

( ترجمه دکتر علیرضا ستوده –ضمانت در حقوق ایران

دشمنان حسین:

 


 دشمنان حسین سه گروه‌اند:
دشمن نخست: كسانی كه حسین و یارانش راكشتند. آن‌ها ستمكار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا كه جسم را كشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش كشیدند و اموال را به غارت بردند. آن ها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 به شهادت نمی‌رسید در سال دیگری از دنیا می‌رفت. پس خطر اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین (ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول محدود است.
دشمن دوم: كسانی كه كوشیدند تا آثار حسین را پاك سازند، بنابراین قبرش را از میان بردند و زمینی را كه در آن به خاك سپرده شده بود، به آتش كشیدند و یا مانند بنی عباس حرم امام حسین (ع) را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین (ع) شدند، چنان‌كه در عصر عثمانی این‌گونه بود. شما و پدرانتان این دوره را دیده‌اید. دوران تاریكی بود. هنگامی كه مجلسی بر پا می‌داشتند، مراقبینی می‌گماردند، تا رسیدن عمال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراكنده شوند. هم اینان زیارت حسین را منع كردند و برای كسانی كه می خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند سختی‌های بسیاری می‌آفریدند. این‌ها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که می‌خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین را از میان رود.

خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامه‌هایشان، ناتوان ماندند، چنان‌كه این مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداری‌های امام حسین هستیم. امروز دست كم بیش از صد میلیون نفر در عزاداریی‌های امام حسین(ع) شركت می كنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلكه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبه‌ها به اسم امام حسین (ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریكا و در هر كشوری که دوستداران حسین (ع) زندگی می‌كنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا می‌كنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی كردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا كردیم. به همین ترتیب در همه كشورها مراسم‌های عزاداری امام حسین (ع) در حال گسترش است. این مراسم این جا در لبنان، در بیروت و در مكان‌های گوناگون فزونی می یابد، و عمیق‌ تر می‌شود. بنابراین گروه دوم دشمنان حسین پر خطرتر و ستمكارتر از گروه نخست‌اند، اما در كارشان ناكام ماندند، ولی خطر این‌ها از گروه سوم كمتر است.

دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره حسین را مخدوش کنند، و واقعه كربلا را در سالگردها و عزاداری‌ها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر كنند. ما بر حسین بسیار می‌گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی شویم. مویه ما برای نو كردن اندوه‌ ها و كینه‌ ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است، این‌ها انگیزه ما برای گریه است.
چرا به خاک افکنده شدن امام حسین را یاد می كنیم و آن را در مقاتل می‌ خوانیم؟ ناله‌ها و شیون‌های دلخراش! ماجرا را صحنه به صحنه می ‌خوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، و خطر ستم‌پیشگان و سنگدلی‌شان را دریابیم، و همچنین ابعاد فداكاری و قدرت آن را بفهمیم. پس ما تنها به شیون بسنده نمی‌كنیم، و حسین را تنها شهید اشك‌ها نمی‌دانیم. و برآنیم كه تكلیف ما فقط با عزاداری‌های ما به انجام نمی‌رسد. اگر در تاریخ نبرد میان حق و باطل واقعه کربلا را از جمود خارج سازیم و آن را به گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعی حادثه به آینده هم پیوند می خورد. چنان‌كه می‌گوییم حسین وارث آدم و نوح و موسی و عیسی است، و امام صادق و باقر و رضا (ع) میراث‌دار او هستند، و هر كسی كه با باطل می‌ستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم می‌كند میراث‌دار اوست.

وكالت بلاعزل در خريد و فروش ملك


بنگاههاى فروش وام مدتى است همپاى بنگاههاى معاملاتى املاك و بانكها به فعاليت مى پردازند. اما در بين اين بنگاهها، يعنى فروشندگان وام با سوء استفاده از نا آگاهى مردم از قوانين خريد و فروش وكالتى و اصطلاحات حقوقى، جرايمى را مرتكب مى شوند كه مى تواند تبعات سنگين مالى داشته باشد. شاپور منوچهرى، وكيل و حقوقدان در گفت و گوى حاضر از قوانين خريد و فروش وكالتى سخن مى گويد.
\ وكالت در مقوله انتقال اموال به چه ترتيب است؟
> وكالت عقدى است كه به موجب آن به شخص ديگرى نمايندگى و يا نيابت داده مى شود كه كارى را به جاى موكل انجام دهد، مثلاً خانه و يا زمين وى را بفروشد و يا خانه و زمينى را برايش خريدارى كند و يا كار و يا كارهاى ادارى مشخصى را به جاى وى به انجام رساند و يا به نمايندگى موكل در مجامع شركتى كه سهامدار آن است، شركت كند و در تصميم گيريهاى مربوطه دخالت نمايد. در هرحال اقدامات وكيل در هر زمينه محدود به اختياراتى است كه موكل به وى تفويض مى كند و در اين رابطه هر عمل و اقدامى كه وكيل در محدوده اختيارات وكالتى خود انجام مى دهد، به منزله عمل و اقدام موكل است.
قانون مدنى هم ضمن تعريف عقد وكالت، ويژگيهاى اين عقد و تعهدات وكيل و تعهدات موكل و طرق مختلف انقضاى عقد وكالت را برشمرده است و به موجب اين قانون، وكالت براى انتقال اموال با وكالت براى انجام ساير امور موكل تفاوتى ندارد.
\ منظور من وكالت براى انتقال اموال موكل نيست، بلكه مقوله اى به نام انتقال و يا خريد و فروش وكالتى است كه در اين سالها باب شده است.
> همانطور كه گفتم، تفويض وكالت، براى انجام عمل و يا اعمال حقوقى است و اين عمل حقوقى كه در اجراى امر وكالت و در حدود اختيارات وكالتى صورت مى گيرد، مى تواند عقد بيع باشد يا اجاره يا هبه و صلح و... كه هر يك ماهيت خاص و آثار حقوقى خاص خود را دارد. انتقال مالكيت مى تواند حسب مورد در قالب عقودى نظير بيع، هبه و صلح صورت گيرد، اما در عقد وكالت مالى به وكيل انتقال داده نمى شود، بلكه در صورتى كه وكيل اختيار انتقال اموال موكل خود را داشته باشد، مى تواند با استفاده از اختيارات وكالتى خود مال موكل را با رعايت غبطه و صرفه و صلاح وى انتقال دهد و در واقع وكالت در اين مورد واسطه انتقال است و خود به خود و بدون انجام اعمال حقوقى خاصى از طرف وكيل منجر به تملك و تمليك نمى گردد و حتى چنانچه در وكالتنامه اختيار انتقال مورد وكالت به شخص موكل هم تصريح شده باشد، تا زمانى كه اين انتقال صورت نگيرد و وكيل به مورد وكالت عمل ننمايد، هيچگونه حق مالكانه اى به جهت در دست داشتن وكالتنامه براى وى ايجاد نمى شود، زيرا تا زمانى كه وكيل به مورد وكالت عمل نكرده باشد، شخص موكل مى تواند خود به مورد وكالت عمل كند و مثلاً ملك خود را به فروش رساند و يا حتى وكيل خود را عزل كند و در صورت فوت وكيل و يا موكل و محجور شدن هر يك از آنان، وكالت نيز از درجه اعتبار ساقط مى گردد.
در نتيجه آنچه به عنوان خريد و فروش وكالتى باب شده و شخصى با اخذ وكالتنامه از مالك مال و بدون انعقاد قرارداد ديگرى مدعى مى گردد كه مال موضوع وكالت را از مالك آن خريدارى نموده ام به هيچ وجه جنبه قانونى ندارد و وكالتنامه به تنهايى نمى تواند مستند انتقال مال به وكيل قرار گيرد، مگر آنكه شخص به موجب قرارداد عادى ملكى را خريدارى نمايد و فروشنده علاوه بر امضاى آن قرارداد به موجب وكالتنامه رسمى به آن شخص تفويض وكالت نمايد تا وى بتواند با استفاده از اختيارات مندرج در آن وكالتنامه، تمامى تشريفات مربوطه به انتقال رسمى را انجام دهد و با حضور در دفترخانه مورد وكالت را به خود منتقل كند.
\ علت و منشأ اين نوع نقل و انتقالات چيست؟
> به علل بسيار گسترده اى مى توان اشاره كرد، بخشى از اين مسأله به ساختار اقتصادى و ادارى و اجتماعى جامعه و ديوانسالارى حاكم بر مى گردد، بخشى ديگر به عدم اطلاع مردم از قوانين و مقررات مربوط است. حدود ۷۴ سال است كه از تصويب قانون ثبت اسناد و املاك و اجبارى شدن ثبت معاملات در جامعه ما مى گذرد، اما هنوز هم تكليف مالكيت بسيارى از املاك مشخص نيست و به تبع آن امكان انتقال رسمى اين نوع املاك وجود ندارد، پس از انقلاب بسيارى از زمين هاى شهرهاى بزرگ و حواشى و حومه آن مورد تصرف حاشيه نشينان قرار گرفته است كه عليرغم تسهيلاتى كه مواد ۱۴۷ و ۱۴۸ اصلاحى قانون ثبت ايجاد نمود هنوز هم خريد و فروش اين املاك به صورت غيرقانونى و كليدى و يا به اصطلاح وكالتى صورت مى گيرد، كارمندان دولت عضو تعاونى ها كه از طريق تعاونى هاى مربوطه صاحب زمين و آپارتمان مى شوند تا سال هاى سال نمى توانند سند رسمى مالكيت اخذ كنند وناگزير ملك خود را به همين صورت انتقال مى دهند،هماهنگى خاصى بين ادارات و نهادهاى دولتى وجود ندارد و تصميم گيرى ها متمركز نيست و گاهى نيز دعاوى بين ادارات دولتى و شهردارى ها مزيد بر علت مى گردد، مردم تحت آموزش هاى لازم قرار نمى گيرند و به هر حال نظام قانونى خاصى كه هم مبتنى بر واقعيت ها باشد و هم فارغ از بوروكراسى و ديوانسالارى و گرفتار كردن مردم در پيچ و خم هاى ادارى به امور مردم بپردازد بر بازار معاملات حاكم نيست و برخى نهادهاى قانونى همچون كانون هاى وكلاى دادگسترى كه مى توانند در جهت آگاهى دادن به مردم و ارشاد و راهنمايى آنان در انجام معاملات، نقش بسيار بزرگى ايفا كنند و از بار بسيارى از هزينه هاى اجتماعى بكاهند، از طرف نهادهاى حكومتى مورد تضعيف قرار مى گيرند، با تضعيف اين نهادهاى قانونى ميدان براى جولان دادن دلالان و واسطه ها كه فقط به فكر منافع شخصى خود هستند باز مى شود و همين دلالان و واسطه ها با سوءاستفاده از جهل مردم نسبت به قوانين و مقررات، به ايجاد رويه هاى غيرقانونى در بين مردم كمك مى كنند.
\ وكالت بلاعزل چه تعريفى دارد و آيا بلاعزل بودن وكالت مى تواند مشكلات را حل كند؟
> وكالت عقد جايز است و هر يك از طرفين حق دارند هر وقت كه بخواهند آن را بر هم بزنند، وكيل مى تواند استعفا كند و موكل نيز مى تواند وكيل خود را عزل نمايد و چنانچه براى وكالت مدتى هم تعيين كنند، باز هم تأثيرى در قضيه نخواهد گذاشت و در اثناى همان مدت نيز مى توان وكالت را بر هم زد وچنانچه در وكالتنامه حق عزل وكيل هم اسقاط شده باشد باز هم موكل مى تواند وكيل خود را عزل كند زيرا شرط عدم عزل در ضمن عقد وكالت كه خود عقد جايز است حق عزل را ساقط نمى كند مگر آنكه موكل ضمن عقد لازمى اين حق را از خود سلب كند. بنابراين عقد لازمى مى بايستى بين طرفين منعقد گردد و صيغه آن عقد جارى شود و ضمن آن عقد عدم عزل وكيل شرط شده باشد و به همين لحاظ بلاعزل بودن و يا اسقاط حق عزل وكيل كه جزو شروط عقد ديگر است، تغييرى در تعريف عقد وكالت ايجاد نمى كند و بلاعزل بودن وكالت ماهيت عقد وكالت را تغيير نمى دهد و به مفهوم انتقال مورد وكالت به وكيل نخواهد بود و هيچ كس نمى تواند با دردست داشتن سند وكالت بلاعزل مدعى مالكيت مورد وكالت گردد مگر آنكه اثبات كند به موجب عقدى از عقود نظير بيع، صلح، هبه مورد وكالت به وى انتقال داده شده است اما متأسفانه عدم اطلاع از مقررات قانونى باعث شده برخى بر اين باور باشند كه چنانچه فروشنده اى درخصوص ملك يا آپارتمان و يا زمين و يا نظاير آن وكالت بلاعزل به آنان تفويض نمايد، اين وكالت به مفهوم انتقال ملك است و اين باور غلط مشكلات عديده اى را براى مردم ايجاد كرده و مى كند زيرا همانطور كه قبلاً توضيح دادم هرچند موكل نمى تواند وكيلى را كه ضمن عقد خارج لازم حق عزل وى را از خود سلب كرده است عزل نمايد اما مى تواند خود موضوع وكالت را انجام دهد، مثلاً بدون توجه به آن وكالت ملك مورد وكالت را به اشخاص ديگرى انتقال دهد.
ضمناً با فوت وكيل و يا موكل وكالت بلاعزل نيز از درجه اعتبار ساقط مى گردد.
مشكل ديگر اينكه چنانچه موكل به اشخاص مختلف بدهكار باشد طلبكاران وى مى توانند ملك مورد وكالت را چنانچه به نام وى باشد در ازاى طلب خود، از طريق مراجع صالحه قانونى توقيف و تأمين كنند.
يا اينكه ممكن است كار موكل به افلاس و ورشكستگى كشيده شود و يا به جهت سفه و جنون محجور اعلام گردد و براى وى قيم تعيين شود و يا حتى به جهتى از جهات قانونى اموال وى مورد مصادره قرار گيرد صرفنظر از همه اينها در زمان تظنيم سند وكالت در دفترخانه اسناد رسمى، درخصوص ملك و يا املاك مورد وكالت استعلامات لازمه از مراجع مختلف نظير ثبت، دارايى، شهردارى، سازمان زمين شهرى و ساير مراجع ذيربط به عمل نمى آيد و شخص با اخذ وكالت تصور مى كند كه مالك ملك مورد وكالت گرديده است و بعدها معلوم مى شود كه مثلاً وكالتنامه اى كه براساس آن وكالتنامه ديگرى تنظيم گرديده، جعلى بوده و يا ملك مورد وكلات قبلاً در رهن و يا توقيف قرار داشته و يا اين كه آن ملك در كميسيون ماده ۵ شوراى عالى معمارى در طرح هاى كاربرى ورزشى، خدماتى، فضاى سبز آموزشى و قرار گرفته است و با بدهى هاى مالياتى آن ملك بيش از ارزش ملك است و بسيارى مسائل و مشكلات ديگر كه حد و حصرى نمى توان براى آن قائل گرديد و پرونده هاى عديده اى كه در اين موارد در دستگاه قضايى تشكيل گرديده و در بسيارى موارد نتيجه اى مثبت هم به نفع خريدار به اصطلاح وكالتى دربر ندارد گوياى همين واقعيت ها است.
\به جاى انتقال اموال به شكلى وكالتى چه عمليات حقوقى ديگرى را مى توان جايگزين كرد تا از بعضى احتمالات نگران كننده جلوگيرى شود؟
>هيچگاه نمى توان براى مردم نسخه واحدى پيچيد و دراختيار آنان قرار داد، زيرا روابط معاملاتى مردم اشكال بسيار پيچيده و عديده اى پيدا مى كند كه فقط در چارچوب عقود معينى نظير بيع و صلح و هبه و نظاير هم نمى گنجد و به همين لحاظ قانونگذار نيز با وضع ماده ۱۰ قانون مدنى اعلام داشته است كه قراردادهاى خصوصى نسبت به كسانى كه آن را منعقد نموده اند در صورتى كه مخالف صريح قانون نباشد نافذ است. به جاى آنكه همانند بنگاه هاى معاملات املاك عمل كنيم كه همگى بدون توجه به قصد و رضاى طرفين و شرايط خاص هر معامله فرم چاپى واحدى را براى امضا دراختيار متعاملين قرار مى دهند، بهتر است كه به آنان توصيه كنيم در هر موردى با چشم باز حركت كنند و با مراجعه به ادارات معاضدت كانون هاى وكلاى دادگسترى و برخوردارى از مشاوره حقوقى حقوقدانان و وكلاى دادگسترى، پيش از وقوع هر حادثه اى از وقوع حوادث ناگوار جلوگيرى كنند.

نقددی برانصراف زن یاشوهر پس ازطلاق توافقی

عقد نکاح حين انعقاد يکي از قراردادهاي خصوصي به شمار مي‌آيد که با اراده و خواست زوج و زوجه ايجاد مي‌شود و حکومت هيچ نقشي در انعقاد آن و شرايط مربوطه از جمله ميزان مهريه، شروط ضمن عقد و مدت يا دوام آن ندارد
پس از عقد نکاح، دخالت حکومت در خانواده، روابط زوجين و فرزندان شروع مي‌شود و ورود حکومت در اين امر ناشي از اهميت تربيت فرزندان و حمايت از حقوق زن است. ماده واحده اصلاح مقررات طلاق مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام به تاريخ 28 آبان 1371 زوج‌هايي که قصد طلاق و جدايي از يکديگر را دارند اجبار نموده، جهت رسيدگي به اختلاف خود به دادگاه مدني خاص مراجعه و اقامه دعوي نمايند تا چنانچه اختلاف في مابين از طريق دادگاه و حکمين از 2 طرف که برگزيده دادگاه هستند حل و فصل نشد، دادگاه با صدور گواهي عدم امکان سازش آنان را به دفاتر رسمي طلاق بفرستد. دفاتر رسمي طلاق حق ثبت طلاق‌هايي که گواهي عدم امکان سازش براي آنها صادر نشده را ندارند و در صورت تخلف از سردفتر خاطي، سلب صلاحيت به عمل خواهد آمد. بنابراين طلاق بدون صدور گواهي نبود امکان سازش، قانوني نيست.

تقاضاي صدور گواهي نبود امکان سازش گاهي توافقي و با امضاي زوجين به دادگاه ارايه مي‌شود و زوجين ضمن آن در خصوص مهريه، نفقه ايام عده، جهيزيه و حضانت فرزند توافقات خود را مکتوب مي‌سازند. در اين صورت چنانچه قبل از صدور گواهي نبود امکان سازش يکي از زوجين انصراف خود را اعلام نمايد و درخواست خود را مسترد کند، دادگاه حسب مورد به استناد بندهاي (الف) يا (ب) ماده 107 آيين دادرسي مدني دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب قرار ابطال يا رد درخواست را صادر مي‌کند زيرا هر يک از زوجين خواهان محسوب مي‌شود و قانونا حق دارد درخواست خود را مسترد کند و نمي‌‌توان وي را ملزم به ادامه توافق کرد.

چنانچه زوج يا زوجه پس از صدور گواهي عدم امکان سازش که به صورت توافقي ارايه شده، منصرف شود گواهي صادره موقعيت اجرايي پيدا نمي‌کند و کان لم يکن تلقي مي‌شود. در صورت انصراف زوج از آنجا که امر طلاق به دست مرد است مگر در شرايط خاص، از اين رو اجراي طلاق فاقد وجاهت است اما در پاسخ به اين پرسش که در صورت انصراف زوجه از اجراي گواهي نبود امکان سازش توافقي و پافشاري زوج بر اجراي آن، آيا مي‌توان آن را اجرا کرد، شايد بتوان گفت: چون ماده 1133 قانون مدني مي‌گويد: مرد هر گاه بخواهد مي‌تواند دادخواست طلاق تقديم کند، پس گواهي مذکور در صورت تقاضاي زوج قابل اجراست، اما به نظر مي‌رسد در فرض مذکور گواهي عدم امکان سازش که با توافق زوجين صادر شده و پس از صدور، زوجه از اجراي آن منصرف شده قابل اجرا نيست زيرا زوجه از توافقاتي که در خصوص طلاق و امور مالي و حضانت فرزندان به عمل آمده پشيمان شده و چه بسا بخشي از حقوق مالي خود را بخشيده باشد و الزام وي به پايبندي به توافق اعلامي منافات با حکمت وضع ماده واحده اشاره شده دارد، زيرا يکي از جهات روشن تصويب اين ماده واحده به ويژه تبصره‌هاي 3 و 6 آن حمايت از حقوق زن است و با توجه به تاخير تصويب ماده واحده از ماده 1133 قانون مدني در حقيقت حکومت با تصويب ماده واحده ترتيبي براي اجراي طلاق پيش‌بيني کرده اختيار مطلق مرد در ماده مذکور مقيد و تحت کنترل حکومت قرار گيرد و زن را حداقل از جهت دريافت حقوق مالي مورد حمايت قرار دهد.
بنابراين در فرض مذکور در صورت انصراف زوجه پس از صدور گواهي عدم امکان سازش و تمايل مرد بر اجراي طلاق، انجام آن صحيح نيست.

اگر زوج قصد طلاق دارد مي‌تواند مستقلا اقدام کند تا دادگاه با اعمال تبصره 3 و6 ماده واحده اصلاح مقررات طلاق مجددا حقوق مالي زوجه را مورد بررسي قرار دهد.
ممکن است گفته شود توافق طرفين در دادگاه که بر اساس آن گواهي نبود امکان سازش صادر شده شبيه گزارش اصلاحي است که مواد 180 و 184 آيين دادرسي مدني دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب آن را قطعي و لازم الاجرا دانسته و انصراف زوجه پس از صدور گواهي نبود امکان سازش تاثيري در اجراي آن ندارد، زيرا توافق در دادگاه به عمل آمده و بر اساس آن توافق، گواهي مذکور صادر شده است.

پاسخ اين است که تشبيه گواهي نبود امکان سازش با گزارش اصلاحي صحيح نيست؛ زيرا قانوگذار در گزارش اصلاحي که به طور غالب در مسايل مالي صادر مي‌شود قصد ختم موضوع را داشته در صورتي که عقد نکاح اهتمام زيادي را براي ادامه آن دارد و علاوه بر قابل تجديد نظر دانستن آراي صادره در خصوص نکاح در محاکم تجديد نظر ( بند ب ماده 331 آيين دادرسي مدني) آن را قابل فرجام خواهي نيز دانسته است (بند 2 ماده 367 آيين دادرسي مدني) اقسام ديگري از گواهي نبود امکان سازش توافقي قابل فرض است که در خواست آن از سوي طرفين ارايه نشده بلکه درخواست طلاق يک طرفه در ادامه منجر به توافق شده است. در چنين پرونده‌اي نتيجه انصراف هر يک از زوجين پس از صدور گواهي نبود امکان سازش بدين شرح قابل بررسي است:

1ـ درخواست صدور گواهي نبود امکان سازش به امضا و تقاضاي زوج ارايه مي‌شود و زوجه ضمن حضور در جلسه رسيدگي يا با ارايه لايحه درخصوص مسايل مالي و ساير اموري که دادگاه بايد ضمن گواهي نبود امکان سازش تعيين تکليف کند توافق مي‌نمايد در اين صورت چنانچه پس از صدور گواهي نبود امکان سازش زوج منصرف شود اين گواهي قابليت اجرا ندارد و چنانچه زوجه منصرف شود انصراف وي هيچ تاثيري در اجرا ندارد؛ زيرا مرد متقاضي طلاق بوده و زن فقط نسبت به امور مالي توافقي کرده است. تفاوت بسيار ظريفي بين اين فرض و فرض قبلي وجود دارد و آن اين که در فرض قبلي که زوجه خواهان است هم دراصل طلاق و هم در حقوق مالي توافق داشت. در فرض قبل در صورت انصراف زوجه طلاق قابليت اجرا نداشت؛ زيرا زوجه از اصل توافق بر طلاق منصرف شده بود؛ ولي در اين فرض زوجه فقط در خصوص حقوق مالي توافق نموده و با توجه به وجود حق طلاق براي زوج که متقاضي نيز هست مي‌توان زوجه را ملزم به توافق اعلامي در خصوص حقوق مالي نمود در نتيجه گواهي عدم امکان سازش که با تقاضاي زوج و توافق زوجه در خصوص حقوق مالي صادر شده در صورت انصراف زوجه قابليت اجرا دارد.

2ـ تقاضاي صدور گواهي نبود امکان سازش با امضاي زوجه ارايه شده و مدعي عسر و حرج يا تحقق برخي از شروط ضمن عقد شده و دليل نيز بر اين ادعا اقامه نموده است، در اين صورت زوج توافق خود را در خصوص حقوق مالي زوجه اعلام کرده و در نتيجه گواهي نبود امکان سازش توافقي صادر شده است. پس از صدور گواهي چنانچه زوجه منصرف شود اين گواهي قابليت اجرا ندارد زيرا زوجه که متقاضي بوده حاضر است با همان وضعيت به تداوم عقد نکاح تن در دهد و حتي اگر زوج خواهان اجراي چنين طلاقي باشد نمي‌توان زوجه را به اين امر الزام کرد در اين صورت آيا انصراف زوج مانع اجراي طلاق مي‌شود؟

در پاسخ بايد گفت: در اين صورت طلاق به تقاضاي زوجه انجام مي‌شود زيرا متقاضي طلاق اقامه دليل کرده و استحقاق خود را بر اجراي طلاق در محکمه ثابت نموده و توافق مرد در امور مالي تاثيري در ماهيت گواهي عدم امکان سازش به جهت عسر و حرج يا به جهت تحقق شروط ضمن عقد ندارد.

 

سرمایه ی فرا مادی هر فرد به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد!

منشور حقوق و مسؤليت ‌ هاي زنان در نظام جمهوري اسلامي ايران

بخش اول: حقوق و مسؤليت‌هاي فردي زنان


1ـ حق برخورداري از حيات شايسته و تماميت جسماني و مسئوليت محافظت از آن در مقابل هر گونه بيماري، حادثه و يا تعدي

2ـ حق برخورداري از تكريم و مسئوليت رعايت آن براي ديگران

3ـ حق آزادي انديشه و مصونيت از تعرّض و عدم امنيت در داشتن اعتقاد

4ـ حق و مسئوليت فرد در برخورداري از ايمان، تقوا و حفظ آن و تكامل معنوي در عرصه باورها و رفتارها

5ـ مصونيت جان، مال و حيثيت زنان و زندگي خصوصي آنان از تعرض غيرقانوني

6ـ حق برخورداري از عدالت اجتماعي در اجراي قانون بدون لحاظ جنسيت

7ـ حق داشتن نام، حفظ يا تغيير آن، همچنين نسب و حفظ آن

8ـ حق تابعيت كشور ايران براي هر زن ايراني و سلب تابعيت به درخواست خود او

9ـ آزادي زنان پيرو مذاهب اسلامي و اقليت هاي ديني رسمي در انجام مراسم و تعليمات ديني و احوال شخصي بر طبق آيين خود در محدوده قانون

10ـ آزادي زنان ايراني در استفاده از پوشش و گويش‌هاي بومي و اجراي آداب و سنّتهاي محلي در صورت عدم مغايرت با اخلاق حسنه

11ـ مصونيت زنان از ضررهاي مادي و معنوي با توجيه اعمال حق ديگران

12ـ حق و مسئوليت حفظ ويژگي‌هاي خلقتي متفاوت زنان با مردان

13ـ حق بهره‌مندي از محيط زيست سالم و مسئوليت محافظت از آن




بخش دوم: حقوق و مسؤليت‌هاي خانوادگي زنان


فصل اول: حقوق و مسؤليت‌هاي دختران در خانواده


14ـ حق برخورداري دختران از سرپرستي شايسته توسط والدين

15ـ حق برخورداري دختران از نفقه شامل: مسكن، پوشاك، تغذيه سالم و كافي و تسهيلات بهداشتي جهت تأمين سلامت جسماني و رواني آنان

16ـ حق تعليم و تربيت دختران و ايجاد زمينه شكوفايي استعدادها و خلاقيت‌هاي آنان

17ـ حق تأمين نيازهاي عاطفي و رواني دختران و برخورداري از رفتار ملاطفت آميز والدين و مصونيت آنان از خشونت‌هاي خانوادگي

18ـ حق برخورداري از امكانات خانواده، بدون تبعيض ميان دختر و پسر

19ـ حق دختران بي‌سرپرست و بدسرپرست در سرپرستي توسط بستگان يا داوطلبان تكفل با رعايت مصلحت آنان و برخورداري از حمايت و نظارت حكومت

20ـ مسئوليت احترام به والدين و اطاعت از دستورات مشروع آنها و رفتار نيكو نسبت به ساير اعضاي خانواده
__________________
اي آنكه نگاهت به نگاهم مينگاهد، به نگاهم بنگاه كه نگاهم به نگاهت بنگاهد...
اگر نگاهت به نگاهم ننگاهد، آنقدر به نگاهت مينگاهم كه نگاهت به نگاهم بنگاهد...


توقیف اموال منقول و غیر منقول


فرض کنیم محکوم علیه در فرصتی که برای اجرای حکم مقرر است، مفاد حکم را اجرا نکند ویا با محکوم له برای نحوه اجرای حکم به توافق نرسد و مالی هم معرفی نکند یا مالی از او تأمین و توقیف نشده باشد و ازطرفی محکوم له درخواست کند که از اموال محکوم علیه توقیف شود. اکنون با طرح سؤالات فوق به بررسی مقررات مربوط به توقیف اموال می پردازیم.
● مقررات عمومی توقیف اموال
مأمور اجرای حکم پس از درخواست توقیف اموال باید بدون تأخیر نسبت به توقیف اموال محکوم علیه اقدام کند. فرقی نمی کند که این اموال در حوزه دادگاه صادرکننده اجرائیه باشد یا در حوزه دادگاه دیگر، زیرا اگر مال درحوزه دادگاه دیگری واقع شده باشد توقیف آن را از قسمت اجرای آن دادگاه می توان درخواست کرد. باید توجه داشت که از اموال محکوم علیه به اندازه ای توقیف می شود که معادل محکوم به و هزینه های اجرایی باشد. ولی هرگاه مال معرفی شده ارزش بیشتری داشته و قابل تجزیه نباشد تمام آن توقیف خواهد شد. در این صورت چنانچه مال، غیرمنقول باشد مقدار مشاعی از آن که معادل محکوم به و هزینه های اجرایی باشد توقیف می شود.
اگر مالی ازمحکوم علیه توقیف شده باشد آیا می تواند به جای مال توقیف شده مال دیگری را معرفی کند
هرگاه مالی از محکوم علیه توقیف شده باشد، او حق دارد یک بار تا قبل از شروع به عملیات راجع به فروش، درخواست تبدیل مالی را که توقیف شده است به مال دیگر بنماید مشروط به این که مالی که پیشنهاد می شود از حیث قیمت و سهولت فروش از مالی که قبلاً توقیف شده است کمتر نباشد. همچنین محکوم له نیز می تواند یک بار تا قبل از شروع به عملیات راجع به فروش درخواست تبدیل مال توقیف شده را بکند. تصمیم قسمت اجرا نسبت به درخواست تبدیل حسب مورد از سوی محکوم له یا محکوم علیه قابل اعتراض بوده و دادگاه صادر کننده اجرائیه به این اعتراض رسیدگی می کند. تصمیم دادگاه در این خصوص قطعی است.
▪ آیا پس از توقیف مال ، محکوم علیه می تواند آن را به دیگری بفروشد
هرگونه نقل و انتقال اعم از قطعی و شرطی و رهنی نسبت به مال توقیف شده باطل و بلااثر است و هرگونه قرارداد ویا تعهدی که نسبت به مال توقیف شده بعد از توقیف به زیان محکوم له تنظیم شود بی اعتبار بوده و تنها درصورتی قابل قبول خواهد بود که محکوم له کتباً نسبت به این گونه قرارداد ها و تعهدات رضایت دهد. درهر صورت نقل و انتقال مال توقیف شده باطل و بلااثر است. البته محکوم علیه می تواند با نظارت دایره اجرا مال توقیف شده را بفروشد به شرط آنکه حاصل فروش به تنهایی برای پرداخت محکوم به و هزینه های اجرایی کافی باشد و اگر مال در مقابل قسمتی از محکوم له توقیف شده باشد، حاصل فروش نباید از مبلغی که در قبال آن توقیف به عمل آمده کمتر باشد.
اگر مالی که توقیف آن درخواست می شود در مقابل طلب دیگری قبلاً توقیف شده باشد، می توان آن را توقیف کرد چنانچه مالی که توقیف آن تقاضا شده وثیقه دینی بوده یا در مقابل طلب دیگری توقیف شده باشد قسمت اجرای احکام به درخواست محکوم له، توقیف مازاد ارزش مال مزبور را به اداره ثبت با مرجعی که قبلاً مال را توقیف کرده است اطلاع می دهد و در صورت فک وثیقه یا رفع توقیف اصل مال، توقیف مازاد خودبه خود به توقیف اصل مال تبدیل می شود. بنابراین در پاسخ به سؤال بالا هنگامی جواب مثبت است که مال مورد تقاضا دارای ارزش بیشتری نسبت به توقیفی که قبلاً به عمل آمده داشته باشد.
نکته ای که باید در اینجا به آن توجه کرد آن است که درخصوص این گونه اموال محکوم له می تواند تمام بدهی و هزینه های مربوطه را که به موجب آن مال به نفع دیگری قبلاً توقیف شده، درصندوق ثبت یا دادگستری بپردازد و تقاضای توقیف کل مال را به نفع خود کند که در این صورت از توقیف های قبلی رفع اثر شده و مال بابت طلب او توقیف می شود.
▪ آیا عدم حضور محکوم علیه مانع توقیف اموال می شود
عدم حضور محکوم علیه یا محکوم له مانع از توقیف مال نمی شود ولی توقیف مال به طرفین اعلام خواهد شد.
● نحوه توقیف اموال منقول
درمورد توقیف اموال منقول توجه به نکات زیر ضروری است:
▪ اموال منقولی که خارج از محل سکونت یا محل کار محکوم علیه باشد درصورتی توقیف می شود که دلایل کافی برای تعلق این اموال به محکوم علیه در دسترس باشد.
▪ اگر مال منقول در تصرف شخص دیگری غیر از محکوم علیه باشد و آن شخص نسبت به آن ادعای مالکیت داشته باشد و یا آن که شخص متصرف(شخص ثالث) آن مال را متعلق به دیگری معرفی کند به عنوان مال محکوم علیه توقیف نخواهد شد. البته اگر خلاف ادعای متصرف ثابت شود او مسئول جبران خسارت محکوم له خواهد بود.
▪ از اموال موجود در محل سکونت زن و شوهر آنچه معمولاً و عادتاً مورد استفاده اختصاصی زن باشد متعلق به زن و آنچه مورد استفاده اختصاصی مرد باشد متعلق به شوهر و بقیه مشترک بین آنان محسوب می شود مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.
▪ اگر مال منقول معرفی شده در جایی قرارگرفته باشد که در آن بسته باشد و از بازکردن آن خودداری شود، مأمور اجرا با حضور مأمورین انتظامی اقدام لازم را برای بازکردن در و توقیف مال معمول می دارد و در مورد بازکردن محلی که کسی در آن نیست با حضور نماینده دادستان در بازخواهد شد.
▪ مأمور اجرا قبل از توقیف اموال منقول باید صورتی که مشتمل بر اوصاف کامل اموال ازقبیل نوع، عدد، وزن، اندازه و غیره که با تمام حروف و اعداد باشد تنظیم کند. همچنین باید در هر مورد مشخصات و خصوصیاتی که معرف کامل مال باشد نوشته شود.
▪ هنگامی که شخص ثالث نسبت به مال منقولی که می خواهد توقیف شود مدعی حقی است مأمور اجرا مشخصات و خلاصه اظهارات او را قید می کند.
▪ اموال منقول حین توقیف ارزیابی می شود. قیمت اموال را محکوم له و محکوم علیه با توافق یکدیگر تعیین می کنند و هرگاه با یکدیگر به توافق نرسند و یا اینکه اصولاً حین توقیف حاضر نباشند قیمت اموال توسط ارزیاب تعیین می شود.
▪ تعیین ارزیاب با توافق طرفین است و در صورت عدم توافق و یا عدم حضور محکوم علیه مأمور اجرا از میان کارشناسان رسمی و در صورت نبودن کارشناسان رسمی از بین اشخاص معتمد و خبره ارزیاب را معین می کند و هرگاه هنگام توقیف به ارزیاب دسترسی نباشد قیمتی که محکوم له تعیین می کند برای توقیف مال ملاک عمل است. درحالت اخیر مأمور اجرا نسبت به تعیین ارزیاب و تقویم مال به قید فوریت عمل خواهد کرد.
▪ نظریه ارزیاب بلافاصله به طرفین ابلاغ می شود و هریک می توانند ظرف سه روز از تاریخ ابلاغ ارزیابی به آن اعتراض کنند. دادگاهی که حکم به وسیله آن اجرا می شود به اعتراض رسیدگی می کند.
▪ دستمزد ارزیاب به وسیله مأمور اجرا معین شده که پرداخت آن به عهده محکوم علیه است.
▪ اموال منقول توقف شده درهمان جا که هست حفظ می شود مگر آنکه نقل اموال به محل دیگر ضرورت داشته باشد. اموال توقیف شده برای حفاظت به شخص مسئولی که حافظ نامیده می شود سپرده خواهد شد.
حافظ نسبت به این اموال امین محسوب می شود و حق ندارد از آن اموال به نفع خود استفاده کند و یا آن را به کسی بدهد.
هرگاه مال منقول متعلق به محکوم علیه نزد شخص ثالثی (اعم از حقیقی و حقوقی) باشد یا مورد درخواست توقیف طلبی باشد که محکوم علیه از شخص ثالث دارد اخطار متضمن رونوشت اجرائیه به شخص ثالث ابلاغ می شود و مراتب فوراً به محکوم علیه نیز ابلاغ می شود.
▪ شخص ثالث پس از ابلاغ مذکور نباید مال یا طلب توقیف شده را به محکوم علیه بدهد و باید طبق دستور مدیر اجرا عمل کند و در صورت تخلف مسئول جبران خسارت وارده به محکوم له خواهد بود.

نقش قرارداد کار در تنظیم روابط بین کارگر و کارفرما


قرارداد کار را در چهار بخش مورد بحث قرار می دهیم .قرارداد بعنوان منبع اساسی روابط حقوقی کار ، مداخله قانونگذاران در روابط کار وایجاد مقررات کار و گسترش روابط جمعی کار و نقش فعلی قرارداد کار.
روابط بین کارگر و کارفرما به معنایی که امروز در حقوق کار مورد توجه است و در تعهد یکطرف ( کارگر ) به قرارداد نیروی کار خود در اختیار و تحت اداره دیگری (کارفرما) در برابر عوض معین خلاصه می شود ، اگر چه طی قرون در جوامع مختلف بشری وجود داشته است ، اما مقررات حاکم بر این روابط همواره یکسان نبوده و دستخوش تحولات زیادی شده است .
از آنزمان که انسانها از زندگی ساده غارنشینی و شکار حیوانات دست برداشتند و برای ادامه زندگی مجبور باتخاذ روشهای تولیدی پیچیده تری شدند رفته رفته دسته ای از افراد بشر بجای اینکه خود مستقیماً کار کنند از کار دیگران استفاده می نمودند و بدیشان چیزی ( بصورت غذا، لباس ومسکن و بعداً وجه نقد ) می پرداختند . با این تغییر وتحول رابطه کار بوجود آمد . عده ای نیروی کار خود را در اختیار دیگری می گذاردند و از راه عوضی که بدست می آوردند زندگی خود را تأمین می نمودند. در برابر دسته دیگری از کار دسته اول برای گرداندن چرخ کارهای تولیدی و جلب منفعت استفاده می کردند . این وضع در جوامع امروز نه تنها وجود دارد بلکه روزبه روز بر وسعت دامنه آن اضافه می شود . تا بدانجا که به نظر بعضی از متخصصین حقوق کار ، درآینده نزدیکی اکثریت اعضاء جامعه را کسانی تشکیل می دهند که مزد بگیر بوده و تحت تبعیت و دستور دیگری کارخود را انجام میدهند و بدینسان اکثریت مردم مشمول مقررات کارخواهند شد .
برای رسیدن به مرحله فعلی، و ایجاد مقررات خاص و ویژه ای که حاکم بر روابط بین کسانی که کار می کنند وافرادیکه از کار دسته اول استفاده می کنند باشد ، راه دور و درازی پیموده شده است . کار مدتها مفهومی پست و تحقیرآمیز داشت و قدرتمندان جامعه خود تن بکار نمی دادند و برای انجام کارهای خویش افراد دیگر را بصورت برده و رعیت وخادم در خدمت خود در می آوردند و از کار ایشان استفاده می کردند . بررسی رابطه کار در چنین نظامهای اجتماعی اگر چه می تواند جالب باشد اما مورد بحث این مقاله نیست زیرا به زحمت می توان پذیرفت که رابطه کار در صور یاد شده جنبه قراردادی داشته است و بین طرفین قراردادی ، از نوع قراردادهای نظام حقوقی فعلی ، منعقد می شده است . زیرا تنظیم قرارداد مستلزم قبول تساوی طرفین و آزادی اراده ایشان است که در رابطه بین ارباب و برده و رعیت وجود آن بشدت مورد تردید می باشد بلکه میتوان گفت عدم آن محل انکار نیست . در این سطور هدف این است که روابط کسانی که کار می کنند (باصطلاح امروز کارگر ) و کسانیکه کار دسته اول تحت تبعیت ایشان و با پرداخت مزد از جانب آنان انجام می شود ( در اصطلاح حقوقی فعلی کارفرما ) ، از زمانی که این رابطه تابع قرارداد بین طرفین شده است ، مطالعه شود و بویژه این نکته بررسی گردد که قرارداد منعقد بین طرفین در تنظیم روابط ایشان چه نقشی دارد .
با توجه به تحولی که در نقش قرارداد کار حاصل شده است این موضوع را در چهار بخش مورد بحث قرار می دهیم . ابتدا قرارداد را بعنوان منبع اساسی روابط حقوقی کار مطالعه می کنیم سپس از مداخله قانونگذاران در روابط کار وایجاد مقررات کار و گسترش روابط جمعی کار که موجب تضعیف موقع قرارداد کار و پیدایش تئوریهای جدید در رابطه کار گردید سخن خواهیم گفت، و بالاخره نقش فعلی قرارداد کار را بررسی می کنیم .
بخش اول) قرارداد : منبع اصلی رابطه کار
اصطلاح قرارداد کار ، که در قرن نوزدهم ابتدا وسیله اقتصاد دانان بکار برده شد، به تدریج و به رغم انتقادات برخی حقوقدانان ، مورد قبول قرار گرفت و در قوانین مختلف به همین نام نامیده می شود . از نظر تاریخی این قرارداد، دنباله قرارداد اجاره خدمات و یا به تعبیر قانون مدنی ایران اجاره اشخاص (ماده ۵۱۲) است .
به نظر بعضی از مؤلفین حقوق کار اصلاح اجاره خدمات رابطه طرفین قرارداد را بهتر مشخص می کرد . زیرا قرارداد کار شامل همه انواع کار نمی شود و فقط بر کار تابع یعنی کاریکه شخصی تحت دستور و فرمان شخص دیگری انجام می دهد حاکم است . و درمورد اخیر ، در واقع یکطرف قرارداد ، نیروی کار خود را به دیگری اجاره داده است . صرفنظر از این بحث اصطلاحی،از نظر حقوقی تأثیر نظام حقوقی اجاره خدمات ( یا اجاره اشخاص) که قراردادی از قراردادهای حقوق مدنی محسوب می شود ،در نظام حقوقی قرارداد کار ( بویژه در مرحله ای که فعلاً مورد بحث است ) غیر قابل انکار می باشد . بهمین جهت لازم به نظر می رسد که بطور اختصار مفهوم اجاره اشخاص در حقوق مدنی مورد بررسی قرار گیرد .
ذکر این نکته ضروری است که اگر چه قانون مدنی ایران در قسمت عقود معین ، مانند بسیاری موارد دیگر ،تحت تأثیر فقه امامیه قرار گرفته است لکن در مورد اجاره اشخاص ( بشرحی که خواهیم دید ) بیشتر از قانون مدنی فرانسه متأثر شده است بدین سبب در مبحث فعلی توجه خود را به مطالعه موضوع در حقوق مدنی فرانسه ( تا آنجا که بدین بحث مربوط است ) معطوف می داریم و چون مراجعه به سابقه آن در حقوق فرانسه قبل از انقلاب نیز مفید می نماید مسائل این بخش را به دو بند تقسیم می کنیم .
الف) قرارداد اجاره خدمات در حقوق فرانسه قبل از انقلاب
در حقوق رم ، کار انسانی همانند یک شیئی بحساب آمده و تابع قواعد کلی اجاره بود. این مفهوم در حقوق فرانسه قبل از انقلاب نمی توانست مورد قبول باشد . زیرا جنبه شخصی رابطه کار مورد توجه بود و با اجاره اشیاء ارتباطی نداشت . معهذا از مطالعه مؤلفات حقوق مدنی فرانسه قبل از انقلاب این قطع رابطه با حقوق رم استفاده نمی شود .
از زمان رنسانس دکترین متکی بر عقاید حقوقدانان رم قدیم باندازه ای در افکار و آراء حقوقدانان فرانسوی مؤثر واقع شده بود که در تألیفات پوتیه (Pothier ) بهمان مفاهیم بر می خوریم که در حقوق رم وجود داشت .
پوتیه از اجاره خدمات به مناسبت اجاره اشیاء بحث می کند و آنگاه که اشیاء قابل اجاره را می شمارد در کنار اشیائی از قبیل ،خانه ، زمین ،اموال منقول ، خدمات انسان آزاد را هم ذکر می کند . بدین سان در نظر این حقوقدان اجاره خدمات نوعی اجاره اشیاء است . اما در فکر او اجاره خدمات منحصراً در مورد کارهای پست و قابل تقویم به پول قابل تصور است مانند کار مزدوران ، کارگران ، صاحبان حرفه و پیشوران . اما کسانی که خدماتی انجام می دهند ولی به علت مقام والای اجتماعی خود کارشان قابل تقویم به پول نیست قراردادشان وکالت بحساب می آید و آنچه هم که طرف قرارداد به عنوان حق شناسی و جبران زحمات بپردازد اجرت محسوب نمی شود مانند وکیل دعاوی .
با بررسی بیشتر در آثار پوتیه در می یابیم که اجاره خدمات گاه برای مدت معین است مانند کارگران کشاورزی که برای درو محصولات ویا چیدن میوه ها ویا کارگران دیگر در شهرها که بیشتر برای مدت معینی استخدام می شوند، گاه اجاره خدمات برای مدت نامعلومی است همانند کار خدمه منازل .
اجاره در صورت اول برای یکسال ، یکماه ، یا هر مدت محدود دیگر منعقد می شود وتابع احکام و قردادهای معوض است یعنی مثلاً در صورت ریزش باران ، به کارگری که برای چیدن میوه در روز معینی اجیر شده است اجرت روز او پرداخت نمی شود و همچنین قواعد مربوط به جبران خسارت در صورت فسخ قرارداد ( ترک کردن کار قبل از پایان مدت از طرف اجیر ویا اخراج او از طرف ارباب ) حاکم خواهد بود . در مواردی که اجاره بدون مدت است مانند اجاره خدمه منازل ، هرگاه ارباب مایل باشد می تواند مستخدم خود را اخراج کند ولی مستخدم بدون اجازه ارباب حق ندارد خدمت او را خارج شود .
برای جلوگیری از اطاله کلام به ذکر همین نکات اکتفا می کنیم ویادآور می شویم که رابطه کار در فرانسه قبل از انقلاب به هیچ وجه براساس قرارداد، بصورتی که پوتیه ذکر کرده است ، نبوده و روابط کار در آن زمان جنبه شخصی داشته است یعنی به علت وجود نظام فئودالی در روستاها و نظام صنفی درشهرها رابطه بین کسانی که کار می کردند و ارباب و استاد کار بر پایه نظامات صنفی ویا مقررات ناشی از سیستم فئودال متکی بود که سلسله مراتبی را در کارها قائل بودند مثلاً شاگرد در نظام صنفی نه تنها کارش را بعنوان یک کالا در اختیار استاد کار می گذاشت بلکه شخصاً نیز متعهد بود که احترامات لازم را در برابر استاد مرعی داشته خود را تابع قدرت انظباطی او قرار دهد و در برابر استاد هم موظف بود که رفتار انسانی و پدرانه داشته باشد .
بدین ترتیب باید تأثیر عقاید و افکار پوتیه و حقوقدانان دیگر قبل از انقلاب - که به پیروی از حقوق رم رابطه کار را از دیدگاه قراردادی صرف مورد توجه قرارد می دادندو کارگر را به مالکی تشبیه می کردند که ملک خود (نیروی کارش) را همانند هر شیی دیگری با اجاره واگذار می کند و اجرتی که دریافت می دارد عوض آن محسوب می شود - در نظام حقوقی حاکم بر کار بعد از انقلاب فرانسه ناچیز باشد اما با مطالعه سیستم حقوقی اخیر و بویژه قانون مدنی فرانسه مشاهده می شود که به عکس میراث حقوقدانان قبل از انقلاب مستقیماً ( به علت وجود محیط مناسب فکری از نظر فلسفی و حقوقی و هم به لحاظ نظام اقتصادی رائج در آنزمان ) در تنظیم رابطه کار براساس قرارداد و اهمیت دادن به رابطه قراردادی مؤثر بوده است .
ب) اجاره خدمات ( اجاره اشخاص ) در حقوق مدنی : منبع انحصاری روابط کار
در سیستم حقوقی لیبرال که بر اصول انقلاب کبیر فرانسه مبتنی بود و درقانون مدنی فرانسه هم منعکس است ، حقوق کار به معنای امروزی کلمه وجود نداشت و قرارداد اجاره خدمات منبع طبیعی و تقریباً انحصاری تعیین کننده روابط کارگر و کارفرما و بالنتیجه مشخص کننده وضع کارگر بود . علل این امر متعدد است و مطالعه تفضیلی آنها از حوصله این مقاله خارج می باشد . بطور خلاصه یادآور می شویم که انقلاب کبیر فرانسه اصول تساوی و آزادی را اعلام می کرد . این تساوی و آزادی از جهات مختلف مورد توجه بود :
- از نظر سیاسی همه افراد در برابر قانون مساوی اعلام شده بودند اما این تساوی را منافع مداخله دولت در روابط افراد می دانستند . طبعاً دولت می بایستی آزادی افراد را در انتخاب شغل و کار و شرائط آن به رسمیت بشناسد. قانون هفده مارس ۱۷۹۱ که آزادی کار را اعلام می کرد موانع زمان قبل از انقلاب را که ناشی از نظام صنفی بود محکوم می ساخت .طبق این قانون هر فردی آزاد است هرنوع کار، شغل و حرفه ای را که مایل باشد انتخاب نماید . این آزادی اگرچه ، بطور کلی داده شده بود و کارگر هم در انتخاب کار و شرائط آن آزاد محسوب می شد اما بیشتر برای صاحبان سرمایه مفید بود که به هرنوع فعالیت اقتصادی که مایل باشند بپردازند .
- سیستم اقتصاد لیبرال نیز به نوبه خود به این وضع کمک می کرد زیرا در اقتصاد لیبرال مداخله دولتها در امور اقتصادی محکوم بود و به نظر اقتصاد دانان این سیستم روابط طرفین براساس رقابت برابر قانون عرضه و تقاضا تنظیم خواهد شد .
- تجلی قضایی تساوی سیاسی و آزادی در اصل حاکمیت اراده و آزادی قراردادها است و اهمیت نقش قرارداد از همین جا ناشی می شود زیرا تشکیل گروهها و اجتماعات هم به موجب این قوانیم چندی ممنوع اعلام شده بود و فقط انجام دهنده کار و کسی که کار به نفع او تعهد شده بود به عنوان طرفین قرارداد در برابر هم قرار می گرفتند .
برابر قانون مدنی فرانسه (ماده ۱۱۳۴ ) " قراردادهایی که بصورت قانونی منعقد شده باشد نسبت به کسانی که آنها را منعقد نموده اند در حکم قانونند " مفهومی که در ماده یک قانون مدنی ایران منعکس شده است " قراردادهای خصوصی که نسبت به کسانی که آن را منعقد نموده اند در صورتی که مخالف صریح قانون نباشد نافذ است " زیرا ، برابر اصول کلی مربوط به حاکمیت اراده ، افراد چون از تساوی آزادی برخوردارند می توانند آزادانه شرائط لازم را در نظر گرفته و با مذاکره دو جانبه و تنظیم قرارداد منافع خود را تأمین کنند " آنچه قراردادی است عادلانه است " با توجه به این اصول دولت هم از مداخله در روابط قراردادی طرفین خودداری می کند ونظارت او منحصر به مواردی است که قراردادی برخلاف نظام عمومی و اخلاق حسنه باشد .
اصول فوق در موارد روابط کار هم بشدت اجرا می شد . قرارداد اجاره خدمات یکی از اقسام اجاره به حساب می آمد و همچنان که قانون مدنی پس از تعریف اجاره : " عقدی است که به موجب آن مستأجر مالک منافع عین مستأجره می شود … " ( ماده ۴۶۶ ) اضافه می کند " مورد اجاره ممکن است اشیاء یا حیوان یا انسان باشد " ( ماده ۴۶۷ ) بدینسان اجاره اشخاص بصورت مبحثی از مباحث عقد اجاره در می آید . این طرز فکر با فلسفه حاکم بعد از انقلاب کبیر فرانسه منطبق بود زیرا برابر این فلسفه هر انسانی مستقل است و جز به اراده خودش نمی توان او را محدود کرد .بنابراین شرائطی که طی قرارداد قبول کرده است لازم الاتباع است . علاوه بر آن این نظر با احتیاجات اقتصادی هم موافق بود . کار انسانی کالایی بیش نیست وقتی که موضوع قرارداد باشد طبعاً مانند هر کالای دیگری شرائط آن و قیمتش برابر قانون عرضه و تقاضا تعیین خواهد شد جهت اخیر به نظر برخی از علمای حقوق کار توجیه کننده پذیرش مقررات حقوق فرانسه بعد از انقلاب در این زمینه و قبول قانون مدنی ۱۸۰۴ فرانسه در کشورهای مختلف بود . به نظر اینان گسترش نظام حقوقی ناشی از کد ناپلئون بیشتر از آن جهت بود که این سیستم با احتیاجات اقتصادی مربوط به رژیم موافق بود و ملاحظات فلسفی و جهات فنی قانونی در درجات کمتری مؤثر بودند.
بدین ترتیب قرارداد اجاره اشخاص ( اجاره خدمات ) تابع قواعد کلی قراردادها است و به همین سبب در قوانین مدنی در حالیکه مواد متعددی به اجاره اشیاءو حیوانات اختصاص داده شده در مورد اجاره اشخاص قانونگذار به ذکر یکی دو ماه اکتفا کرده است زیرا " از نظر وحدت ملاک بسیاری از احکام مذکور در مبحث اجاره اشیاء بین تمام اقسام سه گانه اجاره ( اشیاء حیوانات و انسان ) مشترک می باشد " و تنها فرق بین اجاره اشیاءو اجاره خدمات از نظر طبیعت این دو این است که در اول اجاره مربوط به یک شئی است و در دومی به شخص اجیر مربوط می شود.
آنچه که اختصاصاً در مورد اجاره انسان مقرر شده است ماده ۱۷۸۰ قانون مدنی فرانسه و ماده ۵۱۴ قانون مدنی ایران می باشد که برابر آن " خادم یا کارگر نمی تواند اجیر شود مگر برای مدت معین ویا انجام امر معینی " مقررات این ماده برای جلوگیری از احیاء نظام فئودالیته و صنفی وضع شده بود . قانون مدنی ایران علاوه بر حکم فوق در ماده ۵۱۵ مقرر می دارد (اگر کسی بدون تعیین انتهای مدت اجیر شده مدت اجاره محدود خواهد بود بمدتی که مزد از قرار آن معین شده است بنابراین اگر مزد اجیر از قرار روز یا هفته یا ماه یا سالی فلان مبلغ معین شده باشد مدت اجاره محدود به یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا یکسال خواهد بود و پس از انقضای مدت مزبور اجاره برطرف می شود ولی اگر پس از انقضای مدت اجیر به خدمت خود دوام دهد و موجر او را نگاه دارد اجیر نظر بمراضات حاصله به همانطوری که در زمان اجاره بین او و موجر مقرر بود مستحق اجرت خواهد بود " حکمی که ناشی از یک مفهومی کاملاً قراردادی بوده و بر اشیاء قابل اعمال است در مورد اجیر شدن انسانها هم شاید با طرز فکر مربوط به روابط ارباب و خدمه و مستخدمین منازل - که در عین حال رابطه نظیر روابط خانوادگی حکم فرما است - قابل قبول باشد اما با رابطه کار در معنای عام کلمه و بویژه با تحول عمیقی که در این رابطه ، با انقلاب صنعتی بوجود آمده است نمی توان هماهنگی داشته باشد .
شگفت آورترین حکم ماده ۱۷۸۱ قانون مدنی فرانسه بود که در برابر آن قول ارباب و کارفرما درمورد پرداخت مزد مدت گذشته و مساعده پرداختی مربوط به آینده به خودی خود قابل قبول بود . به نظر نویسندگان این ماده در موارد اختلاف باید قول یکی از طرفین را که مقدم داشت و ارباب شایستگی بیشتری دارد که شامل اعتماد باشد .
با توجه به آنچه ذکر شد ملاحظه می کنیم که نظام حقوقی حاکم بر رابطه کار با تکیه براصل حاکمیت اراده و اینکه قانونگذار کلیه افراد مملکت را در برابر قانون متساوی الحقوق اعلام کرده است شرائط مندرج در قرارداد را که، بنا به فرض ، منعکس کننده توافق طرفین می باشد تأیید کرده و آنرا برای تضمین و تأمین حقوق طرفین قرارداد کافی می دانست فقط در عمل بود که معلوم می شد این آزادی اقتصادی و به اصطلاح تساوی حقوقی چگونه موجب محرومیت و بیچارگی کارگران شده است و قرارداد به تنهایی نمی تواند حقوق افراد ضعیف را حمایت کند .
بخش دوم ) مداخله قانونگذار در روابط کار و افول قرارداد کار بعنوان منبع اساسی این روابط
عوامل گوناگونی موجب شدند که به تدریج نارسائی قرارداد کار بعنوان منبع اساسی وانحصاری حاکم بر روابط کار روشن شود . مکاتب مختلف فلسفی، اجتماعی ، اقتصادی با تشریح عیوب و نواقص سیستم لیبرال که منجر به فقر و فاقه طبقه کارگر شده بود توجه قانونگزاران را به مداخله در روابط کار و لزوم وضع قوانین حمایتی برای بهبود وضع کارگران و دفاع از حقوق ایشان در برابر کار فرمایان جلب کردند . در این گفتار از یادآوری تفصیلی آن مباحث خودداری می کنیم و فقط بذکر انتقادات مربوط باصل حاکمیت اراده و آزادی قراردادها که مبنا و پایه اهمیت فوق العاده قرارداد کار و شناخت آن بعنوان بهترین وسیله و در عین حال وسیله منحصر تأمین منافع طرفین بود اکتفا می نماییم .
انتقادات اصل حاکمیت اراده - اعتقاد به اصل حاکمیت اراده مبتنی بریک نظام فلسفی بود که اراده افراد را مساوی ، آزاد و حاکم بر سرنوشت خود می دانست و اراده با اوصاف فوق روابط حقوقی و اجتماعی را بوجود می آورند اما سیستم فکری و فلسفی بشدت مورد انتقاد واقع شد زیرا :
اولاً) فلسفه ای که انسان را موجودی مستقل از اجتماع و حاکم بر تصمیمات خود می شناخت جای خود را به طرز فکردیگری داد که وجود جامعه را شرط اساسی زندگی مادی و معنوی انسان می داند و طبق آن مفاهیم حقوقی ، از قبیل حق ، تعهد و نظائر آن در خارج از اجتماع معنا و مفهومی ندارند . بدینسان آزادی فردی تابع نظم اجتماعی بوده و بلحاظ آن محدودیتهائی می پذیرد .
ثانیاً) دیگر اراده آزاد ، بنظر همه متفکرین ، عامل ایجاد کننده حقوق نیست در برخی مکاتب اراده اهمیتی را که بدان داده می شد ندارند . ایرینگ Ihering حقوق را بعنوان منفعت مشروع تلقی می کند . گونو Gounot آنرا اختیار عادلانه می داند و بنظر امانوئل لوی E .Levy حقوق نوعی اعتقاد و ایمان است .
ثالثاً) مهمتر از همه تساوی اراده افراد و طرفین قرارداد بشدت مورد تردید قرار میگیرد و این سئوال به میان می آید که آیا در عمل این تساوی وجود دارد ؟ اگر در قراردادی یکی از طرفین فاقد اراده آزاد باشد مبنای اصل حاکمیت اراده متزلزل می شود و مداخله دولت برای حمایت طرف ضعیف ضروری بنظر میرسد . در مورد روابط کار آیا تساوی وجود دارد ؟ آیا هردو طرف از آزادی اراده برخوردارند ؟ چگونه میتوان گفت در قراردادی که یکطرف کارفرمائی است که از قدرت اجتماعی بیشتر ، نفوذ اقتصادی زیادتر برخوردار بوده و میتواند از کار این کارگر معین صرفنظر کند تا کارگر دیگری با شرائط مورد نظر خود بیابد و طرف دیگر آن کارگری که از نظر اطلاعات اجتماعی در سطح پایئن تری قراردارد ، از جهت اقتصادی ضعیف است و نیروی کارش تنها سرمایه او است و نمی تواند تا حصول شرائط مورد نظر خود منتظر بماند ،تساوی وجود دارد ؟ مسلماً جواب منفی است زیرا بقول دوسلی " قرارداد کار بین دو نفر که دارای قدرت مساوی باشند امضاء نمی شود بلکه بین یک کیسه پول و یک معده تنظیم می گردد ". و به تعبیر پل دوران تساوی حقوقی بدون تساوی اقتصادی معنا و مفهومی نخواهد داشت . دولت باید باقتضای وظیفه خود برای ایجاد تعادل بین طرفین و حمایت از طرف ضعیف مداخله نماید زیرا به قول لاکر در " بین قوی و ضعیف ، بین غنی و فقیر ، بین ارباب و خادم ، آزادی موجب محرومیت بوده و قانون است که آزادی بخش می باشد ".
نقش قرارداد کار و اهمیت آن در روابط بین کارگر و کارفرما با قبول این فکر که دولت باید در تنظیم این رابطه مداخله نماید و بخصوص با عملی شدن آن از طریق مقررات کار ، تقلیل می یابد . ظهور روابط جمعی کار نیز در تضعیف نقش قرارداد فردی کار سهمی دارد . وجود روابط غیر قراردادی کار را در این میان نیز نباید نادیده گرفت مجموع این مسائل دانشمندان حقوق را برآن می دارد که مفاهیم دیگری را جانشین قرارداد کرده و روابط بین کارگر و کارفرما را براساس دیگری قرار دهند . از تکنیک هائی که می توانند جانشین قرارداد کار شوند در بخش بعد بحث خواهد شد . قبلاً به بررسی مسائل سه گانه که در بالا بدانها اشاره شد می پردازیم .
الف) مداخله قانونگذاران در روابط کار و تصویب مقررات کار .
از اواسط قرن نوزدهم بتدریج در کشورهای صنعتی اروپا و سپس در ممالک دیگر یک سلسله قوانین و مقرراتی در زمینه مسائل کار وضع و تصویب شد بنحویکه در حال حاضر در بیشتر کشورهای جهان کم و بیش مقررات ویژه ای ، بر روابط کار حاکم است . در کشور ماهم از زمان تصویب اولین مقررات کار ( تصویب نامه هیئت وزیران سال ۱۳۲۵ ) تا کنون قوانین متعددی وضع شده است که آخرین آنها قانون کار فعلی مصوب ۱۳۳۸ با اصلاحاتی که بتدریج به عمل آمده است فعلاً حاکم بر روابط کار می باشد.
قبل از تصویب این قوانین ، براساس اصل حاکمیت اراده و مواد قانون مدنی ، شرائط خاصی از لحاظ سن کار ، زن یا مرد بودن کارگر، تابعیت او ،نوع کار، وضع اقتصادی و اجتماعی کارگر وجود نداشت . و همینکه قرارداد منعقد بین طرفین (کارگر و کارفرما ) با اصول کلی قراردادها منطبق بود صحیح شمرده می شد . یعنی مثلاً اگر عیوب اراده ( اشتباه یا اکراه )وجود نداشت قرارداد نافذ بود و این امر مورد توجه قرار نمی گرفت که کارگر بعلت وضع خاص اقتصادی خود شرائط کارفرما را پذیرفته است و در واقع از آزادی اراده برخوردار نبوده است زیرا حالت وی اگر از موارد اضطرار هم محسوب می شد خللی بصحت قرارداد وارد نمی آورد ( ماده ۲۰۶ قانون مدنی).یا مقررات مربوط به خیارغین و عیب وتدلیس فی المثل برای حمایت زیان دیده کافی شمرده می شدند زیرا کارگر هم بعنوان یک طرف قرارداد در مواردی که لازم باشد با استفاده از اختیارات می تواند معامله را فسخ کند . اما اینکه فسخ قرارداد چه مشکلی را برای کارگر حل می کند و او را مجبور است بخاطر امرار معاش، تنها سرمایه خود یعنی نیروی کارش را در اختیار طرف دیگر قرارداد بگذارد چگونه می تواند از این مقررات در عمل استفاده کند مطلبی است که از چهارچوب مفهوم قراردادی روابط طرفین خارج است اما با تصویب قوانین کار ، بسیاری از شرائط حاکم بر روابط طرفین را قانون تعیین می کند . کارگر کمتر از سن معینی ( درقانون کار ایران ۱۲ سال، ماده ۱۶ قانون کار ) نمی تواند بکار گمارده شود . در مورد ساعات کار زنان و کودکان و شرائط کار آنان مقررات ویژه ای وجود دارد ( فصل چهارم قانون کار ) حداکثر مدت کار را قانون معین می نماید (فصل دوم ) در اوقاتی از هفته و سال کارگر باید از مرخصی وتعطیلات استفاده نماید ( فصل سوم ) درمحل کار باید از شرائط بهداشتی و ایمنی خاصی برخوردار باشد ( فصل دهم ) . حتی مزد دیگر فقط بعنوان یکی از دو مورد معامله در قرارداد معوض مورد توجه نیست . مزد بعنوان وسیله تأمین معاش کارگر به حساب می آید و حداقل آن و زمان و مکان پرداختش را قانون تعیین می کند . از لحاظ نقش اجتماعی که مزد دارد و ممر درآمد کارگر است قانون آنرا در برابر طلبکاران کارگر و کارفرما حمایت می کند . (فصل پنجم قانون کار ) این مقررات بصورت قوانین آمره وضع شده وبرابر ماده ۳۱ قانون کار " در قرارداد کار نمی توان مزایایی کمتر از آنچه در این قانون برای کارگر مقرر شده منظور نمود ". تخلف از این مقررات نه تنها موجب بطلان قرارداد کار است بلکه برای حمایت بیشتر از کارگر ، موجب مسئولیت کیفری کارفرما خواهد شد کارفرمائی که این مقررات را رعایت نکند به جریمه و حتی حبس محکوم می شود ( فصل سیزدهم قانون کار ) حتی مقررات مربوط به پایان دادن بقرارداد و فسخ آن هم دیگر تابع قواعد کلی فسخ قراردادها نیست و احکام خاصی دارد تا حقوق طرفین قرارداد تأمین شود و بویژه کارگر که ممکن است سالیان دراز در کارگاهی مشغول کار بوده است با فسخ ناگهانی قرارداد به یکباره حقوق خود را از دست رفته نبیند ( مواد ۳۲- ۳۴ قانون کار).
با توجه به این مقررات آیا باز هم میتوان گفت که قرارداد کار منبع اساسی و منحصر روابط طرفین است ؟ جواب مثبت بشدت مورد تردید است خصوصاً که وجود روابط جمعی هم در تضعیف موقع قرارداد کار نقش مهمی داشته است .

نقش قبض درعقد رهن

 

تعريف لغوى رهن: رهن، مصدر، يا اسم شى‏ء مرهون است ودر لغت، به معناى ثبات و دوام‏و گاه به معناى حبس نيز به كار مى‏رود.

رهن، چيزى است كه در گروِ وام و دين قرار مى‏گيرد.

«الرهان‏» هم، به همين معناست، ولى رهان، چيزى است كهبراى شرطبندى در ميان مى‏گذارند. رهن و رهان، هر دو مصدرند، مثل:«رهنت الرهن و راهنته رهاناً» اسم آن رهين و مرهون است (يعنى گرويى).

در جمع رهن، واژه‏هاى رهان، رهن و رهون نيز به كارمى‏رود.

آيه شريفه: «فرِهان مقبوضه‏» ، فرهان نيز خوانده شده‏است.برخى گفته‏اند: در آيه شريفه:

«كل نفسبما كسبت رهينة‏»

هر كس، در حبس و ضبط چيزى است كه كسب كرده.

واژه رهين، بر وزن فعيل، به معناى فاعل است. پس رهينهدر اين آيه، يعنى پايدار ثابت و بر پاى دارنده كارهاى خويش. برخى نيز آن را به معناى مفعول گرفته‏اند: هر كس در گرو پاداش همان كارى كه كرده، قرار مى‏گيرد. و چون از واژه رهن و گرو، معناى ضبط و نگهداشتن تصور مى‏شود، لذا رهينه به طور استعاره، براى حبس و نگهدارى هر چيز، به كار مى‏رود. پس «بما كسبت رهينة‏» يعنى هر كس در حبس و ضبط چيزى است كه كسب كرده است:

«رهنت فلانا»او را پا بر جا كردم.

«رهنت عنده‏»نزدش گرو گذاشتم.

تعريف اصطلاحى (تعريف حقوقدانان): رهن، در اصطلاح،عبارت است از عقدى كه به موجب آن، مالى وثيقه دين قرار مى‏گيرد. در ماده 771 قانون مدنى، در تعريف آن آمده:

«رهن، عقدى است كه به موجب آن، مديون، مالى را براىوثيقه، به دائن مى‏دهد. رهن دهنده را راهن و طرف ديگر را مرتهن مى‏گويند.»

فقهاى اماميه، رهن را به: «هو وثيقة الدين‏»، يا «وثيقة لدينالمرتهن‏» تعريف كرده‏اند. در حقوق فرانسه، اصطلاح ب‏ج‏ث‏ب‏ب‏ث‏تت‏ج‏ب (رهن غير مقبوض) به وثيقه‏اى اطلاق مى‏شود كه دو ويژگى داشته باشد: نخست آن كه: موضوع آن منقول است. دوم آن كه: از تصرف بدهكار خارج نمى‏شود و در موعد پرداخت دين، طلبكار حق دارد آن مال را به فروش برساند و طلب خود را بردارد

اصطلاح (رهن مقبوض) به موجب ماده‏2071 قانون مدنىفرانسه، قراردادى است كه به موجب آن، مديون، مالى را به عنوان وثيقه به طلبكار مى‏دهد. اين عقد، هم در مالهاى‏منقول وهم در مالهاى غير منقول، قابل انعقاد بوده، ولى آثار و احكام آن ، در رابطه با هر يك، متفاوت است.

عقد رهن، از احكام امضايى

جهت توضيح و تبيين بحث، لازم است ابتدا مقدمه‏اى دراين زمينه مطرح كنيم:

احكامى كه در فقه اسلامى، در حدود آنها بحث مى‏شود، ازنظر اين كه شارع مقدس، آن احكام را وضع كرده، يا آن كه آن احكام، پيشتر وجود داشته و شارع آنها را تاييد كرده است، بر دو دسته‏اند كه در زير، به تعريف آنها مى‏پردازيم:

1. احكام تاسيسى: به امورى كه پيش از اسلام، وجود نداشتهو از سوى شارع مقدس، تاسيس شده‏اند، احكام تاسيسى مى‏گويند. در بين فقيهان مشهور شده كه احكام مربوط به عبادات، تاسيسى هستند; چرا كه بر اين باورند: احكامى چون نماز و روزه در اديان گذشته بوده است، امّا نماز و روزه با اين شرايط و چگونگى، ويژه دين اسلام است; بنا بر اين، دين مقدس اسلام، احكام بالا را تاسيس كرده است و به عبارت ديگر، اين عناوين، داراى حقيقت و معناى خاصى هستند.

هر چند كه احكام عبادى، ارتباطى به بحث ما ندارند، امّا بهعنوان تكميل بحث، بايد گفت: پيش از ظهور دين مبين اسلام، معناى نماز و روزه و... شناخته شده بود و شارع مقدس، تنها حدود آنها تعيين كرد. بنا بر اين، مى‏توان گفت: اين امور، به طور مشخص براى حقايق شرعيه، در اديان پيشين، وضع شده و اسلام هم، آنها را امضا كرده است، بنا بر اين، منكر تاسيسى بودن اين احكام مى‏شويم.

2. احكام امضايى: امورى است كه بين مردم متعارف بوده وشارع مقدس آنها را امضا فرموده است.

عقود و معاملات از اين دسته‏اند كه شارع آنها را تاييد وامضا كرده است. از جمله اين معاملات، بيع، اجاره و رهن است كه شارع با عباراتى از قبيل: «احل الله البيع‏» و «اوفوا بالعقود» آنها را امضا كرده است. اين امور، پيش از اسلام، در جامعه متداول بوده، چرا كه در پرتو آنها، آنچه بشر به آن نياز دارد، برآورده مى‏شود.

بنا براين، شارع مقدس، حقيقت‏خاصى را براى عقود ومعاملات بيان نكرده، بلكه آنچه نزد عرف و عقلا رواج داشته، امضا كرده است. اگر مواردى، مانند معامله «ربوى‏» و «غررى‏» را در كل قبول نداشته، نظر خود را روشن، بيان كرده است. به همين جهت، در موارد سكوت شارع مقدس، نبود نهى، كفايت مى‏كند و در اين كه زمان شارع، موجود بوده است، يا خير، فرقى نمى‏كند; از اين روى، اين عقود، در شرع و در عرف، جايز است; زيرا شارع مقدس، هرگز اهمال و مسامحه نمى‏كند و آنچه را كه مورد رضايت و مراد و مقصودش نيست، به روشنى اعلام مى‏دارد.

بعضى، رهن را چنين تعريف كرده‏اند: «وثيقه‏اى است ازبراى دين مرتهن‏» كه در واقع، اين تعريف، گرفته شده از معناى لغوى است; بنا بر اين، رهن، در شرع، عرف و لغت، عبارت است از آنچه كه نزد مرتهن دائن در برابر مال وى، به عنوان وثيقه قرار داده مى‏شود.

در پايان، به اين نتيجه مى‏رسيم كه عقد رهن، از جملهعقودى است كه شارع مقدس، آن را امضا فرموده است.

ويژگيهاى عقد رهن

ماهيت عقد رهن را با توجه به اوصاف آن، مى‏توان موردشناسايى قرار داد:

1. عقد تبعى: بدين معنى كه پيش از آن، بايد دينى وجودداشته باشد، تا براى تضمين آن، مالى به وثيقه داده شود (مواد 771 و 775 قانون مدنى) وثيقه دادن براى دَين آينده در حقوق ما امكان ندارد و وجود سبب دين شرط درستى رهن است.

مساله قابل بحث در اين جا، اين كه به چه علت وثيقه دادنبراى دَين آينده امكان ندارد. راهن، مى‏تواند وثيقه‏اى را نزد مرتهن بگذارد براى دينى كه در آينده بر عهده او قرار مى‏گيرد. به عنوان مثال، راهن، مبلغى از مرتهن به عنوان وام گرفته است و در برابر پرداخت آن در زمان قرار داده شده، وثيقه‏اى را نزد مرتهن مى‏گذارد، به گونه‏اى كه اگر در زمان قرار داده شده دين خود را پرداخت نكند، مرتهن، حق برداشت از وثيقه را دارد.

درست است كه دين، در زمان عقد، وجود نداشته است; امّاسبب دين، تنها عقد نيست، بلكه مجموعه‏اى از عقد و كوتاهى راهن است راهن، ملتزم است كه دين خود را بپردازد، يعنى ملتزم به اداى دين، در آينده است و اين التزام، ايجاب مى‏كند كه وثيقه‏اى را نزد مرتهن گرو بگذارد. بنا بر اين، وثيقه در برابر دينى كه موجود نشده، عقلايى است و اين خود، دليلى است بر درستى ادعاى ما، به جهت اين كه با آيه شريفه زير، منافتى ندارد:

«و ان كنتم على سفر ولم تجدوا كاتبا فرِهان مقبوضه.»

2. عقد عينى: به موجب ماده‏772 قانون مدنى:

«مال مرهون، بايد به قبض مرتهن، يا به تصرف كسى كه بينطرفين معين مى‏گردد، داده شود، ولى استمرار قبض، شرط صحت معامله نيست.»

از لحن و تركيب اين ماده، بر مى‏آيد كه عقد رهن، پيش ازتسليم وثيقه، به طلبكار واقع نمى‏شود.

يادآورى: مال مورد رهن، منحصر به عين نيست، بلكه دين وسود نيز، مى‏توانند مورد رهن واقع شوند. اين مساله به طور مفصل در مبحث قبض بررسى مى‏گردد.

3. لزوم رهن از سوى راهن و جواز آن از سوى مرتهن: عقدرهن، از طرف راهن، لازم و از طرف مرتهن، جايز است. جميع فقها، براين مساله اتفاق نظر دارند كه عقد رهن، از طرف مرتهن جايز و از طرف راهن، لازم است. قانون مدنى نيز، به پيروى از نظر فقها، در ماده‏787، مقرر مى‏دارد:

«عقد رهن، نسبت به مرتهن جايز و نسبت به راهن، لازممى‏باشد. بنا بر اين، مرتهن مى‏تواند هر وقت بخواهد آن را بر هم زند، ولى راهن نمى‏تواند قبل از اين كه دين خود را ادا نمايد، يا به نحوى از انحاء، قانونى از آن برى شود، رهن را مستردّ دارد.» در اينجا، با بيان دلايلى، لزوم عقد رهن را به طور مطلق، چه از طرف راهن و چه از طرف مرتهن، ثابت مى‏كنيم. عقد، امرى بسيط است و قابليت لزوم از يك طرف و جواز از طرف ديگر را ندارد. در رابطه با جواز و لزوم عقد، راجع به اين كه آيا لزوم و جواز، از عوارض ذاتى عقد، يا از عوارض پيوسته عقد هستند، احتمالهايى قابل تصور است. اگر قائل شويم كه لزوم از عوارض ذاتى عقد است، در اين صورت، وقتى عقد موجود مى‏شود، به طور همزمان ، لزوم نيز، موجود مى‏شود كه به معناى استوارى و ناتوانى فسخ عقد است، همان گونه كه حجت بودن قطع، ذاتى و غير مجعول است و اگر قطع موجود شود، حجت بودن و كاشف بودن و طريق بودن هم، همراه او موجود مى‏شود، لزوم عقد نيز، چنين است و در اين جا مى‏گوييم: عقد، عبارت است از عهد موثق مؤكد كه پيمان و قرارداد است و اطلاق عقد بر عهد موثق، از باب حقيقت است، نه مجاز.

بنا بر اين، اگر پيمانى موجود شود، طبيعت نخستين آنپيمان و عقد اين است كه بايد مستحكم باشد. استوارى و محكم بودن عقد، لزوم عقد است و لزوم، به اين معنى، نه حكمى است و نه حقى; از اين روى، مانند حجت بودن نسبت به قطع، از لوازم ذاتى خود عقد است.

شيخ انصارى مى‏نويسد:

«جواز و لزوم، از عوارض پيوسته عقد هستند و بدين جهت،از احكام شرعيه‏اى هستند كه به عقد پيوند مى‏خورند و گرنه عقد، به خودى خود، نه لزوم دارد و نه جواز»

بنا بر اين، ايشان لزوم را از لوازم ذاتى خود عقد نمى‏دانند.

اگر اين نظريه مورد ترديد باشد از جهاتى، نظر دوم را عرضهمى‏كنيم:

لزوم در باب عقود، هميشه حكمى است، خواه از سوى شارعمقدس جعل شده باشد، يا عقلا و كسى كه در دست او اعتبار است، لزوم را در عقود اعتبار كرده و شارع مقدس، اين اعتبار عقلايى را امضا كرده باشد.

توضيح: عقلا بر آنند كه اگر عقود در خارج، مستحكم نباشد،نظم عمومى بر هم مى‏ريزد و ثبات اقتصادى در داد و ستدها به وجود نمى‏آيد. اسلام نيز، اين روش عقلايى را در «اوْفوا بالعقود» امضا كرده است. پس لزوم، هرگز حقى نيست و همواره قانونى و حكمى است.

اينك مساله جواز را مورد بررسى قرار مى‏دهيم: با دلايلى كهمطرح شد، به اين نتيجه مى‏رسيم كه جواز حكمى نداريم، چرا كه اگر پذيرفتيم قانونگذار حكم لزوم را روى طبيعت عقد برده است، عقلايى نيست كه مصداق عقد در خارج باشد و لازم نباشد. عقلا نيز، حكم لزوم را روى طبيعت عقد برده‏اند و شارع مقدس، اين حكم را امضا كرده است. پس اگر عقدى در خارج، تحقق پيدا كند، امكان ندارد كه شارع مقدس، اعتبار جواز كند، زيرا خلف لازم مى‏آيد; چرا كه ثابت كرديم: هر آنچه عنوان عقد، بر آن صدق كند، لازم است.

البته دراين جا كه لزوم قانونى است، دو طرف عقد مى‏توانندبا رضايت‏خود، عقد را جايز كنند، خواه از يك طرف، يا از دو طرف، مانند خيار شرط در بيع و... بنا بر اين، جواز در باب عقود، هميشه حقى بوده معلولِ اراده دو طرف عقد و از طرف قانونگذار نبوده است.

اين كه بعضى از عقود را «جايز بالذات‏» دانسته‏اند، درستنيست، زيرا اينها عقد نيستند، بلكه به گفته مرحوم ميرزاى نائينى، قدس سرّه، عقود اذنيّه‏اند، يعنى شكل عقد را دارند، مانند وكالت كه اجازه‏اى از طرف موكل، به وكيل است، براى انجام كارى، از اين روى، پيمانى تحت عنوان عقد، در آنها وجود ندارد.

وقتى عقدى موجود شد، لزوم حكمى است و هميشه جوازحقى در مورد لزوم حكمى مى‏آيد، زيرا ما منكر جواز حكمى شديم. پس، لزوم عقد، بر اساس احتمالهايى كه مورد بررسى قرارگرفت، ممكن است از دو جهت باشد:

1. لزوم ناشى از ذات عقد.

2. لزوم حكمى و قانونى كه از طرف شارع مقدس باشد.

با بيان مقدمه بالا، اين مساله كه آيا عقد رهن، لازم به لزومحكمى، يا جايز به جواز حقى، يا لازم از طرف راهن و جايز از طرف مرتهن است را بررسى مى‏كنيم:

در اساس، عقد عبارت است از قصد موجب به مؤدّاى عقدكه در افق نفس آن، قصد پديد مى‏آيد و هويت عقد را عينيت مى‏بخشد. مقام لفظ، مقام ابراز و اظهار آن عقد است. به عبارت ديگر: قصد موجب محقق مقام ثبوت عقد است، ولى الفاظ، محقق مقام اثبات عقد هستند. عقد رهن را راهن، كه همان مالك عين مرهونه است، ايجاد مى‏كند. پس از ايجاد عقد رهن توسط راهن در عالم اعتبار تشريعى، هويت عقد رهن پديد مى‏آيد و همزمان با پديد آمدن عقد، جعل عمومى و كلى كه از طرف قانونگذار براى طبيعت عقود شده بود، بر اين فرد از آن طبيعت (كه عقد رهن باشد) منطبق مى‏شود. وقتى كه عقد رهن، مصداق آن طبيعت باشد و در آن طبيعت، جعل لزوم شده باشد، ناگزير، در مقام انطباق هر عقد رهنى لازم مى‏شود.

اين كه گفته شود عقد رهن، نسبت به راهن لازم و نسبت بهمرتهن جايز است، كلامى به دور از تحقيق است. ما منكر نيستيم كه دو طرف عقد، با هماهنگى و اراده خويش، اين توان را دارند كه نسبت به يكى از آنها عقد را لازم و نسبت به ديگرى، جايز قرار دهند; امّا حقوقدانان عقيده دارند كه هر عقد رهنى كه موجود شود، بدون اراده دو طرف عقد، نسبت به راهن، لازم و نسبت به مرتهن، جايز است كه اين معنى، مورد قبول، نيست.

بنا بر اين، با توجه به قاعده «اصالة اللزوم‏» در عقود، ما ملتزمبه اين معنى هستيم كه عقد رهن، از عقود لازمه بوده، هم نسبت به مرتهن و هم نسبت به راهن، لازم است.

تشريفاتى نبودن عقد رهن: اگر عقد رهن از طرف راهن لازمو از طرف مرتهن جايز باشد، در رابطه با چگونگى صيغه ايجاب و قبول در آن، ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد. بعضى از فقها بر اين باورند كه صيغه رهن، منحصر در لفظ خاصى نيست. با وجود اين، عقد رهن، عقدى لازم است و مانند عقود لازمه ديگر، بايد اولاً، داراى لفظ خاصى باشد و ثانياً، آن را به لفظ ماضى انشا كنند و حال آن كه اين دو امر، در آن رعايت نشده است; زيرا عقد، از طرف مرتهن جايز است و چون وى، هدف اصلى در اين عقد به حساب مى‏آيد، به ناچار طرف وى را بر جانب راهن داده و احكام عقد جايز مطلق(از طرفين جايز) را بر كل اين عقد مترتب ساخته‏اند.

در مقابل، گروهى بر اين باورند كه صيغه ايجاب و قبول بايدبه لفظ عربى و ماضى باشد و نيز ايجاب، مقدم بر قبول باشد، زيرا عقد رهن، از عقول لازمه است; از اين روى، هر آنچه در رابطه با صيغه ايجاب و قبول در عقد لازم شرط است، در اين جا نيز، بايد در نظر گرفته شود.

يادآورى: تمام ماهيت عقد، به واسطه ايجاب موجب تحقّقپيدا مى‏كند و قبول، در ماهيت عقد، دخالتى ندارد; از اين روى، نظر بيشتر فقها مبنى بر اعتبار قبول، قولى قابل پذيرش نيست، زيرا قبول، به واسطه فعل و اشاره و هر آنچه كه نشان دهنده رضاى قابل باشد، تحقق پيدا مى‏كند و ضرورتى ندارد كه به واسطه لفظ تحقق پيدا كند.

با توجه به اين كه عقد، از مقوله معناست، ناگزير تمام هويتآن، با قصد تحقق مى‏پذيرد و ذكر الفاظ، هيچ گونه دخالتى در ماهيت و هويت عقد ندارد. به تعبير ديگر، عقد در مقام ثبوت، هويّتش به قصد موجب است و در مقام اثبات و اظهار، الفاظ بيانگر آن معناى درونى و آن قصد قلبى‏اند كه در مقام ثبوت تحقق پيدا كرده است; بنا بر اين، ذكر الفاظ، چه الفاظ مخصوص و چه الفاظى مؤدّاى اين مخصوص باشند، اعتبارى در انشاء و در تحقق عقد ندارند، از اين روى، هر لفظى اگر گوياى عقد رهن باشد، صلاحيت بيان عقد رهن را در مقام اثبات دارد.

تعريف قبض و لزوم آن در عقد رهن

در فقه اماميّه، نسبت به اثر قبض در وقوع عقد رهن، يا لزومآن، ديدگاههاى گوناگونى ارائه شده است به همين جهت، قبض را از زاويه‏هاى گوناگونى مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1. تعريف لغوى قبض: قبض، مصدر ثلاثى مجرد از قبضيقبض و در لغت، به معناى به دست گرفتن و به معناى گرفتن با تمام كف دست آمده است. و همچنين به معناى تمليك، تملك و تصرف و جمع شدن به كار رفته است.

2. تعريف اصطلاحى: اين واژه در فقه و حقوق، به يك معنىبه كار مى‏رود و به طور كلى، اصطلاح قبض، حقيقت‏شرعيه ندارد، بلكه به معناى لغوى و عرفى خود، باقى و هر جا كه لفظ قبض استفاده شده است، در كتاب، يا سنت‏يا موارد اجماع، در حقيقت به معناى عرفى آن رجوع مى‏كند كه همان استيلاى عرفى و استقلال است، چه به وسيله دست صورت گيرد، چه با خطا نوشته شود و چه بر آن سوار شود.

اثر قبض در عقد رهن:

در اين كه مراد از قبض چيست، در كتابهاى گوناگونبحثهاى مفصل شده است و نيازى به شرح و بسط نيست. زيرا اين كلمه كه قانونگذار (خداوند تبارك و تعالى) آن را موضوعى براى احكامى از قبيل: «تلف مبيع، قبل از قبض، از مال بايع است‏» ، «قبض، شرط معامله سلم، يا سلف است‏»، «قبض شرط صحت هبه است‏» و... قرار داده است، عبارت از اين است كه عين مرهونه در تسلط و تصرف مرتهن باشد، به گونه‏اى كه بتواند از تصرف ديگران در آن خوددارى كند.

بنا بر توضيح بالا، معناى روايت «لارهن الاّ مقبوضاً» عبارت ازاين است كه عقد رهن، از نظر شرع، پيش از تصرف مرتهن در عين مرهونه، تحقق نمى‏يابد. به عبارت ديگر، احكام و آثار عقد رهن صحيح، هنگامى بر آن مترتّب مى‏گردد كه مرتهن عين مرهونه را از رهن بگيرد و در آن، تصرف كند، به گونه‏اى كه از تسلط راهن، خارج شود.

اگر قبض را شرط درستى رهن بدانيم، آيا در حقيقت وماهيت عقد نيز، دخيل است، يا يك شرط شرعى براى درستى عقد است، بدون اين كه دخالتى در تحقق حقيقت و ماهيت عقد داشته باشد و يا اين كه شرط لزوم عقد رهن است؟ موارد بالا در بحثهاى بعدى بيان خواهد شد.

نقش قبض در حقيقت و ماهيت عقد رهن

اگر قبض را دخيل در حقيقت و ماهيت رهن بدانيم، ازنظرعرف و لغت، نام عقد رهن، پس از تصرف عين مرهونه از سوى مرتهن، تحقق مى‏يابد.

بنا بر اين، دخيل بودن قبض در حقيقت و ماهيت عقد رهن،موجّه و درخور پذيرش است; زيرا حقيقت رهن، عبارت از اين است كه عين مرهونه، وثيقه‏اى در نزد مرتهن باشد، تا مال وى را حفظ كند. يعنى اگر راهن، بدهى خود را نپرداخت، وى بتواند آن را از عين مرهونه بردارد و از تلف شدن مال خود، جلو بگيرد. اين امر، ممكن نمى‏شود، مگر آن كه در عالم خارج، قبض صورت پذيرد، نه اين كه مرتهن،حق قبض را داشته باشد.

به عبارت ديگر، وثيقه بودن عين مرهونه نزد مرتهن، با قبضنكردن آن و اين كه عين، تحت تسلط وسيطره او نباشد، ناسازگارى دارد.

اشكال

اولاً، عقد رهن از جمله عقود عهديه است، يعنى دو طرف،عهد و پيمان مى‏بندند كه فلان چيز، در برابر قرض راهن وثيقه باشد. قبض و اقباض از سوى مرتهن و راهن در عالم خارج از آثار معامله بوده و احكام آن، مانند ديگر عقود و معاملات است. بيع نيز، چنين است، يعنى عبارت است از عهد و پيمان بين مالك جنس و خريدا، مبنى بر اين كه فلان چيز، در برابر بهايى كه خريدار به فروشنده مى‏پردازد، به ملكيت‏خريدار درآيد. تصرف خريدار در جنس و فروشند در ثمن، از آثار عقد بيع است، يعنى بر هر يك از دو طرف معامله لازم است، آنچه مالك آن است، به تصرف و قبض ديگرى درآورد، نه اين كه قبض و اقباض جزء حقيقت رهن باشد.

در ساير عقود تمليكى نيز، مساله به همين صورت است. مثلاًدر عقد نكاح، تمكين زن از شوهر، جزء حقيقت نكاح نيست، بلكه از آثار و احكام آن است. پس حقيقت و ماهيت رهن، با نفس عقدى كه جامع تمام شرايط باشد (كه به زودى آنها را ذكر خواهيم كرد) تحصيل مى‏گردد.

ثانياً، برابر اين نظريه، به واسطه نفى قبض، حقيقت وماهيت رهن، نفى مى‏شود، از اين روى، رهن، دائر مدار قبض است و در صورتى كه قبض صورت نگيرد، رهن تحقق پيدا نمى‏كند. نفس عين مرهونه، به تنهايى كاربرد حقوقى ندارد، مگر در رابطه با قبض. اين ديدگاه، اشكال دارد; زيرا معقول نيست كه قبض، دخالتى در ماهيت رهن داشته باشد; چه، زمانى كه عقد ايجاد مى‏شود، وثيقه بايد نزد مرتهن باشد.

حقيقت رهن، همان معاوضه‏اى است كه راهن و مرتهنانجام مى‏دهند و قبض، عملى است‏خارجى. هويت هر عقدى به قصد آن است و عقد رهن نيز، همين گونه است. همين كه راهن، قصد مى‏كند مال خود را نزد مرتهن قرار دهد، عقد حاصل مى‏شود. نفس عقد رهن، اين دلبستگى را ايجاد كرده است و هويت رهن، به قصد آن است; بنا بر اين، نظر قبلى، مردود است.

نقش قبض به عنوان شرط شرعى در عقد رهن

برابر اين نظر، نام عقد رهن، بدون قبض، تحقق مى‏يابد، ولىتحقق آثار شرعيه آن، بستگى به پيدايش قبض دارد.

اين ديدگاه نيز، اشكال دارد; زيرا عقد رهن، به واسطه قصدموجود شده و به طور طبيعى به دنبال آن، رهن مؤثر واقع مى‏شود. علت اين است كه پس از ايجاد عقد «اوفوا بالعقود» آمده و در نتيجه عقد، الزام آور مى‏شود و از اين روى، پيش از قبض، عقد لازم و مؤثر است.

گروهى از فقها بر اين باورند كه قبض عين مرهونه، تاثيرىدر درستى و لزوم عقد رهن ندارد، بلكه عقد رهن، به وسيله ايجاب و قبول، به طور لزوم محقق مى‏شود. راهن، در اثر عقد ياد شده، ملزم است عين مرهونه را به مرتهن، تسليم كند. مستند ايشان، عموم «اوفوا بالعقود» است.

بر اين اساس، هر گاه راهن، عين مرهونه را به قبض مرتهنندهد، وى مى‏تواند، راهن را وادارد واگر ممكن نباشد، مرتهن، حق فسخ عقد را دارد.

نقش قبض در لزوم عقد رهن

بنا بر نظر سوّم، شرط تحقق نام رهن، يا درستى آن نيست،بلكه فقط شرط لزوم آن است. بنا بر اين، عقد رهن، پيش از قبض، صحيح است و آثار و احكام مربوط نيز، بر آن مترتب مى‏شود، امّا از طرف راهن و مرتهن، جايز است. زمانى اين عقد لازم مى‏گردد كه مرتهن، در عين مرهونه، تصرف كند و عقد محققّ شود.

نقش قبض به عنوان احكام و آثار عقد رهندر بحث نقش قبض در عقد رهن، نظر ديگرى نيز وجود دارد، مبنى بر اين كه قبض، هيچ دخالتى در درستى و لزوم رهن ندارد. (و از احكام آن است) اين نظر گروهى از بزرگان فقها، از جمله شيخ طوسى در يكى از ديدگاههايش، علاّمه حلى و فرزندش فخر المحققين، ابن ادريس، محقق كركى، شهيد ثانى و... است.

ابن ادريس، در سرائر، آن را به جمع بسيارى از محصلينفقها و در كنز العرفان، به بسيارى از محققان، نسبت داده است.

نقش قبض در وثيقه گرديدن رهن

در اين جا، اين مساله را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهيم كه:در صورت شرط نبودن قبض، قبض، چه نقشى در عقد رهن ايفا مى‏كند؟

حكمت جعل رهن، به عنوان ايجاد پشتوانه‏اى براى مرتهناست. اگر مرتهن، قبض عين مرهونه را انجام ندهد، برخلاف فلسفه وثيقه است. وثيقه شدن، بستگى بر قبض دارد; از اين روى، قبض، نقض مؤثّرى در وثيقه شدن عين مرهونه دارد. بنا بر اين، تعريف فقها، تعريف اسم مصدرى است و رهن، پيش از قبض، موجود مى‏شود.

دلايلى كه براى شرط بودن قبض، به نحو صحّت‏يا لزوماسناد كرده‏اند، ايراد دارند; زيرا در آيه شريفه: «فرهان مقبوضه‏» در صورتى كه قبل و بعد آن، مورد توجه قرار گيرد، در مقام بيان شرايط و مقوّمات و يا وجود و الزام رهن نيست. از اين روى، بستگى داشتن عقد رهن، بر قبض، به گونه لزوم، يا صحت، دلالت نمى‏كند.

بنا بر آنچه گفته شد، قبض در عقد رهن، مانند ساير عقوداست و زمانى كه عقد رهن، با ايجاب و قبول، واقع مى‏شود، بر راهن لازم است كه عين مرهونه رابه قبض مرتهن بدهد.

اگر قبض، مانند ايجاب و قبول، شرط تحقق باشد، در اينصورت، قول خداوند متعال كه فرموده است: «مقبوضة‏» تكرار بى‏فايده است.

در رابطه با روايتى كه براى شرط بودن قبض، مورد استنادواقع شده است، برخى ازفقيهان، آن را از نظر سند، ضعيف مى‏دانند. بنا بر اين، ماهيت رهن، همان قصد بستگى داشتن است كه اين مال، در اختيار من (مرتهن) باشد و شارع مقدس، قبض را براى وثيقه شدن رهن، مطرح كرده است.

نقش قبض در عقد رهن، طبق قانون مدنى

قانونى مدنى، در ماده 772 مقرر مى‏دارد:

«مال مرهون، بايد به قبض مرتهن، يا به تصرف كسى كه بينواضعين مى‏گردد، داده شود; ولى استمرار قبض، شرط صحت معامله نيست.»

مفاد بخش نخست ماده، بانظر فقيهانى تناسب دارد كهتسليم مورد رهن را، از آثار رهن و در زمره التزامات راهن دانسته‏اند و اعتقاد دارند كه رهن، با ايجاب و قبول، واقع مى‏شود و قبض، در لزوم آن نيز، نقشى ندارد. بخش دوم ماده «استمرار قبض، شرط صحت معامله نيست.» نشان مى‏دهد كه منظور ماده، لزوم قبض مورد رهن، براى كامل ساختن عقد است. اين نتيجه، از زاويه‏هاى گوناگون، اشكال دارد.

اى كاش نويسندگان قانون مدنى نيز، به آن توجه مى‏كردند وقبض مورد رهن را با اين اطلاق، از شرايط وقوع معامله قرار نمى‏دادند و بدين وسيله، بدون اين كه قاعده‏اى را زير پا بنهند و يا مصلحتى را از دست بدهند، از اشكالهاى بسيارى كه در پى دارد، پرهيز م

دهستان نوجه ده از قديم تا به امروز

 

سلام بر روی گل شما همشهری های عزیز...

ـ از این به بعد می خواهم مطالب فراوانی از دیار قدیمی ام بگویم بخاطر اینکه جوانان دهستان

 نوجه ده به اینترنت اتصال ندارند نمی توانند خود و دیارشان را به دهکده جهانی بشناسند این وظیفه خطیر بر دوش بنده افتاده است امیدوارم با کمک شما عزیزان معرف خوبی باشم

متن كامل قانون مطبوعات



فصل اول / تعريف مطبوعات
ماده 1. مطبوعات در اين قانون عبارتند از نشرياتي كه بطور منظم بانام ثابت و تاريخ و شماره رديف در زمينه هاي گوناگون خبري، انتقادي،اجتماعي، سياسي، اقتصادي، كشاورزي، فرهنگي، ديني، علمي، فني، نظامي، هنري، ورزشي و نظاير اينها منتشر مي شوند.
تبصره 1 ـ انتشارفوق العاده اختصاص به نشريه اي دارد كه بطور مرتب انتشار مي يابد.
تبصره 2 ـ نشريه اي كه بدون اخذ پروانه از هيئت نظارت بر مطبوعات منتشر گردد از شمول قانون مطبوعات خارج بوده و تابع قوانين عمومي است.
تبصره 3 ـ كليه نشريات الكترونيكي مشمول مواد اين قانون است.

فصل دوم / رسالت مطبوعات
ماده 2. رسالتي كه مطبوعات در نظام جمهوري اسلامي بر عهده دارد، عبارت است از:
الف. روشن ساختن افكارعمومي وبالابردن سطح معلومات و دانش مردم دريك يا چند زمينه مورد اشاره درماده يك.
ب. پيشبرد اهدافي كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي بيان شده است.
ج. تلاش براي نفي مرزبندي هاي كاذب و تفرقه انگيز و قرار ندادن اقشار مختلف.
د. مبارزه با مظاهر فرهنگ استعماري (اسراف، تبذير، لغو،تجمل پرستي،اشاعه فحشا و...) و ترويج و تبليغ فرهنگ اصيل اسلامي و گسترش فضايل اخلاقي.
ه. حفظ و تحكيم سياست نه شرقي ـ نه غربي.
تبصره ـ هريك از مطبوعات بايد حداقل در تحقق يكي از موارد فوق الذكر سهيم و با موارد ديگر به هيچ وجه در تضاد نبوده و درمسير جمهوري اسلامي باشد.

فصل سوم / حقوق مطبوعات
ماده 3. مطبوعات حق دارند نظرات، انتقادات سازنده، پيشنهادها، توضيحات مردم و مسئولين رابا رعايت موازين اسلامي و مصالح جامعه درج و به اطلاع عموم برسانند.
تبصره ـ انتقاد سازنده مشروط به دارا بودن منطق و استدلال و پرهيز از توهين، تحقيرو تخريب مي باشد.
ماده 4. هيچ مقام دولتي و غيردولتي حق ندارد براي چاپ مطلب يا مقاله اي درصدد اعمال فشار بر مطبوعات برآيد و يا به سانسور و كنترل نشريات مبادرت كند.
ماده 5. كسب و انتشار اخبار داخلي و خارجي كه به منظور افزايش آگاهي عمومي و حفظ مصالح جامعه باشد با رعايت اين قانون حق قانوني مطبوعات است.
تبصره 1 ـ متخلف از مواد(4) و (5) به شرط داشتن شاكي به حكم دادگاه به انفصال خدمت از شش ماه تا دوسال ودر صورت تكرار به انفصال دايم از خدمات دولتي محكوم خواهد شد.
تبصره 2 ـ مصوبات شوراي عالي امنيت ملي براي مطبوعات لازم الاتباع است . درصورت تخلف، دادگاه مي تواند نشريه متخلف را موقتا تادوماه توقيف و پرونده راخارج از نوبت رسيدگي نمايد.
تبصره 3 ـ مطالب اختصاصي نشريات اگر به نام پديدآورنده اثر (به نام اصلي يا مستعار) منتشر شود به نام او و در غير اينصورت به نام نشريه، مشمول قانون حمايت از حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان مي باشد.

فصل چهارم / حدود مطبوعات
ماده 6. نشريات جز درمورد اخلال به مباني و احكام اسلام و حقوق عمومي و خصوصي كه دراين فصل مشخص مي شوند آزادند:
1. نشر مطالب الحادي و مخالف موازين اسلامي و ترويج مطالبي كه به اساس جمهوري اسلامي لطمه وارد كند.
2. اشاعه فحشا ومنكرات و انتشار عكس ها و تصاوير و مطالب خلاف عفت عمومي.
3. تبليغ و ترويج اسراف و تبذير.
4. ايجاد اختلاف مابين اقشار جامعه، به ويژه ازطريق طرح مسائل نژادي و قومي.
5. تحريص و تشويق افراد و گروهها به ارتكاب اعمالي عليه امنيت، حيثيت و منافع جمهوري اسلامي ايران در داخل يا خارج .
6. فاش نمودن وانتشار اسناد و دستورها و مسايل محرمانه، اسرار نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي، نقشه و استحكامات نظامي، انتشار مذاكرات غيرعلني مجلس شوراي اسلامي ومحاكم غيرعلني دادگستري و تحقيقات مراجع قضايي بدون مجوز قانوني.
7. اهانت به دين مبين اسلام و مقدسات آن و همچنين اهانت به مقام معظم رهبري و مراجع مسلم تقليد.
8. افترابه مقامات، نهادها، ارگانها و هريك از افراد كشور و توهين به اشخاص حقيقي و حقوقي كه حرمت شرعي دارند، اگر چه از طريق انتشار عكس يا كاريكاتور باشد.
9. سرقتهاي ادبي و همچنين نقل مطالب از مطبوعات و احزاب و گروههاي منحرف و مخالف اسلام( داخلي و خارجي) بنحوي كه تبليغ از آنها باشد.(حدود موارد فوق را آيين نامه مشخص مي كند)
تبصره ـ سرقت ادبي عبارت است از نسبت دادن عمدي تمام يا بخش قابل توجهي از آثار و نوشته هاي ديگران به خود يا غير، ولو بصورت ترجمه.
10. استفاده ابزاري از افراد (اعم از زن و مرد) درتصاوير ومحتوا، تحقير و توهين به جنس زن، تبليغ تشريفات وتجملات نامشروع و غيرقانوني، طرح مطالب موجب تضاد ميان زن و مرد از طريق دفاع غير شرعي از حقوق آنان.
تبصره ـ متخلف از موارد مندرج دراين ماده مستوجب مجازاتهاي مقرر درماده 698 قانون مجازات اسلامي خواهد بود و درصورت اصرار مستوجب تشديد مجازات و لغو پروانه مي باشد.
11. پخش شايعات و مطالب خلاف واقع ويا تحريف مطالب ديگران.
12. انتشار مطلب عليه اصول قانون اساسي.
ماده 7. موارد ذيل ممنوع و جرم محسوب مي شود:
الف. چاپ و انتشار نشريه اي كه پروانه براي آن صادر نشده و يا پروانه آن لغو گرديده ويابه دستور دادگاه به طور موقت يا دايم تعطيل گرديده است.
ب. انتشارنشريه به گونه اي كه اكثر مطالب آن مغاير باشد با آنچه كه متقاضي به نوع آن متعهد شده است.
ج. انتشارنشريه به نحوي كه با نشريات موجود يا نشرياتي كه به طور موقت يا دايم تعطيل شده اند ازنظر نام، علامت و شكل اشتباه شود.
د. انتشار نشريه بدون ذكر نام صاحب امتياز و مديرمسئول و نشاني اداره نشريه و چاپخانه آن.
تبصره ـ مراكز نشر، چاپ، توزيع و فروش نشريات، مجاز به چاپ وانتشار و عرضه مطبوعات و نشرياتي كه از سوي دادگاه صالح يا هيئت نظارت مغاير با اصول مندرج دراين قانون تشخيص داده شود، نمي باشند.

فصل پنجم / شرايط متقاضي و مراحل صدور پروانه
ماده 8. انتشار نشريه توسط اشخاص حقيقي يا حقوقي با سرمايه ايراني واخذ پروانه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي آزاد است. استفاده نشريات ازكمك خارجي مستقيم يا غيرمستقيم ممنوع و جرم محسوب مي شود.
تبصره 1 ـ مطبوعاتي كه ازطرف سازمانهاي آزادي بخش اسلامي كشورهاي ديگر منتشر مي شود مي تواندبا سرمايه و مسئوليت اشخاص غيرايراني درچهارچوب قوانين مربوطه به خارجيان مقيم ايران و موافقت وزارتين ارشاد و امور خارجه منتشر شوند.
تبصره 2 ـ كمكهاي اشخاص حقيقي و حقوقي خارجي غير دولتي كه با نظارت وزارت فرهنگ و ارشاداسلامي و وزارت امور خارجه دريافت گردد مشمول اين ماده نخواهد بود.
تبصره 3 ـ واگذاري امتياز نشريه به غير اعم از قطعي،شرطي،اجاره و امثال آن ممنوع است وجرم محسوب مي شود مگر در صورت درخواست كتبي صاحب امتياز و تصويب هيئت نظارت.
ماده 9. الف ـ شخص حقيقي متقاضي امتياز بايد داراي شرايط زير باشد:
1. تابعيت ايران.
2. دارابودن حداقل 25 سال سن.
3. عدم حجرو ورشكستگي به تقلب و تقصير.
4. عدم اشتهار به فساد اخلاقي و سابقه محكوميت كيفري براساس موازين اسلامي كه موجب محروميت از حقوق اجتماعي باشد.
5. داشتن صلاحيت علمي درحد ليسانس و يا پايان سطح درعلوم حوزه اي ، به تشخيص هيئت نظارت موضوع ماده 10 اين قانون.
6. پايبندي والتزام عملي به قانون اساسي.
ب ـ اشخاص حقوقي متقاضي امتياز بايد داراي شرايط ذيل باشند:
1 ـ مراحل قانوني ثبت شخصيت حقوقي طي شده باشدو دراساسنامه وياقانون تشكيل خود مجاز به انتشار نشريه باشد.
2 ـ زمينه فعاليت نشريه مرتبط بازمينه فعاليت شخص حقوقي بوده ومحدوده جغرافيايي انتشار آن همان محدوده جغرافيايي شخصيت حقوقي باشد.
تبصره 1 ـ متقاضي امتياز نشريه موظف است خوديا شخص ديگري را به عنوان مديرمسئول واجد شرايط مندرج دراين ماده معرفي نمايد.
تبصره 2 ـ براي نشريات داخلي يك سازمان، مؤسسه و شركت دولتي ياخصوصي كه فقط براي استفاده كاركنان منتشر و رايگان دراختيار آنان قرار مي گيرد،تنها اجازه وزارت ارشاد اسلامي با رعايت ماده 2 اين قانون كافي است.
تبصره 3 ـ با يك پروانه نمي توان بيش ازيك نشريه منتشر كرد.
تبصره 4 ـ صاحب امتياز درقبال خط مشي كلي نشريه مسئول است و مسئوليت يكايك مطالبي كه درنشريه به چاپ مي رسد و ديگر امور مربوط به نشريه به عهده مدير مسئول خواهد بود.
تبصره 5 ـ نخست وزيران، وزيران، استانداران، امراي ارتش و شهرباني، ژاندارمري،رؤساي سازمانهاي دولتي، مديران عامل و رؤساي هيئت مديره شركتها و بانكهاي دولتي و كليه شركتها و مؤسساتي كه شمول حكم درمورد آن مستلزم ذكر نام است، نمايندگان مجلسين،سفرا، فرمانداران، شهرداران، رؤساي انجمنهاي شهر و شهرستان تهران و مراكز استانها، اعضاي ساواك، رؤساي دفاتر رستاخيز درتهران و مراكز استانها و شهرستانها و وابستگان به رژيم سابق كه درفاصله زماني پانزدهم خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 درمشاغل مذكور بوده و همچنين كساني كه دراين مدت از طريق مطبوعات، راديو و تلويزيون با سخنراني دراجتماعات خدمتگزار تبليغاتي رژيم گذشته بوده اند، از انتشار نشريه و هرگونه فعاليت مطبوعاتي محرومند.
تبصره 6 ـ هيئت نظارت موظف است جهت بررسي صلاحيت متقاضي و مدير مسئول از مراجع ذيصلاح (وزارت اطلاعات و دادگستري و نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران ) استعلام نمايند. مراجع مذكور موظفند حداكثر تادوماه نظر خودرا همراه مستندات و مدارك معتبر به هيئت نظارت اعلام نمايد. درصورت عدم پاسخ از سوي مراجع مذكور و فقدان دليل ديگر صلاحيت آنان تاييد شده تلقي مي گردد.
تبصره 7 ـ مسئوليت مقالات و مطالبي كه درنشريه منتشر مي شود به عهده مدير مسئول است ولي اين مسئوليت نافي مسئوليت نويسنده وساير اشخاصي كه در ارتكاب جرم دخالت داشته باشند،نخواهد بود.
تبصره 8 ـ اعضا و هواداران گروههاي ضد انقلاب و يا گروههاي غير قانوني و محكومين دادگاههاي انقلاب اسلامي كه به جرم اعمال ضدانقلابي ويا عليه امنيت داخلي و خارجي محكوميت يافته اند و همچنين كساني كه عليه نظام جمهوري اسلامي ايران فعاليت و يا تبليغ مي كنند، حق هيچگونه فعاليت مطبوعاتي و قبول سمت درنشريات را ندارند.
ماده 10 ـ اعضاي هيئت نظارت بر مطبوعات كه از افراد مسلمان و صاحب صلاحيت علمي و اخلاقي لازم و مؤمن به انقلاب اسلامي مي باشند ، عبارتند از:
الف ـ يكي از قضات به انتخاب رييس قوه قضاييه .
ب ـ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي يا نماينده تام الاختيار وي.
ج ـ يكي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به انتخاب مجلس.
د ـ يكي از اساتيد دانشگاه به انتخاب وزير فرهنگ و آموزش عالي.
ه ـ يكي از مديران مسئول مطبوعات به انتخاب آنان.
و ـ يكي از اساتيد حوزه علميه به انتخاب شوراي عالي حوزه علميه قم.
ز ـ يكي از اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي به انتخاب آن شورا.
تبصره 1 ـ اين هيئت ظرف دوماه پس از تصويب اين قانون در دوره اول و در دوره هاي بعد، ظرف يك ماه قبل از اتمام مدت مقرر براي مدت دوسال به دعوت وزير ارشاد اسلامي تشكيل مي شود.
تبصره 2 ـ تصميمات هيئت نظارت قطعي است. اين امر مانع شكايت و اقامه دعواي افراد ذي نفع د رمحاكم نخواهد بود.
تبصره 3 ـ دبيرخانه هيئت نظارت با امكانات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تشكيل مي شود و زير نظر آن هيئت انجام وظيفه مي نمايد.
تبصره 4 ـ وزارت ارشاد اسلامي مسئول دعوت و برگزاري جلسه انتخابات موضوع بند(( ه )) اين ماده است و مرجع تشخيص صلاحيت نامزدهاي انتخابات مزبور بر اساس شرايط مندرج درصدر اين ماده، هيئت سه نفري مركب از افراد بندهاي الف و ب و ج مي باشند.
تبصره 5 ـ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي رياست هيئت نظارت برمطبوعات را برعهده خواهد داشت و پاسخگويي عملكرد هيئت مذكور درمجلس و ديگر مراجع ذي صلاح خواهد بود.
ماده 11 ـ رسيدگي به درخواست صدور پروانه و تشخيص صلاحيت متقاضي و مدير مسئول به عهده هيئت نظارت بر مطبوعات است.
تبصره ـ درصورتي كه صاحب پروانه يكي از شرايط مقرر درماده (9) اين قانون را فاقد شود، به تشخيص هيئت نظارت مقرر درماده (10) و با رعايت تبصره هاي آن ، پروانه نشريه لغو مي شود.
ماده 12 ـ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي موظف است تخلف نشريات را راسا يابه تقاضاي حداقل دونفراز اعضاي هيئت نظارت،ظرف مدت يك ماه مورد بررسي قرارداده و درصورت لزوم به صورت مستقيم ويااز طريق هيئت نظارت، مراتب را جهت پيگرد قانوني به دادگاه صالح تقديم نمايد.
تبصره ـ درمورد تخلفات موضوع ماده (6) به جزبند (3) و(4) و بند (ب) ،(ج) و (د) ماده (7) هيئت نظارت مي تواند نشريه را توقيف نمايد و درصورت توقيف موظف است ظرف مدت يك هفته پرونده را جهت رسيدگي به دادگاه ارسال نمايد.
ماده 13 ـ هيئت نظارت مكلف است ظرف مدت سه ماه از تاريخ دريافت تقاضا جهت امتياز يك نشريه، درباره صلاحيت متقاضي و مديرمسئول با رعايت شرايط مقرر در اين قانون رسيدگيهاي لازم را انجام داده و مراتب رد يا قبول تقاضا را با ذكر دلايل و شواهد، جهت اجرا به وزير ارشاد گزارش نمايد، و وزارت ارشاد اسلامي موظف است حداكثر ظرف 2 ماه از تاريخ موافقت هيئت نظارت براي متقاضي، پروانه انتشار صادر كند.
ماده 14 ـ درصورتي كه مدير مسئول شرايط مندرج در ماده 9 را فاقد گردد،يافوت شود ويا استعفا دهد، صاحب امتياز موظف است حداكثر ظرف 3 ماه شخص ديگري را كه واجد شرايط باشد به وزارت ارشاد اسلامي معرفي كند، درغير اين صورت از انتشار نشريه او جلوگيري مي شود، تازماني كه صلاحيت مدير به تاييدنرسيده است، مسئوليتهاي مدير به عهده صاحب امتياز است.
ماده 15 ـ اعلام نظر هيئت نظارت مبني برتاييديا عدم تاييد مديرمسئول جديد، حداكثر سه ماه از تاريخ معرفي توسط وزارت ارشاداسلامي خواهد بود.
ماده 16 ـ صاحب امتياز موظف است ظرف شش ماه پس از صدور پروانه، نشريه مربوطه را منتشر كند و در غير اينصورت با يك بار اخطار كتبي و دادن فرصت پانزده روز ديگر درصورت عدم عذر موجه اعتبار پروانه از بين مي رود، عدم انتشار منظم نشريه دريك سال نيز اگر بدون عذرموجه (به تشخيص هيئت نظارت) باشدموجب لغو پروانه خواهدبود.
تبصره ـ نشريه اي كه سالانه منتشر مي شود (سالنامه) از ماده فوق مستثني بوده و درصورت عدم نشر ظرف يكسال بدون عذر موجه، پروانه صاحب امتياز لغو خواهد شد.
ماده 17 ـ پروانه هايي كه برطبق مقررات سابق براي نشريات كنوني صادر شده است به اعتبار خود باقي است، مشروط بر اينكه ظرف سه ماه از تاريخ اجراي اين قانون، صاحب امتياز براي تطبيق وضع خود با اين قانون اقدام نمايد.
ماده 18 ـ درهرشماره بايدنام صاحب امتياز، مدير مسئول، نشاني اداره و چاپخانه اي كه نشريه درآن به چاپ مي رسد و نيز زمينه فعاليت و ترتيب انتشارنوع نشريه( ديني، علمي، سياسي، اقتصادي، ادبي، هنري و غيره ) درصفحه معين ومحل ثابت اعلان شود، چاپخانه ها نيز مكلف به رعايت مفاداين ماده مي باشند.
ماده 19 ـ نشريات درچاپ آگهي هاي تجارتي كه مشتمل بر تعريف وتمجيد كالا يا خدماتي كه از طرف يكي ازمراكز تحقيقاتي كشور كه بر حسب قوانين رسميت داشته باشند، تاييد گردد با رعايت ماده 12 آيين نامه تاسيس و نظارت بر نحوه كار و فعاليت كانونهاي آگهي تبليغاتي و بندهاي مربوطه مجاز مي باشند.
تبصره ـ درمواردي كه طبق اين ماده،مطبوعات مجاز به درج آگهي هاي مشتمل بر تعريف و تشويق از كالا و خدمات هستند، متن اين تعريف و تشويق نمي تواند ازمتن تقديرنامه رسمي مراكز قانوني مذكور دراين ماده فراتر رود.
ماده 20 ـ هر روزنامه يامجله بايد دفاتر محاسباتي پلمپ شده بر طبق قانون تهيه وكليه مخارج و درآمد خود را درآن ثبت كند وبيلان سالانه درآمد و مخارج را به وزارت ارشاد اسلامي بفرستد. وزارت ارشاد اسلامي هروقت لازم بداند، دفتر مالي مؤسسات ر ابازرسي مي نمايد.
تبصره ـ كليه مطبوعات مكلفند همه ماهه تيراژ فروش ماهيانه خود را كتبا به وزارت ارشاد اسلامي اطلاع دهند.
ماده 21 ـ مديران مسئول نشريات موظفند از هرشماره نشريه،دونسخه به هريك ازمراجع زير به طور مرتب و رايگان ارسال نمايند:
الف ـ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
ب ـ مجلس شوراي اسلامي.
جـ دادگستري مركز استان محل نشر.
ماده 22 ـ ورود مطبوعات به كشور و نيز خروج آن بر اساس موازين شرعي وقانون اساسي و نظام جمهوري اسلامي است.
ضوابط ورودوخروج آن، ظرف شش ماه توسط وزارت ارشاد اسلامي تهيه وبه تصويب مجلس شوراي اسلامي خواهد رسيد.

فصل ششم / جرايم
ماده 23 ـ هرگاه درمطبوعات مطالبي مشتمل بر توهين يا افترا، ياخلاف واقع ويا انتقاد نسبت به شخص (اعم از حقيقي ياحقوقي) مشاهده شود،ذي نفع حق دارد پاسخ آن را ظرف يك ماه، كتبا براي همان نشريه بفرستدو نشريه مزبور موظف است اينگونه توضيحات و پاسخها را در يكي از دو شماره اي كه پس از وصول پاسخ منتشر مي شود، درهمان صفحه وستون، وبا همان حروف كه اصل مطلب منتشر شده است، مجاني به چاپ برساند، به شرط آنكه جواب از دوبرابر اصل تجاوز نكند و متضمن توهين و افترا به كسي نباشد.
تبصره 1 ـ اگر نشريه علاوه بر پاسخ مذكور، مطالب يا توضيحات مجددي چاپ كند، حق پاسخگويي مجدد براي معترض باقي است. درح قسمتي از پاسخ به صورتي كه آن را ناقص يا نامفهوم سازد و همچنين افزودن مطالبي به آن در حكم عدم درج است و متن پاسخ بايد دريك شماره درج شود.
تبصره 2 ـ پاسخ نامزدهاي انتخاباتي درجريان انتخابات بايد در اولين شماره نشريه درج گردد. به شرط آنكه حداقل شش ساعت پيش از زير چاپ رفتن نشريه پاسخ به دفتر نشريه تسليم و رسيد دريافت شده باشد.
تبصره 3 ـ درصورتي كه نشريه ازدرج پاسخ امتناع ورزد يا پاسخ را منتشر نسازد، شاكي مي تواند به دادگستري شكايت كند و رييس دادگستري درصورت احراز صحت شكايت،جهت نشر پاسخ به نشريه اخطار مي كند و هرگاه اين اخطار مؤثر واقع نشود، پرونده را پس از دستور توقيف موقت نشريه، كه مدت آن حداكثر از ده روز تجاوز نخواهد كرد، به دادگاه ارسال مي كند.
تبصره 4 ـ اقدامات موضوع اين ماده و تبصره هاي آن نافي اختيارات شاكي درجهت شكايت به مراجع قضايي نمي باشد.
ماده 24 ـ اشخاصي كه اسناد ودستورهاي محرمانه نظامي و اسرار ارتش و سپاه و يا نقشه هاي قلاع و استحكامات نظامي را درزمان جنگ يا صلح بوسيله يكي از مطبوعات فاش و منتشر كنند به دادگاه تحويل تا برابرمقررات رسيدگي شود.
ماده 25 ـ هركس بوسيله مطبوعات مردم را صريحا به ارتكاب جرم يا جنايتي برضد امنيت داخلي يا سياست خارجي كشور كه درقانون مجازات عمومي پيش بيني شده است، تحريص و تشويق نمايد درصورتي كه اثري برآن مترتب شود، به مجازات معاونت همان جرم محكوم، و در صورتي كه اثري بر آن مترتب نشود، طبق نظر حاكم شرع ، براساس قانون تعزيرات با وي رفتار خواهد شد.
ماده 26 ـ هركس بوسيله مطبوعات به دين مبين اسلام ومقدسات آن اهانت كند، درصورتي كه به ارتداد منجر شود، حكم ارتداد درحق وي صادرواجرا و اگر به ارتداد نينجامد، طبق نظر حاكم شرع بر اساس قانون تعزيرات با وي رفتار خواهد شد.
ماده 27 ـ هرگاه در نشريه اي به رهبر جمهوري اسلامي ايران ويا مراجع مسلم تقليد اهانت شود،پروانه آن نشريه لغو و مدير مسئول و نويسنده مطلب به محاكم صالحه معرفي ومجازات خواهند شد.
تبصره ـ رسيدگي به جرايم موضوع مواد 24 ،25 ، 26 و 27 تابع شكايت مدعي خصوصي نيست.
ماده 28 ـ انتشار عكسها و تصاوير و مطالب خلاف عفت عمومي ممنوع و موجب تغزير شرعي است و اصرار برآن موجب تشديد تعزير و لغو پروانه خواهد بود.
ماده 29 ـ انتشار مذاكرات غيرعلني مجلس شوراي اسلامي ومذاكرات غيرعلني محاكم دادگستري يا تحقيقات مراجع اطلاعاتي و قضايي كه طبق قانون، افشاي آن مجاز نيست، ممنوع است و درصورت تخلف طبق نظر حاكم شرع و قانون تعزيرات با وي رفتار خواهد شد.
ماده 30 ـ انتشار هر نوع مطلب مشتمل بر تهمت يا افترا يا فحش و الفاظ ركيك يا نسبتهاي توهين آميز و نظاير آن نسبت به اشخاص ممنوع است و مدير مسئول جهت مجازات به محاكم قضايي معرفي مي گردد و تعقيب جرايم مزبور موكول به شكايت شاكي خصوصي است و درصورت استرداد شكايت تعقيب درهر مرحله اي كه باشد متوقف خواهد شد.
تبصره 1 ـ درمواردفوق، شاكي( اعم ازحقيقي يا حقوقي) مي تواند براي مطالبه خسارتي كه از نشر مطالب مزبور بر او وارد آمده، به دادگاه صالحه شكايت نموده و دادگاه نيز مكلف است نسبت به آن رسيدگي و حكم متناسب صادر نمايد.
تبصره 2 ـ هرگاه انتشار مطالب مذكور درماده فوق راجع به شخص متوفي بوده ولي عرفا هتاكي به بازماندگان وي به حساب آيد، هريك ازورثه قانوني مي تواند از نظر جزايي يا حقوقي طبق ماده و تبصره فوق اقامه دعوي نمايد.
ماده 31 ـ انتشار مطالبي كه مشتمل برتهديد به هتك شرف و يا حيثيت و يا افشاي اسرار شخصي باشد، ممنوع است و مدير مسئول به محاكم قضايي معرفي و با وي طبق قانون تعزيرات رفتار خواهد شد.
تبصره ـ درمورد مواد 30 ،31 تا زماني كه پرونده درمرحله تحقيق و رسيدگي است، نشريه مورد شكايت حق ندارد نسبت به مورد رسيدگي مطلبي نشر دهد،درصورت تخلف رييس دادگاه بايد قبل از ختم تحقيقات حكم توقيف نشريه را صادر كند. اين توقيف شامل اولين شماره بعد از ابلاغ مي شود ودرصورت تكرار تاموقع صدورراي دادگاه از انتشار نشريه جلوگيري مي شود.
ماده 32 ـ هركس درنشريه اي خود را برخلاف واقع صاحب پروانه انتشار يامدير مسئول معرفي كند، يا بدون داشتن پروانه به انتشار نشريه مبادرت نمايد، طبق نظر حاكم شرع با وي رفتار خواهد شد.
مقررات اين ماده شامل دارندگان پروانه و مديران مسئولي كه سمتهاي مزبوررا طبق قانون از دست داده اند نيز مي شود.
ماده 33 ـ الف . هرگاه درانتشار نشريه، نام يا علامت نشريه ديگري ولو با تغييرات جزئي تقليد شود به طوري كه براي خواننده امكان اشتباه باشد، از انتشار آن جلوگيري و مرتكب به حبس تعزيري شصت ويك روز تا سه ماه و جزاي نقدي از يك ميليون (000/000/1 ) ريال تا ده ميليون (000/000/10) ريال محكوم مي شود. تعقيب جرم ومجازات منوط به شكايت شاكي خصوصي است.
ب ـ پس از توقيف يك نشريه، انتشار هرنوع نشريه ديگر به جاي نشريه توقيف شده، به نحوي كه با نشريه مذكور از نام،علامت و شكل مشتبه شود، ممنوع است و نشريه جديد بلافاصله توقيف مي گردد، مرتكب به مجازات حبس تعزيري از سه ماه تا شش ماه و جزاي نقدي ازدوميليون (000/000/2 ) ريال تا بيست ميليون (000/000/20) ريال محكوم مي شود.
ماده 34 ـ رسيدگي به جرايم مطبوعاتي با توجه به قوانين مربوط به صلاحيت ذاتي مي تواند درمحاكم عمومي يا انقلابي يا ساير مراجع قضايي باشد. درهرصورت علني بودن و حضور هيئت منصفه الزامي است.
تبصره ـ به جرايم مطبوعاتي درمحاكم صالح مراكزاستانها رسيدگي مي شود.
ماده 35 ـ تخلف از مقررات اين قانون جرم است و چنانچه درقانون مجازات اسلامي و اين قانون براي آن مجازات تعيين نشده باشدمتخلف به يكي از مجازاتهاي ذيل محكوم مي شود:
الف ـ جزاي نقدي از يك ميليون(000/000/1) تا بيست ميليون (000/000/20) ريال .
ب ـ تعطيل نشريه حداكثر تا شش ماه درمورد روزنامه هاي و حد اكثر تا يك سال درمورد ساير نشريات.
تبصره ـ دادگاه مي تواند درجرايم مطبوعاتي، مجازات حبس و شلاق را به يكي از مجازاتهاي ذيل تبديل نمايد:
الف ـ جزاي نقدي از دو ميليون (000/000/2 ) ريال تا پنجاه ميليون (000/000/50 ) ريال .
ب ـ تعطيل نشريه حداكثر تا شش ماه در مورد روزنامه ها و تا يك سال در مورد ساير نشريات.
ج ـ محروميت از مسئوليتهاي مطبوعاتي حداكثر تا پنج سال.

فصل هفتم / هيئت منصفه مطبوعات
ماده 36 ـ انتخاب هيئت منصفه به طريق ذيل خواهد بود:
هر دوسال يكبار درمهرماه، جهت تعيين اعضاي هيئت منصفه در تهران، به دعوت وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و با حضور وي و رييس كل دادگستري استان ، رييس شوراي شهر، رييس سازمان تبليغات و نماينده شوراي سياستگذاري ائمه جمعه سراسر كشور و درمراكز استان به دعوت مدير كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان و با حضور وي و رييس كل دادگستري استان، رييس شوراي شهر مركز استان، رييس سازمان تبليغات و امام جمعه مركز استان يا نماينده وي تشكيل مي شود.
هيئت مذكور درتهران (21) نفر و درساير استانها (14) نفر از افراد مورد اعتمادعمومي راازبين گروههاي مختلف اجتماعي(روحانيون، اساتيد دانشگاه، پزشكان، مهندسان،نويسندگان و روزنامه نگاران،وكلاي دادگستري، دبيران و آموزگاران، اصناف، كارمندان، كارگران، كشاورزان،هنرمندان و بسيجيان) به عنوان اعضاء هيئت منصفه انتخاب مي كند.
تبصره 1 ـ چنانچه مفاد موضوع اين ماده در مهلت مقرر انجام نشود، رييس كل دادگستري مكلف مي باشند نسبت به دعوت از افراد يادشده و انتخاب هيئت منصفه اقدام نمايد.
تبصره 2 ـ چنانچه به هر دليلي اعضاي هيئت منصفه به ده نفريا كمتر برسد، هيئت مذكور دراين ماده موظف است،ظرف يك ماه تشكيل جلسه داده و نسبت به تكميل اعضاي هيئت منصفه اقدام نمايد.
ماده 37 ـ اعضاي هيئت منصفه بايد داراي شرايط زير باشند:
1 ـ داشتن حداقل سي سال سن و تاهل.
2 ـ نداشتن سابقه محكوميت مؤثر كيفري.
3 ـ اشتهار به امانت، صداقت و حسن شهرت.
4 ـ صلاحيت علمي و آشنايي با مسايل فرهنگي و مطبوعاتي .
ماده 38 ـ پس از انتخاب اعضاي هيئت منصفه، موضوع ماده(36) اين قانون، مراتب توسط رييس كل دادگستري استان به اعضاء ابلاغ مي گردد. دادگاه رسيدگي كننده به جرايم مطبوعاتي، حداقل يك هفته قبل از زمان رسيدگي، از تمامي اعضاي هيئت منصفه دعوت مي كند تا درجلسه محاكمه حضور يابند. دادگاه با حضور حداقل 7 نفر از اعضاء هيئت منصفه رسميت خواهد يافت. اكثريت آراء حاضران ملاك تصميم گيري هيئت منصفه خواهد بود. اعضاي هيئت موظفند تا پايان جلسات دادگاه حضور داشته باشند.
تبصره 1 ـ تصميمات هيئت هاي نظارت و منصفه با اكثريت مطلق عده حاضر معتبر خواهد بود.
تبصره 2 ـ چنانچه دردوجلسه رسيدگي به يك پرونده جرم مطبوعاتي، هيئت منصفه به حد نصاب نرسد، دادگاه درجلسه سوم با حضور افراد حاضر، حداقل به تعداد پنج نفر رسيدگي مي نمايد.
تبصره 3 ـ دبيرخانه هيئت منصفه با بودجه و امكانات قوه قضاييه تشكيل و زير نظر هيئت منصفه انجام وظيفه مي نمايد.
ماده 39 ـ هريك از اعضاي هيئت منصفه چنانچه بدون عذر موجه دردو جلسه متوالي يا پنج جلسه متناوب دادگاه حاضر نشود يا از شركت دراتخاذ تصميم خودداري كند با حكم دادگاه رسيدگي كننده به دو سال محروميت از عضويت درهيئت منصفه محكوم مي شود. راي دادگاه قطعي است.
تبصره ـ هريك از اعضاي هيئت منصفه به علت وجود عذر موجه نتواند درجلسه دادگاه حضور يابد، موظف است دوروز قبل از جلسه دادرسي عذر خود را كتبا و به طور مستدل به استحضار دادگاه برساند، درغير اين صورت عذر وي غيرموجه محسوب مي گردد مگر عذرهايي كه دراين فاصله تا جلسه دادگاه حادث شده باشد. درهرحال موظف است عذر خود را به دادگاه اعلام نمايد.
عذر موجه همان است كه درآيين دادرسي احصاء گرديده است.
ماده 40 ـ اعضاي هيئت منصفه درابتداي اولين جلسه حضور خود در دادگاه، به خدواند متعال و دربرابر قرآن كريم سوگند ياد مي كنند بدون درنظر گرفتن گرايشهاي شخصي يا گروهي و با رعايت صداقت، تقوي و امانت داري، درراه احقاق حق و ابطال باطل انجام وظيفه نمايد.
ماده 41 ـ موارد رد اعضاي هيئت منصفه همان است كه طبق قانون درمورد رد قضات پيش بيني شده است.
ماده 42 ـ هرگاه در حين محاكمه، اعضاي هيئت منصفه سؤالاتي داشته باشند، مراتب را كتبا جهت طرح،تسليم رييس دادگاه مي نمايند.
ماده 43 ـ پس از اعلام ختم رسيدگي، بلافاصله اعضاء هيئت منصفه به شور پرداخته و نظر كتبي خود را دردو مورد زير به دادگاه اعلام مي دارند:
الف ـ متهم بزهكار است يا خير؟
ب ـ درصورت بزهكاري آيا مستحق تخفيف است يا خير؟
تبصره 1 ـ پس از اعلام نظر هيئت منصفه، دادگاه در خصوص مجرميت يا برائت متهم اتخاذ تصميم نموده و طبق قانون مبادرت به صدور راي مي نمايد.
تبصره 2 ـ درصورتي كه تصميم هيئت منصفه بر بزهكاري باشد دادگاه مي تواند پس ازرسيدگي راي بر برائت صادر كند.
تبصره 3 ـ درصورتي كه راي دادگاه مبني بر مجرميت باشد، راي صادره طبق مقررات قانوني قابل تجديد نظر خواهي است. در رسيدگي مرحله تجديد نظر حضور هيئت منصفه لازم نيست.
تبصره 4 ـ حضور هيئت منصفه در تحقيقات مقدماتي و صدور قرارهاي قانون لازم نيست.
ماده 44 ـ هرگاه حكم دادگاه مبني بر برائت يا محكوميتي باشد كه مستلزم سلب حقوق اجتماعي نباشد، از نشريه در صورتي كه قبلا توقيف شده باشد بي درنگ رفع توقيف خواهد شد و انتشار مجدد آن بلامانع مي باشد.

فصل هشتم / موارد متفرقه
ماده 45 ـ نظارت دقيق بر عملكرد جرايد و انجام رسالت مطبوعاتي آنان برعهده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است . اين امر مانع از انجام وظيفه مستقيم هيئت نظارت نخواهد بود.
ماده 46 ـ صاحب امتياز و مدير مسئول موظفند كليه كاركنان نشريه را بيمه نمايند تا درصورتي كه به حكم دادگاه يا راي هيئت نظارت يا به هر دليل ديگر نشريه تعطيل گرديد، تازمان اشتغال مجدد طبق مقررات قانون كار حقوق قانوني آنان پرداخت شود.
ماده 47 ـ آيين نامه اجرايي اين قانون ظرف حداكثر شش ماه توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تهيه وبه تصويب هيئت وزيران خواهد رسيد.
ماده 48 ـ اين قانون از جمله درموردنحوه تشكيل هيئت نظارت و هيئت منصفه از تاريخ تصويب لازم الاجرا است و نيز از تاريخ تصويب،كليه قوانين مغاير با آن از جمله لايحه قانوني مطبوعات مصوب 25/5/1358 شوراي انقلاب لغو مي گردد

اذن ولى در نكاح

6 - اذن ولى در نكاح قبل از بلوغ

بر اساس قانون مدنى، نكاح - صغير اعم از پسر يا دختر - قبل از بلوغ ممنوع است.(22) اما در صورتى‏كه نكاح صغير با اذن ولىّ انجام گيرد صحيح و نافذ مى‏باشد، خواه آن‏كه ولىّ خود به اين امر مبادرت نمايد يا به ديگرى اذن يا وكالت دهد كه عقد نكاح رابراى صغير منعقد كند.

ادامه نوشته

احكام و آثار اذن در اعمال حقوقى




1 - تعميرات مستأجر در عين مستأجره بدون اذن مالك

مستأجر، بدون اذن مالك نمى‏تواند در عين مستأجره تعميراتى انجام دهد. زيرا عمل او از مصاديق تصرف در مال غير بدون اذن مالك به شمار مى‏آيد و غير قانونى است. چنان‏چه مستأجر تعميراتى انجام دهد، حق مطالبه قيمت آن را نخواهد داشت.(1) چرا كه عمل او مانند عمل غاصب مى‏باشد و عمل غاصب از نظر قانون ارزش و احترامى ندارد. از اين رو قانون مدنى مقرر مى‏دارد:

ادامه نوشته

ترك ازدواج حلال است!

دور و بر خودمون رو يه نيگاه بندازيم... آيا به نظر شما دوران ما مشمول اين حديث نيست؟ به نظر شما آيا هنوز هم بايد بگيم كه ازدواج كردن، نيمي از دين است؟ آيا خواستگاري هاي سخت و مهريه هاي بالا و بي قيدي هاي بعد ازدواج مصداق اين حديث نيست؟

ادامه .....


ادامه نوشته

تفسیر در علم حقوق

برای استدلال در هر شاخه ای از رشته حقوق باید با مبانی و پایه های همان شاخه پیش رفت. به عنوان مثال اگر می خواهیم بحث فقهی کنیم نباید میان اصول و مبانی فقه اسلام و حقوق کشورهای دیگر مثل فرانسه خلط کنیم و بالعکس...

در حقوق مسؤولیت مدنی نیز این چنین است. در فقه اسلامی با مبانی مثل لا ضرر و قاعده اتلاف و تسبیب و ... مواجه هستیم. هنگامی که در چارچوب فقه بحث می شود، نمی توان مسایلی از قبیل "تقصیر" که خاص حقوق اروپایی و خصوصا فرانسه است، را خلط نمود.

حقوق مدنی2

تفاوت عمل حقوقي با وقايع حقوقي :

  عمل حقوقي آن عملِ ارادی است كه اثرش هم به اراده اشخاص ايجاد مي شود اما واقعه ی حقوقي ،‌رويدادي است كه اثرش به اراده ی اشخاص نيست بلكه اثرش به حكم قانون ايجاد مي شود . البته واقعه ی حقوقي كه آثارشان كاملاً قانوني و قهري است وقوع خود اين وقايع مي تواند ارادي باشد و يا غير ارادي باشد . ادامه ......

ادامه نوشته